〈🧔🏻🔊〉
.
مامانشگفت:
رضاجانخستهنمیشۍ،
همشمداحےگوشمیدۍعزیزمـ🎧؟!
.
گفت:مامان..🚶🏻♂
کلالارضکربلاوکلیومعاشورا..:)
.
#شهیدرضاعربلو🌸"
هَرچہِدارمهَمہازلُطفِپِدربودکہِاو..
عَوضِقِصہِبہِبـٰالیـنسَـرمگُفت:حُـسیـن..!
#حسینبچگیم🙂♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشتمون گرم به شما حضرت آقا ❤️
Mohammad Hossein Hadadian_Bi Tabie Sahra.mp3
8.24M
#مداحی..🥀•°
بی تابی سینه ے زهرا...
آرامش موجهاے دریا...💔!
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_پنجاه_و_دوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
از کیفم دفترچه و خودکار در آوردم و شروع کردم به نوشتن:
۱:هدف خدا از خلقت انسان چیه؟
۲:چرا باید برای خدایی نماز بخونیم که حتی قابل دیدن نیست؟
۳:اصلا هدف خلقت ما موجودات زمینی چیه؟
۴:ما مگه با تکامل به وجود نیومدیم؟
پس چرا میگن خدا ما رو افریده؟
۵:ما از خاکیم؟
۶:مگه خاک جون داره؟
۷:اصلا خدایی وجود داره؟
۸:چطور میشه خدا رو اثبات کرد؟
۹:چرا تو زندگی هر کسی یه مشکلی هست؟
۱۰:اصلا اگه خدا هست،چرا صدای فقرا رو نمیشنوه؟
مگه اونا بنده هاش نیستن؟
۱۱:معجزه واقعیه؟
۱۲:چطوری بفهمیم قران واقعیه؟
ماشاءالله سوالاتم اینقدر زیاد بود که مجبور شدم برم صفحه بعد...
هووووف سرم ترکید
اَه
مگه اینقدر سوال جوابی هم دارن؟
مطمئنن نه...
حتی خودِ خدا هم جواب اینا رو نمیدونه چه برسه به مژده!...
ادامه دارد...
🌹🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_پنجاه_و_سوم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
+مروا خانوم ، مروا ، مروا جانم بلند شو...
با شنیدن صداهای آشنایی سعی کردم چشمام رو باز کنم.
چند بار پلک زدم تا تصویر رو شفاف ببینم...
+ای جونم ، چشاتو باز کردی ؟! چطوری خانم خوشگله؟
با صدای خواب آلودی گفتم
_ سلام
+سلام به روی ماهت ، حال شما ؟
با دیدن بهار لبخندی زدم و سعی کردم آروم بلند بشم.
_ممنون من خوبم عزیزم ، تو خوبی ؟
+فدات بشم ، تو خوب باشی منم خوبم ، درد که نداری ؟
_ نه الان حالم خیلی بهتره ، اتفاقی افتاده این وقت شب منو بیدار کردی؟
+خانوم تو باغ نیستنا ! شب ! خوشگل خانوم الان صبحه ، چند دقیقه دیگه اذان رو میگن ، اومدیم نماز بخونیم ...
بعد با لحن بچه گانه ای گفت
+شوما اینجا چی کار میکنین؟
از لحنش خندم گرفت و گفتم
_دیشب یکم با خودم خلوت کردم
چشمکی زد و گفت
+خوب کاری کردی
با خودم گفتم از الان ماموریتت شروع میشه مروا
به ایناها ثابت میکنی طرز فکرشون اشتباهه ...
زندگیشون اشتباهه...
عقایدشون اشتباهه...
_بهار جونی ؟
همونطور که داشت جانمازشو پهن میکرد گفت
+جان بهار
_میگم هدف خدا از خلقت انسان چیه ؟
همزمان با پرسیدن این سوال اذان رو گفتن ...
+اول نمازمون رو بخونیم ، بعد جواب این سوالتو میدم، باشه؟
_باشه ، فقط ...
فقط میتونی کمکم کنی وضو بگیرم؟
+آره عزیزم ، آروم پاشو بریم وضو بگیریم.
با کمک بهار بلند شدم و باهم به سمت وضو خونه رفتیم...
وضو رو گرفتم و برگشتیم نمازخونه...
مژده و راحیل کنار هم ایستاده بودن و میخواستن نمازشون رو شروع کنند ...
مژده با دیدن من لبخندی زد و زیر لب سلامی کرد
من هم سلامی کردم و رفتم کنار بهار نشستم...
دستامو کنار گوشم آوردم و شروع کردم به نماز خوندن ...
_دو رکعت نماز صبح میخوانم بر من واجب است ، قربه الی الله ، الله اکبر...
★★★
+قبول باشه ...
