eitaa logo
دخترونه خاص
1.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
476 ویدیو
26 فایل
چادرم بهشت من است... پاسخ به سوالات شرعی و اعتقادی😍 👈 @bahojb2 مشاوره رایگان🤗 👈 @hasanade گروه طهورا (دخترونه خاص) 🌼 https://eitaa.com/joinchat/3233087617C6d5dd29ba0 ✅کپی همه پست ها مجاز هست✅
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید این هفته مون 😍❤️ شهید ابراهیم هادی🌷 دخترونــــــ🍃ــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
با بیشتر آشنا بشیم😍:
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 در خانه ای کوچک و مستاجر در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می‌کردیم.🏠 اولین روزهای اردیبهشت سال ۱۳۳۶ بود.🌳 پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است.😃 خدا در اولین روز این ماه پسری به او عطا کرده. او دائما از خدا تشکر می‌کند.😌 هرچند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم؛ ولی پدر، برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می‌کند. البته حق دارد. پسر خیلی بانمکی است.☺️ اسم بچه را هم انتخاب کرد:"ابراهیم"✨ پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود.💪🏻 و این اسم واقعا برازنده او بود.👌🏻 پدر می‌گفت:" این پسر حالت عجیبی داره! من مطمئن هستم که ابراهیم من بنده خوب خدا می‌شود. این پسر اسم مرا هم زنده می‌کند."⭐️ ابراهیم اخلاق خاصی داشت. در همان دوران دبستان هم نمازش ترک نمی‌شد.📿 راوی: رضا هادی🌹 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌱 شادی روح شهدا صلوات💝 🎊دخترونــــــــــه خاص🎊 https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 همراه ابراهیم راه می‌رفتیم. عصر یک روز تابستان بود.☀️ رسیدیم جلوی یک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند.⚽️ به محض عبور ما، پسربچه ای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم خورد به صورت ابراهیم.😨 به طوری که ابراهیم لحظه روی زمین نشست. صورتش سرخ سرخ شده بود.🤭 خیلی عصبانی بودم.😠 به سمت بچه ها نگاه کردم👀. همه درحال فرار بودند!🏃🏻‍♂تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همینطور که نشسته بود، دست کرد توی ساک خودش👝؛ پلاستیک گردو را برداشت. داد زد:" بچه ها کجا رفتید؟ بیایید گردو ها را بردارید!"☺️ بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم.🥅 توی راه با تعجب گفتم:" داش ابرام این چه کاری بود؟!"🧐 گفت:" بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند." بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد. اما من می‌دانستم انسان های بزرگ در زندگی‌شان این‌گونه عمل می‌کنند.✨ راوی: دوستان شهید🌸 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونــــ☀️ــــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 نشسته بودیم داخل اتاق ، مهمان داشتیم.👜 صدایی از داخل کوچه آمد .👂🏻 ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد👀. شخصی موتور🏍 شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود🏃🏻‍♂ بگیرش ، دزد ، دزد ! بعد هم سریع دوید دم در . یکی از بچه های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد🤭 تکه آهن روی زمین دست دزد را برید . خون جاری شد .😨 چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب . درد می کشید ، ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد:" سریع سوار شو!" رفتند درمانگاه ، با همان موتور.🏨 دستش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد!😳 بعد از نماز کنارش نشست ؛ چرا دزدی می کنی!؟ آخه پول حرام که دزد گریه می کرد.😭 بعد به حرف آمد : همه اینها را می دانم . بیکارم . زن و بچه دارم از شهرستان آمده ام.😔 مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد.🤔 رفت پیش یکی از نماز گزارها ، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت:" خدا را شکر ، شغلی مناسب برایت فراهم شد . از فردا برو سر کار . این پول را هم بگیر ، از خدا هم بخواه کمکت کند . همیشه به دنبال حلال باش ، مال حرام زندگی را به آتش می کشد پول حلال کم هم باشد برکت دارد."☺️😇 راوی: عباس هادی🌻 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونــــ✨ــــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 ابراهیم روزها بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود.😄 خیلی هم عوامانه صحبت می کرد ، اما شب ها معمولا قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب میشد...📿 تلاش هم می کرد این کار مخفيانه صورت بگیرد. ابراهیم هر چه به این اواخر نزدیک می شد . بیداری سحرهایش طولانی تر بود.