هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
رگهایش پاره پاره شده بود و خونریزۍ شدیدۍ داشت
وقتے دکتر این مجروح را دید به من گفت : بیارش داخل اتاق عمل ..
دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابجا کنم
مجروح به سختے گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختے گفت: من دارم میروم تا تو چادرت را در نیاورۍ ، ما برای این چادر داریم مےرویم
چادرم در مشتش بود که شهید شد :))💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سهمانـعبزرگبرایدیـداربا #حضرتحجت(عجل الله):
• دنیـازدگی(حبّدنیـا)
• غـرور،تکبـر
• قطـعصلهرحـم
یکبارجمالِدلآرایتراندیدهام..
اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج🕊
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
⊰•🌙•⊱
به خواهر خودت نمیگی
آبجی:/
بعد تو مجازی دخترای مردم رو
صدا میزنی:
خواهر جان:! 🧑🏿🦽😐
⊰•🌙•⊱¦⇢#تباهیاتــــ
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
‹قشنگیش به همینه خدا بهت نمیگه یهو غافلگیرت میکنه . .🍀⚡️›
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
حآجےیهنگآهبہپستآےپیجتبندآز...
همشونمذهبےاحسنتم:)
حالایہنگاهےبہدآیرڪتوچتبیهودهوغیرضروریت
بانآمحرمبندآز...!💔
روزۍچندبآربہخودمونیآدآورۍڪنیم
ڪہگنآهڪردندلمیشڪونہ:)
واللّٰھ
شڪستنِدلِآقآاِمآمزمآنمحقالنآسہ💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظہ خداحافظے شهید هریرۍ 💔..
#شهیدحسینهریری✨
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
رفاقت به تعداد نیست ، به معرفته !..
یوسف ۱۱ تا برادر داشت
حسین یدونه عباس ...🌸
آخ آخ آخ آقام عباس .. ! :)))
من غلام اَدَبِتونم آقاجان!
•----------------«🌸🔗»----------------•
-
-
رویاوهدف؛
مثلپرندھمۍمونھ ^^🌈''
میتونۍتوقفسبزاریش
وفقطبھشنگاھکنۍ؛
یامیتونۍپروازشبدۍوبھشبرسۍ.
پسرویاهاتوپروازبدھرفیق ..🍓':)
-
-
•ـ----------------«🔗🌸»----------------•
🔗⃟🌸⇜ #انگیزشی
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
طرف خودش حوزه علمیه قم رو قوم نوشته!
اونوقت از رئیسی ایراد میگیره!!!
+غلامی اراکی
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
چند تا دختر خانم اینجا جمع شدن یه وقت هایے که دلشون گرفته ! 🥀
اگر پیشنهادۍ دارن 🙃
انتقادۍ دارن 🤕
با هم صحبت میکنن ..☺️♥️
@jebhe00
اگر حرفے داشتید درخدمتم' :)✨↯
payamenashenas.ir/Hova
چـٰادرتـۅْهمـٰانگـُلخۅْشبـۅْۍ
بـٰاغاسْـت...🦋
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
چند تا دختر خانم اینجا جمع شدن یه وقت هایے که دلشون گرفته ! 🥀
اگر پیشنهادۍ دارن 🙃
انتقادۍ دارن 🤕
با هم صحبت میکنن ..☺️♥️
@jebhe00
اگر حرفے داشتید درخدمتم' :)✨↯
payamenashenas.ir/Hova
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت168
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
_تو همون روزا مج.. مجتبے بهت پیام داد که نمیتونه بهت زنگ بزنه ..
تمام اون اتفاقات و اون پیام اومد جلو چشام ..
اون زمان حتے یک لحظه هم فکر نکرده بودم که شاید اتفاق بدۍ داره براشون میوفته !..
با تردید ادامه داد :_دو گروه شدیم تا اگر یه جایے به مشکل خوردیم یه گروع دیگه بیاد کمک ..
قصد داشتیم بریم منطقه اۍ که قرار گذاشته بودیم ..
منو مجتبے تو یه گروه بودیم ..
براۍ رسیدن به قرارگاهمون باید از یه راهے رد میشدیم که نیروهاۍ مقابل بودن !
سخت بود اما مجبور بودیم ..
به گفته خود فرمانده امون امکان برگشتے وجود نداشت
و همه یقین داشتن که زنده برنمیگردن ..
نفس عمیقے کشیدم که باعث شد مکثے کنه ..
با اشاره من ادامه داد :_اگه با هم از اونجا عبور میکردیم قطعا هیچ کدوممون زنده نمیموند ..