روبه بهار کردم و گفتم
_از شما هم قبول باشه
الان میتونی جواب سوالمو بدی؟
+آره میتونم،
کمال فیاضیت خدا اقتضا میکنه...
با خنده گفتم
_ببین بهار یه جوری صحبت بکن که ما زیر دیپلمی ها متوجه بشیم باشه؟
بهار هم خندید و گفت
+ باشه باشه ،
فیاضیت یعنی بخشندگی ، اقتضا هم یعنی احتیاج ...
یعنی کمال بخشندگی خداوند احتیاج دونسته نیاز دونسته که هرچیزی رو که لایق آفریده شدن هست رو بیافرینه...
یعنی هدف و چرایی آفرینش در بخشندگی خداوند هست .
برای رسیدن به کمال باید مسیر عبادت و عبودیت رو طی کرد تا به مقام خلیفه الهی رسید...
_خلیفه الهی چیه ؟منظورت جانشین خدا روی زمینه؟.
+آره دقیقا ، هدف خدا از آفرینش ما جز
بندگی و عبادت او چیزی نیست ...
_خب خدا که به عبادت ما نیازی نداره !
پس چرا ما رو آفریده تا عبادت کنیم؟
×من که اینو بهت گفتم دخمل جون.
با شنیدن صدای مژده به طرفش برگشتم
با خنده گفتم
+آره گفتی دخمل جون ، اما میخوام بیشتر بدونم...
از کی اینجایی؟
مژده خندید و گفت
×از زمان فیاضیت و اقتضا خانم زیر دیپلم.
هر سه تایمون خندیدیم و رو به بهار گفتم
_داشتی توضیح میدادی .
+آره .
خب کجا بودیم ؟
آها چرا خدا ما رو برای عبادت آفریده وقتی به عبادت ما نیازی نداره ...
خب ...
مروا ببین خداوند از همه آفریدگان بی نیاز هست و هرچی آفریده از روی لطف و مهربانیش بوده
در واقع خداوند این عبادت رو قرار داده تا انسان ها هدایت بشن و به تکامل برسن...
راجب سوال اولی که گفتی هدف خدا از آفریدن انسان چیه اینم بگم که،
خداوند قادر مطلقه و اون آفریدگاره و آفریدن در ذات اون هست و نمیشه خالق چیزی رو خلق نکنه که!
×خب خب خانم فرهمند ...
کدوم خانم معلم بهتره ؟ من یا بهار ؟
با لبخند به هردوشون نگاه کردم و گفتم
_واقعا شما ها عشقین عشق ، ممنونم از تمام خوبی هاتون .
با خودم گفتم مروا طرز زندگی تو اشتباهه...
طرز فکر تو اشتباهه نه اوناها...
موبایل بهار زنگ خورد و چند بار جمله اومدم اومدم رو تکرار کرد...
+ خب بچه ها من برم که از همین صبح کارهای آقا بنیامین شروع شده و تمومی نداره.
مچ دستشو گرفتم و با شیطونی گفتم
_اع اع بنیامین کیه ؟
بهار خندید و گفت
+برادرمه مری جون .
و زود هم دوید و به سمت در خروجی رفت.
نمیدونم چرا وقتی آنالی بهم میگفت مری بهم بر میخورد ولی وقتی بهار گفت عکس العملی از خودم نشون ندادم...
ادامه دارد...
🌹🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
بعد از اینکه بهار رفت ،
تلفن مژده هم زنگ خورد وبهم گفت برم صبحونه بخورم تا خودش بیاد...
موبایلمو از توی جیبم بیرون آوردم و نگاهی به ساعت کردم ساعت هفت و ربع بود ...
خونه خودمون تا دوازده ظهر خواب بودما !
وسایل های خودمو توی ساکم گذاشتم .
و مهر و سجاده و چادر رو گذاشتم گوشه ای از نماز خونه...
دستی به مانتوم کشیدم و متوجه شدم همون لباس هایی که آقای حجتی برام خریده رو هنوز به تن دارم ...
به سمت ساکم رفتم ...
مانتو هایی که توی ساکم گذاشته بودم ، صورتی و آبی و قرمز بودن از اون بدتر یه مانتو با رنگ زرد آورده بودم که اصلا با جَو اینجا سازگار نبود ...
فکرشو بکنید مانتو و شلوار زرد اونم اینجا !
چشمم به ته ساک خورد یه مانتوی طوسی بود که روی جیب هاش گل های سفید کمرنگی داشت ، همینطور قسمت پایینش و روی آستین هاش هم گل داشت...
نکته مثبتش این بود که بلندیش دقیقا تا پایین زانوم می اومد ...
برادرم کاوه برای تولدم خریده بود اما من یکبار هم نپوشیده بودمش...
سریع آوردمش بیرون و با مانتویی که به تن داشتم تعویضش کردم...
روسری قواره بلند مشکی که آقای حجتی خریده بود رو هم گذاشتم توی ساک و یه شال طوسی رنگ پوشیدم...
