شهداو حضرتزهرا_سلاماللهعلیها
شهید که شد
جنازهاش موند تو منطقه
حاج حسین خرازی
منو فرستاد تا دنبالش بگردم
رفتم منطقه، همه جا رو آب گرفته بود
هر چی گشتم اثری از علی نبود!
خبرش رو که به حاجی دادم، باورش نشد
خودش اومد باز هم گشتیم، فایده نداشت،
جنازهاش موند که موند ...
علی دو سال قبل توی بقیع
متوسل شده بود به بانوی مدینه
خواسته بود شهید که شد
بی مزار بمونه شبیه بی بی
حاجتش رو گرفت،
همون طور که میخواست
#گمنام باقی موند و بدون مزار ...
سردار_جاویدالاثر_شهیدعلی_قوچانی
#فرمانده_تیپ_یکم
#لشکر_۱۴_امام_حسین_ع
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۲
◻️محل ولادت : اراک
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۴
◻️محل شهادت : سهراه امالقصر
◻️عملیات: والفجر هشت
خاطراتشهید
●«هراچ» بچه آخر خانواده بود. دو خواهر و یك برادر داشت. وی علاقه بسیار زیادی به خواهرانش داشت. دوست داشت با همه معاشرت نماید. به همه كمك میكرد. او میگفت: مادر، اصلاً نگران من نباش و راجع به من فكر نكن. وی همیشه سرود «شهیدان زنده اند» را زمزمه میكرد.
●روز نامزدی برادرش بود و تمام مدت، من منتظر بازگشت «هراچ» بودم، خواستم بروم برایش پیراهن بگیرم. منصرف شدم، فكر كردم خوب، پیراهن برادرش را خواهد پوشید. «هراچ» دوست نداشت زیاد لباس بخرد. تمام مدت منتظر و چشم به راه او بودم. «هراچ» نیامد.
●دل شوره و حالت عجیبی داشتم. فكر میكردم كه از خستگی زیاد است. هنگام جشن، زمانی كه به عروس هدیه میدادم، لرزش تمام وجودم را فرا گرفت. حتی نمیتوانستم گردنبند عروس را به گردنش بیاویزم. در همان حالی كه من داشتم به عروسم هدیه میدادم، «هراچ» عزیز من به شهادت رسیده بود.
●آن روز به ما خبر نداده و گذاشتند پس از مراسم نامزدی و روز بعد اطلاع دادند كه «هراچ» به شهادت رسیده است. ما دیگر حال خود را نمیدانستیم. جمعیت فراوانی در خانه ما جمع شده بود. مردم در این ایام ما را تنها نگذارده و خود را در غم ما شریك میدانستند...
✍ به روایت مادربزرگوارشهید
📎تکاور دلاور ارتش
شهیدهراچ طوروسیان🌷
خاطرات_شهید
💢غیرتمندیِ یک رزمندهی مسیحی
روبرت دورانِ خدمت سربازی منتقل شد به جبههی غرب، و روزهای آخرِ سـربازیاش رو توی منطقهی عملیاتی میمک گذراند. فرمانده بهش گفت: چند روز بیشتر به پایانِ خدمتت باقی نمونده، لازم نیست اینجا بمونی و میتونی به پشتِ خـط برگردی. اما روبرت قبول نکرد و گفت: تا آخرین روزی که اینجا هستم این اسلحه مال من است و نمیگذارم تپه به دستِ دشمن بیفتد ، من تا آخرین قطرهی خونم با بعثیهای عراقی میجنگم ... همینکار رو همکرد و بالاخره شهید شد...
خاطرهای از زندگی مسیحی #شهید_روبرت_لازار🌷
📚منبع: کتاب گل مریم ، نوشته دکتر بوداغیانس
#خاطرات_شهید
●ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭﻱ محمداسلامی نسب ديدم, از چهرهاش پيدا بود كه حرفهاي زيادي دارد.
بعد از نماز در گوشهاي نشستم و او شروع به صحبت كرد: «حاج حميد! به زودي عملياتي در پيش داريم. ميدانم كه ديگر بر نميگردم.
گفتم: «محمد جان! خاك خونين جبهه و بچههاي بسيج به تو عادت كردهاند. انشاء الله به سلامت بر ميگردي.» اين جمله را در حالي گفتم كه خود نيز ميدانستم اين كبوتر هم پريدني است.
