من یه #دخترم..
یه دخترے که عاشق❤️ چادرشه
یه دختری که حاضره توی جمع تنها یه گوشه بشینه ولے نره قاطے شوخے ہاے دختر و پسر😏
یه دخترے که توے گرماے تابستون زیر چادر گرما رو به جون میخره تا دل امام
زمانشو شاد کنہ..!☺️🌈
یه دخترے که حد و حدودایے براے خودش مشخص کرده 🚫و نمیزاره هیچ نامحرمے❌ از حد و حدوداش جلو تر بیاد!!
یہ دخترے که شاید بارها بخاطر حجابش تمسخر شده ولی پا پس نکشیده..😉
یه دختری که لاک زدن رو هم بلده ولی نه برای هرجایی و هر کسی..💅🏻🙃
یه دختری که #عاشق_چادرشه💝
بعله، زندگی ما چادریا اینجوریاست..
بهش میبالیم، با افتخار سرمونو بالا میگیریم و به تمام عالم 🌍میفهمونیم #ما_عاشق_چادرمونیم..✨
#عاشق_آن_سیاهی_آرامش_بخش..
عاشق آن چیزی که به نظر بعضیا تکه پارچه ای بیش نیست!😏
ولی از نظر ما عشقه❣
#ارثیه_حضرت_مادر
#چادرانـہ
@dokhtaranzeinabi00
•••💎
حقا که تو از سلسله ی فاطمه ای
با خنده ی خود به درد ما خاتمه
@dokhtaranzeinabi00
🌺 مسخره کردن چادر و حجاب برای محجبه ها ارتقای درجه است - استاد.. - @HIJAB channel.mp3
3.87M
🌺 مسخره کردن چادر و حجاب برای محجبه ها ارتقای درجه است. استاد طائب
💐 حتما بشنوید، مخصوص کسانی که گلایه دارند چرا بخاطر اینکه محجبه هستیم و امر خدا را اطاعت میکنیم مسخره شویم.
#طنز_جبهه
🌸راحت خوابید
نصفه شب کوفته از راه رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه. شروع کرد سر و صدا، مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد
ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم، خودش راحت گرفت خوابيد😄
@dokhtaranzeinabi00
امام حسین علیه السلام:
إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ
از ظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاری کنندهای به جز خداوند ندارد، بر حذر باش
الكافی،جلد 2، صفحه331
#دختران _زینبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❲ همه بچه های این کوچه
نامشان قاسم سلیمانیست ❳
#حاج قاسم
@dokhtaranzeinabi00
•[🕊🌿]•
بزرگۍمیگفٺ....
تڪیهڪنبهشہـداء💛✨
شہـداءتڪیهشانخداست
اصلا ڪنار گݪ بنشینۍبوۍگلمیگیرۍ
پس گݪستان ڪن زندگیت را با یادشہـدا
- باشہـداءتابهقیامتانشاءالله
#حاجے😔
🥀🥀🥀@dokhtaranzeinabi00
#چادرانه 🌸
خـدایا...
از تو میخواهمـ🤲
چادر مرا آنچنان با
چادر خاڪے جدهے ساداتــ🥀
پیوند زنے ڪھ
اگر جان از تنم رود🌱
چادر از سرم نرود...🥰
@dokhtaranzeinabi00
هــــر آنــچـہ عـــابــر نــــاداטּ بـہ طــعـــنـہ
ســوے تــو گــفت ،🗣...
هــزار زخــــم زبــاטּ و هـــزار جــملـہء بــد ،
بـہ وصــــف قـــلب خـودشـ گـــفتـہ اســت :
.
