هدایت شده از باران نجاتی| محنـــــــ💝ـــا
بسم الله
❤️مادرم و مادرم❤️
دخترهایم ردیف نشستهاند کنارم در حسینیه. بیتعارف، بیرون که میروم تا میآیم خجالت بکشم از تعداد نامساوی دخترانم با پسرم، بیشترحس افتخار، سراغم میآید به خاطرحجاب دختراولی و دومی و روسری آخری که با ضرب و زور دخترانهاش، سرش کرده و پشت سرم راه افتاده. 🙂🙂🙂🙂
😇به خودم که میآیم، درحسینیه خلوت بی بچه، دوتا اخریها، مشغول بالا رفتن ازصندلیها و بازی هستند و دختربزرگتر دارد با صفحههای دعای کمیل کلنجار میرود. گاهی هم غرمیزند:_مامان! هنوز شش صفحه مونده! میخندم و بین خنده و اخم میگویم؛_حال نداری، مجبور نیستی بخوانی. غرورش ولی اجازه نمیدهد چندصفحه را فاکتور بگیرد!
مینشیند و میخواند..
🤞و من میان زمزمهی دعا و حواسی که بین چند بچهام پخش شده و خاطراتی که بویشان میان بوی کولر و صدای دعای کمیل و سه دخترمادر و حال و هوای حرم، گیج ماندهامــ..
😍😍عشق میکنم و بازدلم هوای مادری میکند که هرروزم را با فاتحه به او و سلام به عکسش بعد سلام به امامم، آغاز میکنم و شبهای جمعه، تصویرآخرین دیدارش، مدام پیش چشمهام هست. وقتی آرام میان تابوت خوابیده بود...
اما
کاش حسینیه کمی بیشتر شلوغ بود، کاش کمی بیشترصدای بچهها میآمد...
کاش...
✍️محنا(زدبانو)
#شب_جمعه
#امامزمان
@almohanaa