● ادامه داد: «حاج آقا من هيچ وقت دلم نميخواست خانهاي داشته باشم، اما به خاطر خانواده، مجبور شدم ساختماني بسازم. حال شما دعا كن تا من وارد اين خانه نشوم.» از اين حر ف دلم گرفت اما هيچ نگفتم چند روز بعد استاد كار منزل «محمد» نزد من آمد و گفت: « به آقاي اسلامي نسب بگوئيد ساختمانشان آماده است.
○هنوز بنا، پيچ كوچه را طي نكرده بود كه زنگ منزل دوباره به صدا در آمد و پيكي سفر جاودانه محمد را خبر داد.
آن روز دعايي را كه درخواست نكرده بودم، مستجاب ميديدم و محمد را بر بال ملائك ..
#سردار_ﺷﻬﻴﺪ_ﻣﺤﻤﺪ_اﺳﻼﻣﻲ_ﻧﺴﺐ
#عملیات_کربلای_چهار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#شهید_زهرایی
#ﺳﺎﻟﺮوز_ﺷﻬﺎﺩت🌷
🌸گریه سربازعراقی
🌺.....در اسارت، اذان گفتن باصدای بلند ممنوع بود.ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت:
"چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو"! 🌺.....یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: چیه؟ من اذان گفتم نه او. آن بعثی گفت: او اذان گفت. برادرمان اصرار کرد که "نه،اشتباه میکنی من اذان گفتم"... مأمور بعثی گفت: خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو". برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی.الان دیگر پای من گیر است.
🌺... به هر حال،ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل(موصل شماره ۱و۲) زیرزمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.ایشان میگفت: میدیدم اگر نان رابخورم ازتشنگی خفه میشوم نان را فقط مزه مزه میکردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد. 🌺.....روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم. گفتم: یا فاطمه زهرا!... امروز افتخارمیکنم که مثل فرزندتان آقاحسین بن علی(ع) اینجا تشنه کام به شهادت برسم. سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یازهرا!افتخارمیکنم.این شهادت همراه با تشنه کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.... 🌺.....تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سرم آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا که آب آوردهام. او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا(س) که آب را از دستش بگیرم...
🌺... عراقیها هیچوقت به حضرت زهرا (س) قسم نمیخوردند.تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) رابرد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند. همین طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم واو لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم.او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا واز من در گذر ومرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم. گفت: دیشب، نیمه شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرادر مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی.الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: "به پسرت بگو برو ودل اسیری که به دردآوردهای را به دست بیاور وگرنه همه شمارا نفرین خواهم کرد....👌
#کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
#ناصرکاوه
"خاطره ازمرحوم ابوترابی, کتاب حماسههای ناگفته ص۹۰"
"اسرار حقیقی حیاتم زهراست
معنای عبادتم، صلاتم زهراست
دیگرچه غم ازکشاکش این دنیا
وقتی که فرشته نجاتم زهراست"
📌 پاسخ به چندشبهه درباره شهدای گمنام
| چقدر شهید گمنام داریم که هنوز دارن تشییع میشن؟ |
🔹️ چرا آزمایش DNA نمیگیرن ازشون که گمنام نمونن؟
🔺۱. تاکنون از حدود ۷۰ درصد خانواده معظم شهدای مفقودالاثر نمونهگیری شده است. تعداد قابل توجهی از والدین شهدای مفقود الاثر نیز رحلت کردهاند و امکان نمونهگیری DNA نیست.
🔺۲. نهتنها در ایران بلکه در خارج از کشور هم روند استحصال DNA از جسم سخت همانند استخوانها و دندانها برای شناسایی بسیار دشوار است خصوصا در دو حالت زیر:
الف. استخوان در محیطهای قلیایی مانند مناطق جبهههای جنوب باشد. (اکثر مفقودین دفاع مقدس در این مناطق هستند)
ب. جسم بمدت طولانی در معرض تابش آفتاب بوده باشد.
🔺۳. با توجه به میزان پیشرفت علمی کشورها و تجهیزات فنی در اختیار، روند شناسایی متفاوت است و معمولا از شش ماه تا مدتهای بیشتر بطول میانجامد.
🔺۴. این مسئله فقط مربوط به ایران نیست مثلا جنگ ترکیه و قبرس در سال ۱۹۴۷ میلادی ۲ هزار نفر مفقودالجسد شدند که در طول ۴۸ سال گذشته، فقط هزار نفر پیدا شدهاند و از آنها نیز تنها ۶۰۰ نفر ، آن هم با کمک آمریکاییها شناسایی شدهاند و مابقی حتی با کمک آمریکاییها، شناسایی نشدهاند. پس کشف استخوانهای مفقودین حتی با تجهیزات مدرن امروزی لزوما به شناسایی آنها نمیانجامد.
