eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... به ساعت نگاهی انداختم ۸ شب بود و کاوه هنوز نیومده بود خونه . از کاری که میخواستم انجام بدم مطمئن نبودم ممکن بود یه درگیری بزرگ اتفاق بی افته. موبایلی که تازه خریده بودم رو برداشتم و شماره کاوه رو گرفتم . یکی از سیمکارت های قبلیم رو گزاشته بودم روش و قطعا کاوه شماره رو میشناخت. صدای خستش توی گوشی پیچید. + سلام. ‌- سلام داداش خوبی ‌؟ ‌+ میگذره . میگم تو چرا کارت من رو خالی کردی ! - وای کاوه گیر میدیا ! خب فقط برای خودم که خرید نکردم برای خونه هم یه چیزایی خریدم. بعدشم ، من خواهرتم باید خرجمو بدی . چند وقت دیگم با نامزدت میخوای بری دور دور سر من بی کلاه بمونه . میگم داداش من الان دوستم پیشمه ، آنالی . میشناسیش که . قراره یکم بریم بیرون اجازه میدی ؟ +هعیی چه نامزدی بابا. بیرون چه خبره مگه ! بشین خونه . هوف ‌! یه مدت خونه نبود از دستش راحت بودیما ! - چطور مگه؟ داداش ! قول میدم قبل از ۱۲ خونه باشیم . بابا یه دور میزنیم فقط . کلافه گفت : + هیچی. خیلی خب . من امشب نمیام خونه ، زیاد بیرون نمونید . با خنده گفتم : - فدای داداش خوشگلم بشم من . چشم . تلفن رو قطع کردم و با صدای بلندی گفتم : - ‌آنالی پوشیدی ! آنالی در حالی که از پله ها پایین می اومد گفت : ‌+ ‌آره . مروا من خیلی میترسم . با خنده گفتم : - دروغ چرا ، منم میترسم ! چکمه های بلند مشکیم رو به پا کردم و محکم بند هاش رو بستم . مانتوی چرم خیلی بلندی هم تنم کردم و شال مشکی هم پوشیدم . دستی به مانتوم کشیدم و با خنده دور خودم چرخیدم . آنالی خنده ای کرد و گفت : + دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید ! - خب دیگه بسه . کلید ها رو بردار همه ی در ها رو قفل کن . من میرم ماشین رو روشن کنم توهم بیا. " پایان فصل اول " ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃
بزرگواران فصل اول رمان فالی در آغوش فرشته به اتمام رسیده ان شاءالله از فردا شب فصل دوم این رمان جذاب پارتگذاری میشود 🌿 یاعلــے مـدد 🌹
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (320).mp3
5.84M
به وقت مداحی 🕊امام رضا قربون کبوترات 🕊 🥀یه نگاهی هم بکن به زیر پات🥀 مداح :محمد حسین پویانفر
بغض هایی هست ؛ نفس را بند می آورد ... گشودن شان کار یک نفر است : "امام رضا" ... . . .
▪️برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم. رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود! یکی از بچه هاگفت: «فکر کنم بدونم کجاست...» مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احمد اونجاست! داشت در نهایت تواضع دستشویی ها رو تمیز میکرد. خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت: ‏«فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...» «حاج احمد متوسلیان» ✍️ م - رضا یوسفی ⁦🇮🇷⁩
من از طرح نگاه تو امـید مبهمـی دارم ؛ نگاهـت را نگیر از من ڪہ با آن عالمـی دارم
اَلعَجَل مولای من... اِی صاحب دنیای من!
✍🏻بچـہ‌ ڪـہ یـہ‌پاش‌یکسره‌تو‌پایگاه‌ بسیج‌و‌مسجدو...باشه، یـہ‌پاش‌هم‌تو‌فضای‌مجازی درحالِ‌فیلتر‌کردن‌دشمن، و‌یِکسره‌هم‌بگہ‌شهادتــــ...؛ ولی... نمازش‌اول‌وقت‌نباشـہ... احترام‌به‌والدین‌سرش‌نباشـہ... بچـہ‌بسیجے‌نیستــ!ツ ؟! ♡فقط
... •|مَـنٰ بے حُسینْ گمشدِه اےبی نِشـٰانَم پَس بِنویسٰ تَمٰامِ مَـرا خـٰادم‌الحُسین❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
34.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عجیب!... دلم‌حࢪم‌میخواهد نگاهم‌بھ‌گنبدت‌باشدو پرواز‌ِدلم‌دࢪصحن‌وسَࢪایت ومن‌باشم‌وگࢪیه‌هاۍناتمامم! ؏ دعا!