یکی دیگه از زیپ های ساکمو باز کردم و با دیدن لوازم آرایشیم چشمام برق عجیبی زد ...
رژ لب کالباسی رنگی به لب زدم ، سعی کردم خیلی کم رنگ باشه ...
با پنکیک هم قسمتی از صورتم که کبود شده بود رو پوشوندم ...
قسمتی از موهام که پایین تر از جایی بودن که پانسمان شده رو ما کش مو بستم...
سریع ساک و موبایلمو برداشتم و به سمت در خروجی رفتم ...
همزمان با باز کردن در و خارج شدنم از در نمازخونه ، خاکی اومد...
چشمام رو بستم و عقب رفتم ...
اَخ اَخ این چی بود دیگه...
اوفف خاکی شدم...
تهران که این جور چیزا نبود ...
حالا آب و هواش بده یه چیزی ولی اینجا بدتره از این گذشته خوزستان خیلی گرمه...
از ترس اینکه آرایشم خراب شده باشه ...
آینه ی کوچیکی رو از ساکم بیرون آوردم و بادیدن خودم توی آینه بلند گفتم
الله اکبر ، خدایا چی خلق کردی !...
آینه رو برداشتم و خواستم جلو برم که بادیدن آقای حجتی خفه خون گرفتم ...
ای بابا اینم که مثل جن هردقیقه ظاهر میشه ...
مگه کار و زندگی نداره این...
آفتاب اونجا خیلی شدید میتابید ...
توی نور چشماش برق میزد ، اع اع این که چشماش آبیه ...
ای خاک تو سرت مروا که رنگ چشمشم نتونستی تشخیص بدی ...
دوباره با خودم گفتم خب به من چه ،
توی اون پراید درب و داغون و آینه کثیفیش معلومه که رنگ آبی رو سیاه میبینم دیگه...
خطای دید شده اصلا ...
البته آینش کثیف نبودا فقط یه خورده سیاه شده بود و تصویر رو شفاف نمیتونستم ببینم ...
بیخال رنگ چشمش شدم و خواستم از کنارش بگذرم
که ناگهان ...
ادامه دارد...
🌹🌿
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
بـزࢪگـواࢪان بخــاطـࢪ ایـن چنـد ࢪوز ڪھ پـاࢪتگـذارے نـداشتیـم شرمنـده .. ان شـاءالله از فـࢪدا پـاࢪتگـذارے هـا بـه ترتیـب صـورت میگیـࢪه …
#یه_حرف_خودمونی😌
❌نگونمیتونمنگاهمروکنترلکنم...
❌نگونمیتونماحترامبهپدرمادرمبگذارم...
❌نگونمیتونمدروغنگم...
❌نگونمیتونمگناهنکنم...
ممکنهیهویےقطعکردنشخیییلےبراتسختباشه،
توشروعکنانجاماونگناهروکمکن...
خودتمیبینےمیتونےترککنےوجالبهتراینکه
آرومآرومازاونگناهبدتمیادوموقعانجامش
عذابوجدانمےگیری...
شبـتون امـام حسـینی 🌿
دعـا براے خادمیـن کانال یادتون نره :)
راسـتے موقـع خواب وضو هم فراموش نشـه ツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقـدر دلـتون تنگ شـده
براے این روزها؟!
#انشاءاللهقسمتهممون
#حضرتعشق😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محمد هادی امینی🌿
#بشیممثلشهدا
#حرف_قشنگ🌸🍃
استادی میگفت:
بچه وقتی میخواد یه چیزی برای بابا مامانش بخره
از خودشون پول میگیره و برا اونا میخره
و کلی ذوق میکنه از اینکه خودش براشون خریده!!
در حالیکه همش از بابا یا مامانه!
ما هم اینجوری هستیم
یه کار خوبی ازمون سر میزنه، ذوق میکنیم؛ در حالی که همهش از خداست!
#نبینیمخودمونرو ..!
ایپناهمن . . 🖐🏿💌
درزمانےکهراههاۍگوناگۅن
وبےربط،مراخستہمیکند
#حرف_قشنگ
‼️🔴 فوری ‼️ فوری 🔴‼️
⚠️جهت ثبتنام در مسابقه عظیم قرآنی «نور علی نور» تنها ۳ روز دیگر فرصت باقیست!!
💎 با ۲۰ میلیون تومان #جایزه_نقدی شامل:
🎁 ۱۰ کارت هدیه یک میلیون تومانی
🎁 ۲۰ کارت هدیه پانصد هزار تومانی
📆 تاریخ برگزاری #مسابقه: ۱۲ شهریور ماه
✅ ثبتنام رایگان در مسابقه، دریافت نسخه PDF مقاله و عضویت در کانال اطلاعرسانی از طریق لینک زیر:
🆔 zil.ink/noor_test