eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تـٰاپـٰاۍجـٰان‌دلداده‌ےفرمـٰان‌مولـٰاییم؛طوفـٰان‌اگـربـٰاشد‌چه‌غم‌مـٰا‌مرد‌دریـٰاییمシ!••
- - هیــس... ڪمے آرام‌ٺر... ﴿فاطمہۜ﴾ اینجاسٺ... مادر اسٺ دیگر... طاقٺ ندارد! :)💔 یڪے پدر... یڪے فرزند... آخ! بمیرم برایتان...
.•📿 ای‌غریب‌‌کریم‌یا‌حسن؏....!💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج قاسم سلیمانی: 🙃 این جنگ را شما شروع می‌کنید، اما پایانش را ما ترسیم می‌کنیم. ۱۳۹۷/۰۵/۰۴ 🌿🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از گذشت چند دقیقه با صدای آنالی به سمتش برگشتم و با دیدنش عصبانیت رو گذاشتم کنار و قهقهه بلندی زدم . - و ... ای . خ ... دا . با عصبانیت لباس های خودش رو ، روی زمین انداخت و با داد گفت : + مروا خفه شو ! اینا چیه ! هم من هم تو داخلش جا میشیم ! از کی تا حالا اینجوری شدی ! مغزت رو کاملا شست و شو دادن ! خنده رو کنار گذاشتم و گفتم : - خیلیم خوبه ، چشه مگه ! بهتر از لباس های خودته که . بعدشم شهدا رفتن خون دادن که تو اینجوری تو خیابون بگردی ! که با دیدن تو دل صد تا جوون بلرزه ؟! ها ؟! خنده هیستریکی کرد و گفت : + گنده گنده حرف میزنی ! شهدا ! تو از کی تا حالا رفتی تو نخ شهدا ؟! نکنه روشون کراش زدی ؟! هر کسی میدونه چه جوری زندگی کنه به کسی هم هیچ ربطی نداره . - الان تو بلدی زندگی کنی دیگه ! این طرز زندگی توعه که معتاد شدی ! ها ! آخه خوبه که چند دقیقه پیش دیدی حجاب مساویه با امنیت . متاسفم برات که همچین افکار احمقانه ای داری ! البته باید مثل من سرت به سنگ بخوره که برگردی . حرفای من هم روی کسی اثر داره که خودش بخواد برگرده. خودمم از طرف حرف زدنم متعجب شدم و نمی دونستم چه جوری این کلمات رو به زبون میارم . با داد گفتم : - لباس هات رو از روی زمین بردار و اگر میخوای با من بیای ، بیا اگر که نه همین جا بمون تا یکی مثل همون متین بیاد ببرتت یه قبرسون ! نگاه پر از تمسخر و البته به عصبی بهم کرد که بی اعتنا بهش سوار ماشین شدم . بعد از چند دقیقه در ماشین رو باز کرد و کنار دستم نشست . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از نیم ساعت رانندگی صدای آنالی در اومد . ‌+ ‌کجا داری میری ! هی دور خودت میچرخی ! بدون اینکه نگاهی بهش بندازم گفتم : - میخوام یه فروشگاه پیدا کنم برای خونه یکم مواد خوراکی بگیرم . هیچی تو خونه نیست . + ‌خب همین رو مستقیم برو . دستش رو به سمت جلو دراز کرد و ادامه داد : + اون تابلو قرمزه رو می بینی؟ به تابلو قرمزه که رسیدی ، سمت چپش یه خیابونه . اون خیابون نه ، دوتا خیابون اون ورترش یه فروشگاه مواد غذایی هست . منم یکم میخوابم رسیدیم بیدارم کن . با دستم آروم و نمایشی به کتفش زدم و گفتم : - چی میگی میخوابم ! ده دقیقه دیگه میرسیم . + وای تو هم ‌! مگه جلوتو نمی بینی ! پنج دقیقه دیگه در دام ترافیک می افتی جانم. پوفی کردم و تمام حواسم رو به رانندگی دادم . حرف آنالی درست در اومد و مسیری که ده دقیقه راهش بود بیش از نیم ساعت وقتم رو گرفت . به زور های بوق ، بعد از نیم ساعت _۴۰ دقیقه ترافیک جان فرسا تموم شد و با سرعت از کنار ماشین ها لایی کشیدم . نیم نگاهی به آنالی کردم . سرعت و صدای بوق های ممتد من و ماشین ها هیچ تاثیری در خوابش ایجاد نکرده بود و همچنان خواب بود . بالاخره یه جای پارک پیدا کردم و ماشین رو پارک دوبل کردم . ماشین رو خاموش کردم و خمیازه ای کشیدم . نگاهی به آنالی غرق در خواب انداختم و چند بار صداش زدم . اما باز بی فایده بود . گرسنگی ، اعتیاد و بدتر از همه کم خوابی رو خیلی زیاد کشیده بود . دو دل بودم که برم یا نه ... نگاهی به قیافه معصومش انداختم . باهات چه کردن آنالی ! از توی داشبورد یه کاغذ ، خودکار در آوردم و بزرگ روش نوشتم . " خواب بودی من رفتم ، زودی میام " و به شیشه روبروش چسبوندم . کارت رو برداشتم و خیلی سریع از ماشین پیاده شدم و ریموت ماشین رو زدم و به سمت فروشگاه رفتم . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