🔺۵. تاکنون حدود ۴۵ هزار شهید مفقودالجسد شناسایی شدهاند که حدود ۱۰ هزار نفر از آنها بهعنوان شهید گمنام دفن شدهاند و تقریباً ۲۶۰۰ مفقودالجسد دیگر داریم که عملیات تفحص آنها در ایران و داخل عراق ادامه دارد.
توجه: هرمفقود الجسدی، گمنام نیست. از این ۴۵ هزار شهید بسیاری از شهدای مفقودالجسد از طریق پلاک و علایم همانند کارت و .. شناسایی شدند و در قالب شهید گمنام دفن نشدند. شهید گمنام یعنی مفقودالجسدی که کشف ولی شناسایی نشد.
🔺۶. اینکه پیکرهای شهدا جا ماندهاند نه به دلیل عدم ایثار رزمندگان بود بلکه تعداد قابل توجهی از آنها همه با هم شهید و مفقود شدند و کسی نتوانست بازگردد. یا در محاصره قرار گرفتند و تعدادی شهید و تعدادی اسیر شدند. پس مفقودالاثر شدن رزمندگان نتیجه کوتاهی نبوده بلکه اصلا شرایط منطقه متفاوت بوده است وگرنه حتی در عقبنشینیها تا جایی که امکانپذیر بود رزمندگان پیکرها را با خود میآوردند مگر در جاهایی که تعدادی از رزمندگان مجروح شدهبودند و طبعاً باید تحت هر شرایطی با اولویت مجروحین را با خود میاوردند و نه شهدا را.
◇ شبهه : میگن چیشد یهویی ۴۰۰تا شهید باهم پیدا شدن؟ نکنه میخواستن حواس مردم رو پرت کنن‼️
🔺️۱. دقت کنیم که ۴۰۰ شهید یکجا پیدا نشدند بلکه در چند ماه گذشته به مرور پیدا شدند و آخرین سری آنها ۵۰ شهید تفحص شده در عراق بودند که سه هفته پیش به کشور منتقل شدند و همانند سایر تشییعها، نگه داشتند تا در اولین مناسبت با هم تشییع کنند.
🔺️۲. شهدا بهطور پراکنده پیدا میشوند و هر سال در چند نوبت بهمناسبت خاصی با هم تشییع میشوند.
🔺 ۳. مگر پارسال (۱۴۰۰) در ۱۶ دی خبری بود که همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا (س) ۲۵۰ شهید را در تهران و استانها تشییع کردند⁉️
داود حسین زاده فضل:
📌 عنایت حضرت زهرا به شهدای گمنام
|توصیه میشود این روایت را بخوانید|
🔹️ یکی از بچههای محل که همراه ابراهیم هادی به جبهه آمده بود. در ارتفاعات بازی دراز به شهادت رسید و پیکرش جا ماند.
◇ ابراهیم وقتی مطلع شد، خیلی تلاش کرد که به سمت ارتفاعات برود. ولی به علت حساسیت منطقه و حضور نیروهای دشمن، فرماندهان اجازه چنین کاری را به او ندادند.
◇ ابراهیم هم روی حرف فرماندهی چیزی نگفت و اطاعت کرد. یک ماه بعد که منطقه آرام شد. یک شب ابراهیم بالای ارتفاعات رفت و توانست پیکر این شهید را پیدا کند و با خودش به عقب منتقل کند.
◇ بعد با هم مرخصی گرفتیم و به همراه جنازه این شهید به تهران اومدیم و در تشییع پیکر شهید شرکت کردیم.
◇ چند روزی تهران ماندیم که کارهای شخصی را انجام دهیم. در روز بازگشت با ابراهیم به مسجد محمدی رفتیم.
◇ بعد از نماز، پدر همان شهید جلو آمد و سلام و علیک کرد و ضمن عرض تشکر گفت: "آقا ابراهیم خداخیرت بدهد، دیشب پسرم رو تو خواب دیدم که ابتدا کمی ناراحت بود".