🌥 گویی می دانست در احادیث نشانه شیعه بودن را بیداری سحر و نماز شب معرفی کرده اند . به خواندن دعاهای کمیل و ندبه و توسل مقید بود.🤲🏻 دعاها و زیارت های هر روز را بعد از نماز صبح می خواند🌤. هر روز یا زیارت عاشورا با سلام آخر آن را می خواند. همیشه آیه وجعلنا را زمزمه می کرد. گفتم : آقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است . اینجا که دشمن نیست!🧐 ابراهیم نگاه معنی داری کرد و گفت:" دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟!"😔 راوی: دوستان شهید🌻 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونـــــ🍃ـــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 روحیات جالب و عجیبی داشت🤔. بارها دیده بودم که در مسابقات ، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!😳 به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن رو نزدی و....🤨 می گفت:" خب این بنده خدا هم تمرین کرده و سختی کشیده، او هم آرزو داره که حریفش رو خاک کنه."😊 من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟!🧐 مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟😲 او راه و رسم پهلوانی را خوب یاد گرفت. از دیگر ویژگی های ابراهیم که من قبلا در مرحوم تختی دیده بودم ، این بود که در مسابقات، هیچگاه به سراغ نقطه ضعف حریف نمی رفت.😳 اگر می‌دانست پای چپ حریفش درد می کند😢، هرگز به آن نزدیک نمی‌شد. یک بار در حین انجام مسابقات تمرینی ، ابراهیم مشغول کشتی گرفتن با هم وزن خودش بود.🤼‍♂ حریف ابراهيم ناخواسته با سر ، به صورت ابراهیم کوبید😱. زیر چشم ابراهیم یاد کرد و سیاه شد.😰حریف ابراهیم ترسیده بود و نگران شد. بارها دیده بودم که این مسائل ، مقدمه ای برای دعوا و .... می‌شد. اما ابراهیم با آن روحیه‌ی پهلوانی که داشت جلو رفت و صورت حریفش را بوسید.☺️عجیب بود که او به حریفش روحیه می داد و می گفت:" چیزی نشده. نوی ورزش پیش میاد."😊🤝 اینها چیز کمی نیست. ما بارها برخلاف این مطلب را شاهد بودیم. خلاصه اینکه برای ابراهیم قهرمانی تعریف دیگری داشت.🏆👑... راوی: استاد شیرگیر🌻 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونــــــ💛ــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 اوایل انقلاب بود. ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود.📃 حیطه فعالیت کمیته ها بسیار گسترده بود.😯 مردم در بیشتر مشکلات به کمیته ها مراجعه می کردند.😕 من به کمیته ای که ابراهیم در آنجا مشغول بود رفتم. چند اتاق کنار هم بود.🚪 در هر اتاق یک میز قرار داشت و یکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود. وارد اتاق ابراهیم شدم. برخلاف دیگر اتاق ها میز کار پشت سرش بود و صندلی جلوی میز قرار داشت !!😳 صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود پرسیدم اینجا چرا فرق داره ؟🧐 گفت:" پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد گفتم اینطوری از مردم دور میشم.😟 برا همین صندلی خودم را آوردم اینطرف تا به مردم نزدیکتر باشم."😇 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونــــــ☁️ــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
تلاوت قرآن به نیت شهدا❤️👇🏻 تلاوت می‌کنیم صفحات ۱۵ و ۱۶ قرآن کریم رو به نیت شهید ابراهیم هادی🌹❤️✨ ⭐️دخترونــــــــــه خاص⭐️ https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 دوران زندگی من در کنار ابراهیم، کوتاه😔 ولی بسیار آموزنده بود‌.👌🏻 او برای من نه تنها یک برادر، که یک استاد و راهنما بود‌ در تمام رفتارهایش درس تربیتی وجود داشت.📝 بادم هست هدیه تهیه می‌کرد و به من می‌گفت:" به دوستانت که تازه نماز را شروع کرده اند و حجاب را رعایت می‌کنند، هدیه بده."🎁☺️ وقتی می‌خواستیم از خانه بیرون برویم، خیلی دوستانه می‌گفت:" چادر برای زن یک حریم است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب نگهبانی کنید."💪🏻😊 یک‌بار زمانی که سن من کم بود، می‌خواستم جوراب رنگی🌈 بپوشم و از خانه بیرون بروم؛ ابراهیم غیر مستقیم گفت:" حریم زن با چادر حفظ می‌شود، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی، باعث می‌شود که جلب توجه کنی و حریم چادر هم از بین برود...."😟 همیشه می‌گفت:" به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست..."😇 راوی: خواهر شهید❤️ منبع: کتاب سلام بر ابراهیم۲🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونــــ💫ــــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 آخرین باری که در تهران در محضرش بودیم ، حال و هوایش کاملا تغییر کرده بود.🧐 برخی روزها از غذا🍗 خوردن پرهیز می کرد.❌ وقتی با اعتراض ما مواجه می شد ، می گفت:" باید این بدن را آماده کنم!" در شب های سرد زمستان،❄️ بدون بالش و زیرانداز میخوابید.😬 باز هم وقتی اعتراض می کردیم می گفت:" باید این بدن را آماده کنم ، باید عادت کند که روز گار طولانی در خاک بماند."😔 آخرین خداحافظی او را کاملا به یاد دارم. هیچوقت اینگونه نبود. حال و هوایی داشت برای خودش.😢 قبل از عملیات والفجر مقدماتی با موتور آمد متزل و گفت:" دارم میرم ، دعا کن که برنگردم!" نگرانی من را که دید ادامه داد:" هنوز این جماعت یک دست نشده اند .. نمیدانم چرا اینگونه اند؟!🙁م ن از این دنیا هیچ چیزی نمی خواهم. حتی یک وجب از خاکش را. دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.🥀 دوست دارم اگر لایق شدم و در امتحانات خدا نمره قبولی گرفتم ، بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد..."😭😞 راوی: خواهر شهید❤️ منبع: کتاب سلام بر ابراهیم۲🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 💕دخترونــــــــــه خاص💕 https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 ...فردا عصر بچه های گردان ها آماده شدند. از لشگر ۲۷ حضرت رسول ( ص ) بازده گردان آخرین جیره جنگی خودشان را تحویل گرفتند.⚔ همه آماده حرکت به است که بودند. از دور ابراهیم را دیدم . با دیدن چهره ابراهیم دلم لرزید.💔 جمال زیبای او ملکوتی تر شده بود😇. صورتش سفیدتر از همیشه بود . چفیه‌ای عربی انداخته و اورکت زیبایی پوشیده بود. به سمت ما می آمد . با همه بچه ها دست داد . کشیدمش کنار و گفتم: داش ابرام خیلی نورانی شدی!✨ نفس عمیقی کشید. با حسرت گفت:" روزی که بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم. اما با خودم گفتم: خوش به حالش که با شهادت رفت. حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره ... اصغر وصالی ، علی قربانی ، قاسم تشکری و خیلی از رفقای ما هم رفتند. طوری شده که توی بهشت زهرا بیشتر از تهران رفيق داریم." مکثی کرد و ادامه داد:" خرمشهر هم که آزاد شد. من می ترسم جنگ تمام بشه و شهادت را از دست بدهم . هر چند توكل ما به خداست." بعد نفس عمیقی کشید و گفت : خیلی دوست دارم شهید بشم. اما خوشگل ترین شهادت رو میخوام!" با تعجب نگاهش کردم. قطرات اشک از گوشه چشمش جاری شده بود. ابراهیم ادامه داد:" اگه جای بمانی که دست احدی به تو نرسه. کسی هم تو رو نشناسه . خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره ، این خوشگل ترین شهادته...👑 راوی:علی نصرالله🌸 منبع: کتاب سلام بر ابراهیم🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 دخترونــــــــــه خاص💓 https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 مشکل بزرگی در زندگی من ایجاد شده بود. هرچه تلاش می کردم برطرف نمی شد، توسل و دعا و ، بی نتیجه بود...😔 من نماز می خواندم. اما اعتقادی به حجاب نداشتم😟. در نمازهایم خیلی دعا می کردم ، اما نمیدانم چرا اثری نداشت. روزها گذشت و گرفتاری من ادامه داشت . تا اینکه در عالم رویا جوانی را مشاهده کردم که قول داد مشکل من را برطرف کند. خوشحال شدم . نامش را سؤال کردم . گفت:" من گمنام هستم." گفتم: هر کسی یک نامی دارد . اما او دوباره گفت:" من را گمنام صدا کن." چند روز بعد به طرز معجزه آسایی مشکل بزرگ زندگی من برطرف شد.😮 خیلی خوشحال بودم.😍 یقین داشتم که به مدد الهی و دعای همان جوان گمنام که در عالم رویا دیدم مشکل من برطرف شده😊.نمی دانستم آن جوان که بود ، چهرهای نورانی داشت . اما نفهمیدم زنده است یا .... انسان است یا ... چند روز بعد دوباره در عالم رویا ، آن انسان بزرگوار و گمنام را دیدم . بلافاصله از او تشکر کردم❤️. منتظر بودم که چه می گوید . ایشان بعد از کمی سکوت به من گفت:" حال که مشکل برطرف شد ، شما هم تلاش کن و قول بده که حجابت را بیشتر از قبل حفظ کنی."🌸 من هم قول دادم و از خواب پریدم . بعد از آن چادر مونس من شد👑. به آن جوان گمنام قول داده بودم . در مورد حجاب هم خیلی تحقیق کردم و سعی کردم حجابم را خوب رعایت کنم. چند روز بعد داشتم در اینترنت به دنبال مطلبی می گشتم.🔍 یکباره عکسی را دیدم که چهره اش برایم آشنا بود . سریع روی عکس کلیک کرده و صفحه را باز کردم . این تصویر همان جوان بود که خودش را گمنام معرفی کرد! نمیدانید چقدر خوشحال شدم . من با شور و شوق عجیبی دنبال اطلاعاتی در مورد او بودم. نامش را خواندم. نوشته بود: شهید گمنام ابراهیم هادی حالا دیگر او را شناخته بودم . اطلاعات بسیاری از او در فضای مجازی پیدا کردم خوشم نمی آمد . چقدر خوشحالم . من روز گاری گذراندم که اصلا از حجاب و چادر اما الان ، بیش از یک سال است که در حریم حجاب فاطمی قرار دارم و خدا را به خاطر تمام نعمتهایش شکر می کنم...💝⭐️ منبع: کتاب سلام بر ابراهیم۲🌹 شادی روح شهدا صلوات💝 ☔️ دخترونــــــــــه خاص☔️ https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69