اے بــــانو
بـہ چــــادُر تـــو كـہ ايــن وصــــلـہ هـــا نمـےچســـبد🏴💕
@dokhtaranzeinabi00
#چادرانہ💞
سنجاق ڪࢪدھ اند بہ چادࢪت
•↫حیاࢪا
•↫عفت ࢪا
•↫ مہࢪبانے ࢪا
•↫عشق ࢪا
•↫صفاࢪا
•↫ ایمان ࢪا
به خاطࢪ همین است ڪه این
چنین سنگین وباوقاࢪ ࢪاه👣
میࢪوے
عـشق یعنے به سرت
هواۍ دلبر بزند
درد از عمق وجودت
به دلت سر بزند...♥️🌿
@dokhtaranzeinabi00
تنـهـا آرزوم اینه کـه آرزوهـام،آرزوهای حـاج قـاسـم باشـه...
فقط همین..
@dokhtaranzeinabi00
"گفته های یه دختر چادری و محجّبه"
که همیشه مورد بی احترامی خانواده
و دوستای بی حجابش قرار میگرفت
اون دختر میگه مثل همیشه آماده ی شنیدن
متلک های ضدّ حجاب و ضدّ چادر بودم
وارد دانشگاه شدم
چند تا دختر عیّاش کنارِ
چند تا پسرِ عیّاش تر نشسته بودن
خیلی وضع بدی داشتن
نمی دونم چطوری از درب دانشگاه
وارد محیط دانشگاه شده بودن !
منو که دیدن موضوع حرفاشون عوض شد
به من گفتم اُمُّل اُمُّل
بعد زدن زیر خنده
خیلی ناراحت شدم
میخواستم مثل همیشه بهشون اعتنایی نکنم
اما نتونستم...!
رفتم جلوشون گفتم کی اُمُّله؟
من یا شما؟
یکی از این دخترا که مانتوش تازه مد شده بود
با عشوه و ادا گفت :
وااا
معلومه دیگه اُمُّل تویی با این چادر مشکیت...!
بعد زدن زیر خنده و چند تا از این پسرا براش دست زدن
گفتم دختر خوشگل من!
اُمُّل به چی میگید؟
گفت به آدمای قدیمی
به جوونایی که عین مادربزرگا میگردن!!
به شما چادری های صورت گرفته میگیم اُمُّل !
گفتم پس اُمُّل به قدیمی ها میگید؟
با خنده و به صورت هماهنگ همگی گفتند : بعـله
گفتم 1434 قدیمی تره یا 1500 سال ؟
پسره با عشوه گفت: وا مگه ریاضی رو پاس نکردی؟
1500 سال قدیمی تره دیگه!
با لبخند گفتم پس شما اُمُّلید دیگه...!
گفتند : اِ وا چرا ما؟
گفتم شما میگید قدیمی ها اُمُّل هستند
حضرت محمّد 1434 سال پیش مبعوث شد
لزوم چادر و حجاب رو بعد از بعثت اعلام کرد
امّا قبل از بعثتِ حضرت محمّد (ص)
عرب های جاهل بی حجاب بودن
یعنی حدود 1500 سال پیش
حالا بگید شما اُمُّل هستید یا ما چادری ها؟
#تلنگر 🍃🌹
‼️الان موقع خرید نوروزه و خانومها مشغول خرید.
🌺خریدها مبارڪتون باشه
☝️ ولے دقت ڪنید موقع خرید حیا ونجابت خود را فدای تخفیف گرفتن نڪنید.😏
❗️هر بار ڪه برای خرید مے رفت ، ڪلـــــــــــی تخفیف میگرفت .😒
مے گفت :" تو خرید بلد نیستے ! 😳😢
یه بار با من بیا ، برات یه تخفیف حسابی میگیرم ."
♨️آن روز با آن فروشنده جوان ، با ناز و ڪرشمه از هر دری حرف زد و خندید.😟
‼️نیم ساعت بعد پس از فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ۱۰ هزار تومان تخفیف بخرد !!📛
#حیـاووقـار
#نجابتوامنیت
نمیدانمـ🤷🏻♀ـ
در دلٺ چـہ مےگذرد🤨
ولــ👇🏻ـے
احسنٺ ڪه با "حجـ ـابٺ"
نـه دل 🌷شـهیدے🌷 را شکاندے
#نـهدلجوانیرالرزاندے 😔👌🏻
#خداخواستتوریحانباشی😇
چادرے ها فاطمے ترنـد[😍]
@dokhtaranzeinabi00
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #پنجاه_ویک
وقتی چشمهامو باز کردم..