داشتیم دنبال یه راهے میگشتیم که مجتبے بلند شد ..
میگفت یک راه بیشتر وجود نداره
اینکه یکیمون بره و پشت هم شلیک کنه تا هواسشون پرت بشه ..
بقیه هم رد بشن ..
داوطلب شدن براۍ اینکار حکم مرگ رو داشت
همه یه نگاه به هم انداختیم اما کسے چیزۍ نگفت ..
خود من که بارها بود رفته بودم تو اینجور موقعیت ها '
اما با دیدن اونجا واقعا پاهام لرزید ..
دیدم مجتبے رو کرد سمت ما و با لبخند گفت حلال کنید رفقا ..
خیلے اصرار کردم که بیخیال شو ، دیوونگے نکن
این راه بے برگشته ..
اما قبول نمیکرد میگفت من اومدم که فداۍ خانم بےبے زینبۜ بشم ..
بهش میگفتم تو زن دارۍ ازدواج کردۍ خیلیا منتظرتن اما لبخند میزدو آروم میگفت اونایے که قبلا جاۍ من بودن حتے بچه هم داشتن ..
مطمئنم آیـه هم راضیه ..
بغلم کردو رفت ..
همه چیز خوب بود ..
مجتبے هم از پس همه چے بر اومده بود !.
ما هم اون راهو طے کردیم
اومد که برگرده که . .
اینجا که رسید ساکت شد ..
به خودم که اومدم دیدم رسیدیم ..
خواست بحث رو عوض کنه و ادامه نده !
اما من باید بدونم . .
_آیـه رسیدیم ! ..
میخواۍ مامان یا مائده خانم رو صدا کنم بیان ؟!
+داداش .. توروخدا بگو .. از کدوم ناحیه تیر خورد ؟!
_خواهر من ؛ این دیگه مهم نیست .. انقدر خودتو اذیت نکن ..
انقدر نریز تو خودت ..
+من خوبم .. بگو
خواهش میکنم !.
یه نگاه کلافه اۍ از پنجره به بیرون انداختو با لکنت گفت :_از ناحیه پهلو ..
یه لحظه احساس کردم قلبم نمیزنه . .
دست بردم سمتش و چنگ زدم به چادرم `
_آیـه خوبے ؟!
به سختے یک کلمه از دهنم بیرون اومد :+خوبم ..
آروم از ماشین پیاده شدم ..
من قول دادم مثل حضرت زینب ۜ قوۍ باشم ..
انقدر زود خودمو نبازم . .
انقدر زود جا نزنم ..
چادرم رو سفت گرفتم تو دستامو به طرف گلزار شهدا حرکت کردم ..
عاطفه اومد سمتمو بغلم کرد ..
دقایقے رو تو بغلش بودم . .
تنها کسے که بهتر میتونست درکم کنه حیدر و .. هنچنین شاید عاطفه بود ..
اون خوب از احساساتم خبر داشت ..
میدونست رو چیا حساسم ..
میدونست خط قرمزام چیه !..
از بغلش اومدم بیرون ,
رفتیم به طرف جایے که همه جمع بودن ! . .
تحمل کردن نگاه هاۍ سنگینشون خیلے سخت بود ..
خیلے ..
با کمک عاطفه رفتم نشستم کنار قبر ..
گذاشته بودنش داخل قبر ..!
میدونم نمیترسے ..
اگر میترسیدۍ که اون کاراۍ بزرگ رو انجام نمیدادۍ . .
اگر میترسیدۍ که به اونجا نمیرفتے !..
یادت نره دوباره نزنے زیر قولت ..
هواۍ منم داشته باش ..
به قول خودت یاعلے . .
لحدو گذاشتن خاک رو ریختن ..
تو دل من آشوبے بود که .. هیچ کسے نمیتونست درکم کنه ..
چادرم رو انداختم رو سرم ، دستے به صورتم کشیدمو ..
به کسے که خاک هارو آروم آروم میریخت خیره شدم ..
مامان اومد سمتمو نشست کنارم ، مائده نشست سمت راست ,
مامان با چشاۍ قرمز شده و با گریه گفت :_عزیز دلم چرا اینجورۍ میکنے !
گریه کن .. انقدر نریز تو خودت قربونت برم . .
داغون میشے ..
با بغض نگاش کردم ..
اما کلمه اۍ از دهنم بیردن نمیومد
دندونام محکم به هم چسبیده بود ، احساس میکردم تا چند دقیقه دیگه دندونام خورد میشن .!
ناۍ حرف زدن نداشتمو ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •