#بدونیم🖐🏻
میگفت
موقع صحبت با نامحرم از پشت بالشتتونم سرد تر باشید ..!:))
🌱| @dokhtaranzeinabi00
#شاید_تلنگر🤷🏻♂
💬پیامشہیدابراهیمهادۍوتمامشہدا🌱:
لطفادرمیان نگاههاۍمختلفۍڪہ
بہخودجلبمۍڪنید
مراقبچشمانگریان
امامزمانعج و شہدا باشید💔..
چہخانمهستیدوچہآقا
پاروۍهواۍنفستان بگذاریدتنہابراۍ
رضاۍخدا ڪارڪنیدنہبراۍجلبتوجہو
معروفیتیاهرچیزدیگرۍڪہبشہازشنامبرد🥀.
دقتڪنیدرفتارهاوڪردارهاۍشمازیر
ذرهبینامامزمانعجوشہداقراردارد.
انشاءاللهخطاواشتباهۍازشماسرنزندڪہ
شرمندهۍامامزمانعجوشہداشوید😓..
#اَلَّلهُمـّ عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج✨
🌱| @dokhtaranzeinabi00
بایدهروقتدلگیرشدیازگناهات،
اینجوریباخدادردودلکنی↓
‹اَللّهُمَّاِنّیاَسْتَغْفِرُکَ؛
لِماتُبْتُاِلَیکَمِنْهُثُمَّعُدْتُفیهِ...›
+خدایامنروببخشبابتگناهانیکه
بهتقولدادهبودمدورشروخطبکشماما
دوبارهانجامدادم..💔!
-#تلنگر
#حاج_قاسم
🌱| @dokhtaranzeinabi00
#تباه🖐🏻
ولـے؛مـورد داشتیمـ خانـم اسمش
انقلابـے بود امـا بدون ماشیـن ظرفـ
شویـے نرفتـ خونہ بختـ :/
بعـد بیـو زدھ:
ما فـرزنـدان مادر پهلـو شڪستہ ایمـ ❗
🌱| @dokhtaranzeinabi00
خیلی وقتا شاید نتونیم برای
حال همدیگه کاری کنیم ...
ولی گوش که میتونیم بکنیم
مگه نه؟ :)
برای حال همدیگه دعا کنیم
التماس دعا :)💔
#تلنگر💥
چهآدمهاییکه
دردنیایحقیقیبهشتیبودند
ودرفضایمجازیتقدیرشانجهنمیشد!
وقتیدرحیاطخلوتاینبرزخمجازی
قدممیزنیم
چقدراحتیاطمیکنیم!؟
🌱| @dokhtaranzeinabi00
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت35
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
منے که همیشه سعے کردم جز مادرم و خواهرم با هیچ خانم دیگهاۍ صحبت نکنم چطوری با ایشون صحبت کنم ... اص..اصلا از کجا شروع کنم !
بعد از حدود ⁵ دقیقه اومدن و رو نیمکت رو به روم با استرسے که از حالت و رفتارش معلوم بود نشست
سرشون پایین بود که لب باز کردم :+خانم محترن اصلا دوست ندارم بحث رو طولش بدم یا کلے مقدمه چینے کنم و براۍ همین با اجازتون میرم سر اصل مطلب ..
حدودا ³ سال پیش قرار شد همراه رفقام راهے سوریه بشیم ¡
اول میخواستم بدون اینکه به خانوادهام بگم برم و از اونجا بهشون زنگ بزنم چون میدونستم مخالفت میکنند اما همون موقع پیش خودم گفتم اینطورۍ هیچ ارزشے نداره و خدا هم شاید قهرش بگیره ، ¹ ساعت تا حرکت مونده بود به رفیقام گفتم منتظرم بمونن ⁴⁰ دقیقه دیگه میام ..
رفتم خونه و در زدم مادرم ..
مادرم در رو باز کرد و به خیال اینکه دانشگاه بودم منو نشوند رو مبل همون موقع براۍ بابام گفتم :که چند ساعت دیگه باید برم ؛ اول میخواستم بدون اجازتون برم چون میدونستم مخالفت میکنید .. حلال کنید
بدون اینکه منتظر جوابے یا واکنشے از آقاجونم باشم رفتم سمتش تا بغلش کنم که خیلے سرد برخورد کرد .. و اولین بارۍ بود که از پدرم سیلے خوردم ...
از دستم دلخور بود ، گفت نمیزاره برم ..
اونجا بود که شکستم دیگه هیچے از حرف های پدرم رو متوجه نمیشدم ؛ بدترین روز عمرم تو این چند سال اون روز بود ..
تمام مدتے که حرف میزدم اشک بدون اختیار خودم از چشمهام جارۍ بود .. سعے کردم غرورمو حفظ کنم ! اما نشد ..
خانم جلالے هم به حرفام گوش میدادن و چشمهاشون پر از اشک بود
که ادامه دادم :+رفیقام زنگ زدند که بابام جواب داد چون واقعا توان صحبت کردن نداشتم
گفتن که مجتبے کجاست و دیر شده بابا هم گفت :_مجتبے نم..نمیاد !
صداشون باعث شد ساکت بشم :_ببخشید چرا دارین برام اینارو میگین ؟
انتظار این سوال رو نداشتم :+نمیدونم ... یعنے بعدا میگم براتون ..
+تو این دو سه سال ذکر روز و شبم این بود که یه جورۍ بتونم برم ، رسید به امسال حدود ⁴ ماه دیگه یه چند تا از رفقام راهی سوریه میشن من هم همین مسئله رو برا پدر و مادرم مطرح کردم
پدرم باز قبول نکرد اما اینبار برام شرط گذاشت گفت ..
گفت که تا ازدواج نکنم اجازه نمیده برم
به هر جون کندنے بود قبول کردم که بیام الان هم .. الان هم اومدم بهتون بگم که .. میخواستم بگم ..
چطورۍ عرض کنم اگر شما مشکلے ندارید بنده بیام خواستگاریتون !
بعد از این حرفم نفس عمیقے کشیدم تا از اضطرابم کم بشه که ...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •