eitaa logo
دولت انقلابی جوان 😊✋
183 دنبال‌کننده
48.4هزار عکس
44.6هزار ویدیو
291 فایل
🔴 لینک ورود به گروه دولت انقلابی جوان @com/joinchat/33947842Ccf4b9fc148
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸گریه سربازعراقی 🌺.....در اسارت، اذان گفتن باصدای بلند ممنوع بود.ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: "چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو"!                                                                                                         🌺.....یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او. آن بعثی گفت: او اذان گفت. برادرمان اصرار کرد که "نه،اشتباه می‌کنی من اذان گفتم"... مأمور بعثی گفت: خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو". برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی.الان دیگر پای من گیر است. 🌺... به هر حال،ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل(موصل شماره ۱و۲) زیرزمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود.ایشان می‌گفت: می‌دیدم اگر نان رابخورم ازتشنگی خفه می‌شوم نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد.                                                                                                                                                                                                                                                  🌺.....روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا!... امروز افتخارمی‌کنم که مثل فرزندتان آقاحسین بن علی(ع) اینجا تشنه‌ کام به شهادت برسم. سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یازهرا!افتخارمی‌کنم.این شهادت همراه با تشنه‌ کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، ‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم....                                                                                                                                                                                                                                    🌺.....تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است.در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سرم آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام. او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا(س) که آب را از دستش بگیرم... 🌺... عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا (س) قسم نمی‌خوردند.تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) رابرد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند. همین‌ طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم واو لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم.او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا واز من در گذر ومرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌ شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرادر مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی.الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: "به پسرت بگو برو ودل اسیری که به دردآورده‌ای را به دست بیاور وگرنه همه شمارا نفرین خواهم کرد....👌 "خاطره ازمرحوم ابوترابی, کتاب حماسه‌های ناگفته ص۹۰" "اسرار ‌حقیقی حیاتم زهراست     معنای عبادتم، صلاتم زهراست دیگرچه غم ازکشاکش این دنیا    وقتی که فرشته نجاتم زهراست"
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروه سرود نجم الثاقب 💥دختر من که از 💗رقیه(س)💕 امام حسین(ع) عزیزتر نیست!👇 💢روز اعزام بود. شهید غلامعلی رجبی توی حیاط نشسته بود و دختر سه ساله‌اش را بغل گرفته بود. یکی از بچه‌ها پرسید 👈آقا غلام، جبهه بری تکلیف دخترت چی میشه؟...😰 💢محکم جواب داد 👈دختر من که از رقیه (س)👈 امام حسین(ع) عزیزتر که نیست!💕
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
🌟دهم اردیبهشت سالگرد شهید محسن وزوایی 🔻 دانشجوی پیرو خط امامی که در بیت المقدس شهید شد 🔹 «محسن وزوایی» سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام و از فرماندهان نظامی دوران دفاع مقدس، پنج مرداد سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. سال ۱۳۵۵ در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته و با ورود به دانشگاه وارد انجمن اسلامی شد، حضور او در انجمن اسلامی زمینه شرکت در فعالیت‌های سیاسی و جلسات عقیدتی را برای او فراهم کرد. در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی نیز از دانشجویان پیشرو بود. 🔅 وزوایی در سال ۱۳۵۸ همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام (ره)، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران، به این ارگان نظامی پیوست و در دوره‌ای فشرده، آموزش‌های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را به عهده گرفت. ➖ با آغاز جنگ تحمیلی وارد جبهه‌های غرب کشور شد. در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ۱۳۶۰ طرح‌ریزی شده بود، محسن وزوایی مسوولیت فرماندهی گردان را برعهده گرفت. او در عملیات بازی‌دراز نقش ویژه‌ای ایفا کرد و به شدت مجروح شد و پس از بهبودی در عملیات بیت‌المقدس شرکت کرد. 📌 وزوایی در طول سال‌های دفاع مقدس به فرماندهی گردان حبیب ابن مظاهر و نیز فرماندهی تیپ سیدالشهدا (ع) و مسئول محور منصوب شد. ‎ امداد آسمانی عمليات بازي‌دراز قربانگاه بچه‌های گردان 9 بود. هلی‌کوپترهای عراقي در آسمان می‌چرخیدند و به صورت مستقيم به سمت سنگرهاي بچه‌ها شليك می‌کردند. هرلحظه قامت جواني بر خاك می‌افتاد. ناگهان يكي از نيروها به طرف محسن رفت و با ناراحتي گفت: «پس آن‌هایی كه قرار بود ما را پشتيباني كنند، كجا هستند؟ كجاست نيروهايي كه قرار بود بيايند؟ چرا بچه‌ها را به كشتن می‌دهی؟» وزوایي سرش را برگرداند. نگاهي به آسمان انداخت. همه را صدا زد. صدايش در فضا پيچيد: «الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل...»، بچه‌ها شروع به خواندن كردند. در همين لحظه يكي از هلی‌کوپترها به‌اشتباه تانك عراقي را به آتش كشيد و دو هلی‌کوپتر ديگر به يكديگر برخورد نمودند. آري ايمان آن است كه مطمئن باشي همه‌جا خدا با توست.منبع: روزنامه کیهان 🌷 یا صاحب الزمان(عج) 🌷تنها شش نفر توانستند خود را به بالای ارتفاع ١٠٥٠ (بازی دراز) برسانند. برادر علی موحد دانش و برادر محسن وزوایی که فرمانده محور چپ عملیات بود از جمله افراد فتح کننده ارتفاع ١٠٥٠ بودند. 🌷محسن وزوایی که از دانشویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود و در مقطعی نیز سِمت سخن گویی دانشجویان فاتح لانه جاسوسی را داشت، اینک به عنوان بنیان گذار لشکر ١٠ سيد الشهدا (ع) عملیاتی حساس را فرماندهی می کرد. چرا که بچه های سپاه در محدوديت های پیش آمده از طرف بنی صدر در این گونه عملیات علاوه بر دشمن مهاجم، دشمنان نفوذی دو چهره که با پز خردمندی زمام امور را در دست گرفته بودند را نیز در پشت سر داشتند. 🌷به هر ترتیب در فتح این ارتفاع حاج محسن با اندک یاران باقی مانده اش حدود ٣٥٠ تن از نیروهای گردان کماندویی ارتش بعث را به اسارت گرفتند؛ لیکن در حین تخلیه اسرا به پشت جبهه یکی از افسران دشمن مصرانه تقاضای ملاقات با فرمانده نیروهای ایرانی را داشت. دوستان محسن به خاطر رعایت مسائل امنیتی، شخصى غیر از او را به آن افسر بعثی به عنوان فرمانده خود معرفی کردند اما.... 🌷....اما بعثی اسیر، ناباورانه و با قاطعیت گفت: نه! فرمانده شما این نیست. از وی سئوال شد مگر تو فرمانده ما را دیده ای که این گونه قاطعانه سخن می گویی؟ او گفت: آری! او در هنگام یورش شما به ما، سوار بر اسب سفید بود و ما هر چه به طرفش تیر اندازی و شلیک کردیم به او کارگر نمی شد. لذا من او را می خواهم ببینم. محسن وزوایی که در آن جمع بود به ناگاه زانوهایش سست شد و به زمین نشستو.... 🌷این واقعه نخستین جلوه امدادی بود که بدو جنگ این گونه تجلی نموده بود لذا در مصاحبه ای تلویزیونی به این واقعه به عنوان عنایت ائمه هدی (علیه السلام ) به رزمندگان اسلام اشاره کرد و در مقابل بلافاصله سلف خرد گرایان رئیس جمهور قدرت طلب، بنی صدر خائن عاجزانه دست به قلم شد و در ستون (کارنامه رئیس جمهور) روزنامه ضد انقلابیش (روزنامه انقلاب اسلامی) ضمن استهزاء عنایات غیبیى رذیلانه نوشت: این پاسدارها برای تضعیف موقعیت من این حرفها را می زنند.... اگر اسب سفید در کار است، چرا به جنوب نیامده و فقط به غرب رفته است؟ 🌷غافل از اینکه دوزخیان از درک این عنایات عاجزند و بهشتیان را به این حریم راه است. لذا شهید مظلوم بهشتی در همان اول فرمودند: خانقاه عرفان ما بازی دراز است. , @jahadetabeen8