⚠️ هَمِہ‌وقتِتو‌پـٰاۍگوشۍنَگذَرون...📲! مثلـا‌تویۍڪِه‌میخواۍبِشۍیـٰار‌اِمام‌زَمان💔🙃!؟ اَگہ‌میخواۍبِشۍ پَس‌ڪاری‌ڪُن‌نَمازات‌قَضانَشہ🥀 مـٰادرت‌اَزدَستِت‌دِلخورنَشہ🌱 🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ جوان آگاه تبریزی به اظهارات الهام علی‌اف یکی از پدیده‌های جدید اینستاگرام شد. این سلحشور تبریزی که یونیفرم سربازی‌اش را نشان میدهد، پاسخ مناسبی به بدخواهان وحدت ملی می‌دهد.
از دیدن هیبت پیامبر به لکنت افتاده بود و کلماتش بریده‌بریده شده بودند. بلند شد، جلو رفت، مرد بیابانی را محکم در آغوش گرفت. گفت: «با من راحت باش، با من راحت حرف بزن. من برادرِ توام! پادشاه نیستم که با من به لکنت حرف می‌زنی. من پسر همان زنی هستم که با دست‌هایش، شیرِ بزها را می‎دوشید». حتی حرف آمنه و عبدالله را پیش نکشید. خودش را پسر حلیمه معرفی کرد؛ یک دایه‌ی صحرانشین و روستایی. که مرد راحت باشد. راحت حرفش را بزند.
🌹🌿
یه جوونی از بالای پل خودشو انداخت پایین تو جیب پالتوش یه دست‌نوشته پیدا کردند که نوشته بود: «امروز می‌روم تا زندگی خود را تمام کنم.. اگر در راه رسیدن به پل، حتی یک نفر به روی من لبخند بزند، این کار را نخواهم کرد!» .... پ.ن: لبخند بزنید به هم! شاید یه لبخند، ناجی باشه!
تا وقتی که از زنده بودن و عمر‌طولانی یه نفر احساس انزجار می‌کنیم و انگار جای ما رو تنگ کرده، هنوز انسان نشدیم!! وقتی که عمر طولانی یکی رو مسخره می‌کنیم چجور از خدا توقع داریم به خودمون عمر طولانی بده؟!🤷‍♂
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
تو دهنی حسن یزدانی به مصی پولی‌نژاد😂
موندم دلشو به چی خوش کرده ؟😏 یه دو سال دیگه پرتش میکنن بیرون 😂
•💛🌻💛🌻💛🌻💛• 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• ماشین رو خاموش کردم و به سمت آنالی برگشتم . - همه چیز رو می دونی دیگه ، نیاز نیست توضیح بدم ، درسته ؟! با ترس سرش رو بالا و پایین کرد . - حواست باشه ها ‌، ربع ساعت بعد از اینکه من رفتم زنگ میزنی . ربع ساعت آنالی . ربع ساعت ! به محض اینکه با اونها تماس گرفتی و بهشون گفتی خیلی سریع میای دم در اون خونه . یادت نره سیم کارت رو هم در جا بشکونی . + ب ... باشه ، ب ... باشه . مروا خیلی مراقب باش . تو رو خدا ، الکی درگیر نشو . با خنده گفتم : - خیالت تخت خواب سه نفره . من پیاده شدم سریع بیا پشت فرمون بشین . + باشه . نگاهی بهش انداختم و از ماشین پیاده شدم . و به سمت خونه ی ساشا رفتم . روبروی خونه ایستادم . واو ! عجب خونه ایه . حالا من چه جوری پیداشون کنم ! با یاد آوری اینکه ربع ساعت فرصت دارم خیلی سریع به سمت در ورودی دویدم . خواستم وارد بشم که مرد قد بلند و هیکلی روبروم ایستاد . + کجا خانوم خانما ؟ آرامش خودم رو حفظ کردم و گفتم : - برو کنار . دوست کاملیام . نگاهی بهم انداخت و از جلوی در کنار رفت . خیلی سریع وارد خونه شدم . صدای دی جی تو کل خونه پیچیده بود و همه جا تاریک تاریک بود . فقط هر از گاهی نور های رنگی روی سقف نمایان میشد . با تاسف به دخترایی که اونجا بودند نگاهی انداختم . من هم یه روزی مثل همین ها بودم . واقعا چطور اینقدر احمق بودم؟ اگه اون بنر رو نمیدیم ، شاید هنوزم وضعیتم همین بود. با این فکر ، آهی از نهادم بلند شد . به ساعت روی دستم نگاهی انداختم ، فقط ۱۰ دقیقه فرصت داشتم . ادامه دارد ... .🌹🌿.↯ @dokhtaranzeinabi00 • 💛🌻💛🌻💛 •