در خبرها خواندم، مادر شهید عجیمیان از 15 قاتل فرزندش گذشت. یکیشان میگفت:(فقط شنیدم یکی میگه بسیجیه دیگه هرکس با هرچی که داشت زد. پاشو گرفتم و روی زمین کشیدمش دقیق نمیتونم بگم زنده بود یا نه...) زنده بود، زنده بود و با سنگ به سرش ضربه زدید، زنده بود و با چاقو بدنش را پاره پاره کردید، زنده بود و پیکر نیمه جانش را بر روی زمین کشیدید. زنده بود و زجرش دادید.

خب ظاهرا اینو گفتند مادرشون گذشت نکردند

#روح‌الله_عجمیان به کانال - مٰاھ‌ تر از مٰاھ - بپیوندید.🇮🇷 @Mahtar_az_mah

آقای امام زمانِ عزیزِدلم، به قربان نگاهتان شوم. اگر از احوال خود بخواهم بگویم ملالی نیست جز درد دوری و دلتنگی شما. البته که راستش را بخواهید ملال هست، درد هست،سختی هست اما وقتی پای دلتنگی شما به میان می‌آید دیگر بقیه از نظر می‌رود. این درد ها هست اما امید هم هست. چشم امید ما به شماست عزیزِجانم.

از دست‌ خودم من گله دارم چقدر با روزای بچگیام فاصله دارم راهو‌ کج رفتم و حالا دل بی حوصله دارم:))

سلام. حتما همتون این چندروز خبر این اغتشاشات رو شنیدید. خواهشی که دارم اینکه 1_اصلا نزدیک این درگیری ها و محل تجمعات نشید حتی به قصد تماشا کردن. 2_اگر خونه یا مغازتون اطراف محل درگیریه حتی برای تماشا هم پشت پنجره نرید. علتش؟ اول اینکه توی دست و پای نیروی امنیتی قرار میگیرید وقتی اونجا باشید نمیتونند کارشون رو درست انجام بدن و به هرحال ممکنه اسیبی برسه بهتون قاطی اون جمعیت اغتشاشگر دوم اینکه ممکنه قربانی پروژه کشته سازی این جماعت بشید خدایی نکرده. پس لطفا مراقب خودتون باشید.

پس یه بار دیگه یادآوری میکنم. امروز نزدیک تجمعات نشید.

گویند دم مرگ شما می‌آیید، من منتظر همان دمم آقاجان

خستم از بحث های سیاسی با ادمایی که هیچی از سیاست نمی‌دونند.

سلام عزیزدلم اگر میخواهی احوال پرسی کنی باید بگویم که مدت زیادی است که (من) را فراموش کرده‌ام، نمی‌دانم چه چیزی من را خوشحال می‌کند. به گمانم خوشحالی را در اتاق بهم ریخته‌ام گم کرده باشم. یادم نمی‌آید اخرین باری را که برای خوشحالی خودم قدمی موفق برداشته باشم. در اعماق دره سیاه زندگی نشسته و روزنه نوری که پیوسته در حال از بین رفتن است خیره شده‌ام. آیا ناجی خواهد رسید؟نمی‌دانم. فرستنده:من گیرنده: خودم امضا:نمی‌دانم #نامه‌هایم

باید آقای زاکانی رو تکثیر کنیم یه نسخه ازشون توی هر پست و مقام دولتی داشته باشیم

مهمون اومده خونمون نشسته جلو من هرچی از دهنش درمیاد به من و خونوادم و اعتقاداتم می‌گه. مامانم هی میگه ساکت باش چیزی نگو، اخرش پاشدم اومدم تو اتاق. حیف که توی این خونه مهمونه حیف‌