📚#پارت_چهل_ششم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید
تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را سیر کند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی رزمنده ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سخت پرسید :«حاجی خونهاس؟» گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و می-دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپردهپرسیدم :«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچه ها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفس رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :»دیدم دستش زخمی شده!« و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.» از گریه یوسفهمه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم وقتی رسیدم دیگر نه به قدم هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش
رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تخت های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگ هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالایی سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببیند سپاه و آخوندها چگونه در افغانستان صورت دختران بی حجاب را با پوتین له میکنند
#سواد_رسانه
حتما ببینید👆👆👆
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
ببیند سپاه و آخوندها چگونه در افغانستان صورت دختران بی حجاب را با پوتین له میکنند #سواد_رسانه حتم
زود قضاوت نکنید .. حتما ببینید ❕
خیلی مهمه ⭕️
نجنگ!!
جنگیدۍ؟ نترس!
ترسیدۍ ؛ بمیر :)))🚶🏻♂🔥
#محڪمباش!🤞🏻"
⸤ شھیدعمادمغنیه🌱 '
عزیزایی که میگید
جواب تشنگی گلوله نیست و خودتونو دارید خفه میکنید
اولا اون کشته ها ماهی های از اب گل الود گرفته بودن ...
ثانیا جواب کسی که به تشنگان کمک کرد و با گلوله دادن !!
اگه خیلی مدافع حقوق بشرید چرا خفه خون گرفتید؟؟
#خوزستان
سلام علیکم و رحمه الله بزرگواران عزیز و گرامی بنده طلبه سطح دو دارای کارت حکم تلبس و کارت مصلین جهت صحت قرائت از دفتر مقام معظم رهبری حفظه الله و دفتر ایت الله مصباح ره و کارت شناسایی طلبگی تمامی اعمال عبادی رو با کیفیت انجام میدهم
نماز استیجاری یک سال و بیشتر از یک سال هم به صورت جماعتی و هم به صورت انفرادی
روزه استیجاری یک ماه و بیشتر
ضمنا نماز ها در کوتاه ترین زمان هر سال حدودا یک و نیم ماه
چله عاشورایی جهت گشایش بخت
چله ایت الله حق شناس
ختم قران
ختم صلوات
ختم ناد علی
چله واقعه جهت افزایش رزق و روزی
چله یاسین
نماز ایات
نماز وحشت
نمارز حرز امام جواد علیه السلام
کسی درخواستی داشت لطف بفرمایید پیوی حقیر در پناه مولود کعبه یاعلی مدد
@Morteza_2_0_2
👆اینم پیویشون دوست داشتید میتونید برید بهشون بگید دوستان
برای ماهم دعا کنید ها ❤️
#اعمالقبلازخواب🌿'
°
.
حضرترسولاڪرمفرمودندهرشب
پیشازخواب↓🌙
-
1. قرآنراختمکنید
[=٣بارسورهتوحید]🌱
-
2.پیامبرانراشفیعخودگردانید
۱بار↓
[ اللهمصلعلیمحمدوالمحمدوعجلفرجهم
اللهمصلعلیجمیعالانبیاءوالمرسلین]♥️
-
3. مومنینراازخودراضیکنید
۱بار↓
[اللهماغفرللمومنینوالمومنات]🍃
-
4. یکحجویکعمرهبهجاآورید
۱ بار↓
[سبحاناللهوالحمدللهولاالهالااللهواللهاکبر]✨
-
شبتونمھدیپَـسند^^💚'!
•