یاد امین افتادم و رفتنش.😣😭دوباره چشمه ی اشکهام جوشید.به اطراف نگاه کردم.اتاق سفید و خالی.فهمیدم بیمارستان هستم.🏥😣
مامان اومد بالا سرم.هیچی نداشتم بگم.مامان هم چیزی نگفت.علی اومد تو اتاق.گفت:
_بیدار شدی.😊
فقط نگاهش کردم.گوشی رو گرفت سمت من و گفت:
_امینه.وقتی از حال رفتی فامیلاش بهش زنگ زدن زهرا حالش بد شده،برگرد.الان پشت خطه.نگرانته.😊
دستم تکان نمیخورد.به سختی گوشی رو ازش گرفتم.😢😣مامان و علی رفتن بیرون.
-سلام امین جانم😍
نفس راحتی کشید و گفت:
_سلام جان امین...خوبی؟😧😥
صداش خیلی نگران بود.بالبخند گفتم:
_خوبم،نگران نباش.ترفند زنانه بود.😌باید پیش فامیل شوهر طوری رفتار میکردم که بدونن خیلی دوست دارم.☺️😍
خندید.بعد گفت:
_نمیدونی چه حالی شدم.هزار بار مردم و زنده شدم.😍😥
از اون طرف صداش کردن.🌷به اونا گفت:
_الان میام...
به من گفت:_زهرا جان😍
-جانم☺️
-صدام میکنن.باید برم.مراقب خودت باش😍
-خیالت راحت.برو.خداحافظ😊👋
-خداحافظ😍
تاگوشی رو قطع کردم عمه زیبا زنگ زد.گفت
_خوشحالم حالت خوبه.الان دیگه خیالم راحته امین بخاطر تو هم شده برمیگرده.😊
روزهای بدون امین خیلی سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکردم...
هر روز میگفتم امشبو دیگه نمیبینم،امروز دیگه میمیرم.😣ولی بازهم زنده بودم.کلاس های دانشگاه رو میرفتم،باشگاه میرفتم،بسیج میرفتم،مهمونی میرفتم،مهمون میومد خونه مون پذیرایی میکردم،شوخی میکردم،میخندیدم ولی فقط #ظاهری بود.😞😣
برای اینکه پدرومادر و برادرام کمتر اذیت بشن. ولی خودم خوب میدونستم دارم فیلم بازی میکنم.جای خالی امین قابل تحمل نبود.
یه روز عمه زیبا بهم زنگ زد.
خیلی مهربون باهام صحبت میکرد.از سیلی ای که عمه دیبا بهم زده بود خیلی عذرخواهی کرد.ازم خواست بهش سر بزنم.😊منم قبول کردم.هفته ای یکبار میرفتم دیدنش و هربار با محبت باهام رفتار میکرد.مطمئن نبودم رفتن پیش خاله ی امین کار درستی باشه.از امین پرسیدم،گفت برو پیشش،خوشحال میشه.
به خاله ش هم سر میزدم...
حانیه دیگه مثل سابق باهام رفتار نمیکرد.کلا حانیه از اولین باری که امین رفته بود سوریه، خیلی تغییر کرده بود.😔
چهل و پنج روز گذشت...
چهل پنج روزی که برای من به اندازه ی چهل و پنج سال بود.احساس پیری میکردم.😞😣
باالاخره روز موعود رسید....
امروز امین میرسه.😍😇همه خونه خاله مهناز دعوت بودن.من و خانواده م هم ناهار دعوت بودیم.امین قرار بود بعدازظهر برسه.همه خوشحال بودن و من خوشحال تر از همه.صدای زنگ در اومد.همه رفتن تو حیاط.
پاهای من قدرت حرکت نداشت.جلوی در هال ایستاده بودم.😥😍😢به دیوار تکیه داده بودم که نیفتم.
در حیاط باز شد و امین اومد تو....
ادامه دارد..
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم