هدایت شده از سنن النبی❤️🖤
📚#داستان
در زمان حضرت موسے (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود
عروس مخالف مادر شوهـر خود بود...
پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد
تا مادر را گرگ بخورد...
مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت
به موسے (ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن...
مادر با چشمانی اشڪ بار و دستانے لرزان
دست بہ دعا برداشت
و میگفت: خدایا...!
ای خالق هـستے...!
من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم
فرزندم جوان است و تازه داماد تو را بہ بزرگیات قسم میدهـم...
پسرم را در مسیر برگشت بہ خانه اش از شر گرگ در امان دار ڪہ او تنهـاست...
ندا آمد: ای موسے(ع)...!
مهـر مادر را میبینے...؟
با اینکه جفا دیدہ ولے وفا میکند...
بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهـربانترم...!!!👏
سنن النبی ❤️
@Sonan110nabi
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️سخنرانی آیت الله ناصری
🎬موضوع: با این دو تا بال به نزدیکی خدا برس!
✍
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍ @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
3.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬میدونستید کتمان حوائج و دعاها به استجابتشون کمک میکنه
#آيتالله_فاطمینیا🎤
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌خواهر شهید ابراهیم هادی تعریف میکرد که:
یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند، عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد،
نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد.
ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
️طرف نمازخوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد...
اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد تر نکنیم.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
📝 @hekayate_qurani
💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از معرفت
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان دعای مادر..
اونی که گَهوارت رو تکون داده؛
میتونه با دعاهاش،
زندگیت رو هم تکون بده...!🤍✨
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10013
هدایت شده از معرفت
#داستان
مبارزه بافساد(تلنگر)
تصورکنید
مردی بـه پزشک مراجعه کرده
در حین معاینه،
یک نفر بازرس از راه میرسه و از پزشک میخواد کـه مدارک نظام دکتری شو ارائه بده.
پزشک بازرس رو بـه کناری میکشه و پولی دست بازرس میزاره و میگه:
من پزشک واقعی نیستم.
شـما این پول رو بگیر بی خیال شو. بازرس کـه پولو میگیره از در خارج میشه.
مریض یقه بازرس رو میگیره و اعتراض میکنه.
بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از پزشک قلابی شکایت کنی.
مریض لبخند تلخی میزنه و میگه:
اتفاقا من هم مریض نیستم و فقط اومده بودم گواهی بگیرم نَرَوَم سرکار!
حال وظیفه هریک ازماچیست⁉️
در جامعه اي کـه هرکس به نوعی آلوده بـه فساد یا حداقل خطا باشد،
چگونه میشود با فساد به طور قطعی و ریشه اي مبارزه کرد؟
✨اسلامبه ذات خود ندارد عیبی
هرعیب که هست ازمسلمانیِ ماست
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10665
هدایت شده از معرفت
👈رضای خدا یا رضای بنده خدا
عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.
مردگفت: فلان عابدبود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."
#داستان
#پند
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
#یاحسین
@boe_atre_khodaa
💠#داستان
👈حسینی واقعی باشیم
حاج آقای قرائتی فرمود:
بزرگواری تعریف میکرد : پدرم از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره
🌷🌷🌷🌷🌷🌷با ذکر 14 صلوات هدیه به فاطمه زهرا سلام الله علیها
#داستان
⸻
زنی مبلغ ۲۰۰ ریال را گم کرده بود.
در خیابان برگهای نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:
«۲۰۰ ریال گم کردهام. هر کس آن را پیدا کرد، لطفاً به این آدرس برگرداند:
واحد شماره … مستمری من کم است و به این پول نیاز دارم.
حتی پول کافی برای خرید نان هم ندارم.»
مردی تصمیم گرفت وانمود کند که پول را پیدا کرده است.
۲۰۰ ریال برداشت و به سمت محل اقامت زن رفت.
وقتی پول را به پیرزن داد، او شروع به گریه کرد و گفت:
«پسرم، تو دوازدهمین کسی هستی که با پول نزد من میآید و میگوید که این مبلغ را پیدا کرده.»
مرد لبخند زد و به سمت آسانسور برگشت.
پیرزن صدایش زد و گفت:
«پسرم، لطفاً آن اعلامیه را پاره کن،
من سواد ندارم و آن را ننوشتهام…»
و ایستاد و گریه کرد و گفت:
«همدردی شماست که به من امید میدهد
و باعث میشود زیبایی دنیا را احساس کنم.»
کسی را که نیازمند است تنها نگذار، در حالی که تو در نعمت غرقی…
صدقه بده، کفن جیب ندارد!
از زیباترین چیزهایی بود که امروز خواندم…
(صدقه بده، کفن جیب ندارد)
جملهای که دل را میلرزاند…
👍👍👍👍
دختری کوچک وقتی ماشین بستنی را دید، سجده کرد.
به او گفتند: چرا سجده کردی؟
گفت: مادرم وقتی خوشحال میشود، سجده میکند…
فرزندانتان را خوب تربیت کنید.
👍👍👍👍
فردی مشغول تعمیر کولر مسجد بود.
وقتی کارش تمام شد، از گرفتن مزد خودداری کرد و گفت:
«مادرم وصیت کرده که برای مسجد پولی نگیرم.»
همه از مادرش تعجب کردند،
اما من از برّ او به مادرش بیشتر تعجب کردم…
👍👍👍👍
از یکی از صالحان پرسیدند:
«چرا قبل از اذان به مسجد میروی؟»
گفت: «اذان برای بیدار کردن غافلان است،
و من امیدوارم از آنها نباشم…»
(از خداوند سلامتی و هدایت میطلبیم.)
👍👍👍👍
از یکی پرسیدند:
«چرا همیشه در مسجد آب مینوشی، در حالی که در خانهات هم آب هست؟»
پاسخ داد:
«تا کسی که آب را در مسجد گذاشته، ثواب ببرد…»
نفوسِ والا…
👍👍👍👍
سه دعایی که در سجدهتان فراموش نکنید:
•خدایا، عاقبت به خیری نصیبم کن
•خدایا، توبهای نصوح پیش از مرگ روزیم فرما
•خدایا، ای دگرگونکننده دلها، دلم را بر دینت استوار دار
👍👍👍👍
اگر نیت کردی این متن را ارسال کنی، آن را با نیت خیر برای خود و پدر و مادرت انجام بده؛
شاید خداوند با همین کار، گرهای از مشکلات دنیوی و اُخرویات را بگشاید و پدر و مادرت را در پاداش شریک گرداند.
و فراموش نکن:
کار خیر را انجام بده، حتی اگر کوچک باشد.
﴿ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم﴾
«نشر معارف اهلبیت علیهمالسلام، حسنه جاریه است.
به یاد امام رضا (ع) این پیام را منتشر کنید.»