◇ ابراهیم پرسید: "چرا حاج آقا؟! ما با سختی پسرتون رو آوردیم عقب"
◇ پدر شهید با کلامی بغضآلود ادامه داد: "میدونم، اما پسرم توی خواب گفت: اون یک ماه که ما گمنام توی کوه افتاده بودیم مرتب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر میزد و خیلی برای ما خوب بود. اما از زمانی که پیکر ما برگشته دیگه این خبرا نیست و میگن این افتخار برای شهدای گمنام است.
◇ اما برطرف شدن دل نگرانی های من و مادرش با دیدن جنازه پسرم او را آرام کرد
🔶 استخوان های سه شهید گمنام
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ می برﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ می سپارند .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ می شود ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ می کند ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ می آﯾﺪ ﻭ ...
ﺷﺐ ﮐﻪ می خوابد ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ می آید ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ می گوید :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ . ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ می بیند ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
می کند ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ می گردند.
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ می روند ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ می گردند ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ نمی کنند ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ می گردند ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ، ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ می بینند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ می پرسند ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ می شناسی؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ می دهد ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ می شوند ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ می پرسند ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ ، ﻣﺮﺩ می گوید ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ .
و آن کسی نیست جز
🌺 شهید سید میرحسین امیرخواه
🌺 شهید گمنام سلام ...
🌺 خوش اومدی داداش ...
تخریبچی
۴۰ روز بعد از شروع جنگ
سید مرتضی پایش به جبهه باز شد
از قدیمی های تخریب بود.
زیر دست شهید خیاط ویس
از بنیانگذاران تخریب در جنگ کار کرده بود
مرتضی از تخریبچیهای قرارگاه تخریب در جنوب بود و هنگام عملیاتها به تیپ و لشگرها برای باز کردن معبر مامور میشدند. در پاکسازی میادین مین در اطراف بستان و هویزه و سوسنگرد خیلی فعال بود.
با تشکیل تیپ سیدالشهداء(ع) و قبول فرماندهی تخریب از سوی شهید حاجعبدالله نوریان به واسطهی رفاقتی که با هم از تخریب قرارگاه کربلا داشتند وارد تخریب تیپ سیدالشهداء(ع) شد.
در اولین ماموریت تخریب تیپ سیدالشهداء علیه السلام برای پاکسازی میادین مین سومار و گیلانغرب به علت تجربه بالا در پاکسازی میادین مین کمک کار شهید نوریان بود.
در این ماموریت بود که در اثر انفجار مین کوشکوبی و اصابت ترکشهای فراوان و قطع شدن هر دوپا از بالای زانو در تاریخ ۲۷آبان ۶۱ به شدت مجروح شد و برای درمان به تهران فرستاده شد . اما درتاریخ ۶ آذرماه ۱۳۶۱ به جهت شدت جراحات وارده به شهادت رسید. سیدمرتضی هنگام شهادت ۱۹ ساله بود. پیکر مطهرش بعد از تشییع در تهران در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شد
شهید سیدمرتضی مساوات
روحششادباصلوات ⚘
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
#سلام امام زمانم
صاحب عزاے حضرٺ خیر النسا، بیا
اے بانےِ شڪستہ دل روضہ ها، بیا
درد فراق تو بہ خدا مےڪشد مرا
رحمےنما بہ حال دل این گدا، بیا
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
۩کانالادعیهومناجاتصوتی﷽۩صلواتخاصهحضرت زهرا(س)۩حسینحقیقی.mp3
زمان:
حجم:
1.72M
📿 صلوات خاصه حضرت زهرا (س)
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ اللَّهُمَّصَلِّعَلَىالصِّدِّيقَةِ فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
🔶 حبِيبَةِحَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
❇️ و أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصفِيَائِكَ
🔶 الَّتِي انتَجَبتَهَا وَ فَضَّلتَهَا
❇️ و اختَرتَهَا عَلَى نِسَاءِ العَالَمِينَ
🔶 اللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّن ظَلَمَهَا
❇️ و استَخَفَّ بِحَقِّهَا
🔶 و كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَولاَدِهَا
❇️ اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الهُدَى
🔶 و حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
❇️ و الكَرِيمَةَ عِندَ المَلَإِ الأَعلَى
🔶 فصَلِّ عَلَيهَا وَ عَلَى أُمِّهَا
❇️ صلاَةً تُكرِمُ بِهَا وَجهَ أَبِيهَا
🔶 محَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ
❇️ و تُقِرُّ بِهَا أَعيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
🔶 و أَبلِغهُم عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ
❇️ أفضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلاَمِ
🎙 با نوای حسین حقیقی
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#امام_زمان
128BitR🚀2MB⏰Time=1:44
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7