eitaa logo
🥀من و دنیام مدح حسین🥀
10.8هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
15.1هزار ویدیو
7 فایل
﷽‌ ‌- روزی که ذره ذره شود استخوان‌ِ من . . - باشد هنوز در دلِ تنگم ؛ هوای تو امام حسینم ! حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا... ارتباط با مدیر: @fe1sh1a کانال تبلیغات ما 👇 https://eitaa.com/joinchat/3283878537C8517c8fc95
مشاهده در ایتا
دانلود
من ناز گلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست....😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من ناز گلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من ناز گلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که یه روز از بلندی زمین خورد و فلج شد بعد از اون مجبور بودم که به جاش چوپانی کنم و از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رومیگذروندیم . تا اینکه یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومدن نوه پسریشون رو از یکی از دخترهای روستا زن بدن اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنند. دخترهای روستا وقتی شنیدند که قراره از روستا دختر انتخاب کنند به ولوله افتاده بودند و هر کدوم دلشون میخواست که یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنند اما یه روز که من رفته بودم به حموم روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه دخترای روستا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادند و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادر داشتم گریه می‌کردم با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من دلیار یه تبریزی از خانواده‌ی بزرگ بزرگترین تاجر سنگهای قیمتی،پدرم وقتی برای تجارت سنگ به امارات رفته بود مادرمو دید و عاشقش شد و همونجا با مادرم ازدواج کرد و به ایران برگشت ولی هیچکس مادرمو نپذیرفت و باهاش بشدت بدرفتاری کردن جوری که بعد از بدنیا اومدن من مادرم نتونست تحمل کنه و شبونه از خونه فرار کرد پدرم هرچی گشت نتونست هیچ ردی ازش پیدا کنه بعد از اون ماجرا پدرم یکشب همینجور که منو بغل کرده بود خوابید و دیگه هرگز بلند نشد پدرم از دوری مادرم و حرف مردم کرد.بعد از مرگ پدرم پدربزرگم منو بزرگ کرد ولی باهام بدرفتاری میکرد، یروز پدربزرگم امر کرد که با پسرعموی هولم ازدواج کنم من مخالفت کردم حرفم به گوش کسی نمیرفت و کسی نظر منو نمیخواست همین باعث شد من شبونه از اون خونه بزنم بیرون چشم که باز کردم بی کسو تنها داخل تهران بودم دنبال کار میگشتم که سر از عمارت بزرگ دراوردم و انباری ته عمارتشون شد خونه‌ی من چندسال از اون ماجرا میگذشت که شب چهارشنبه‌سوری داخل عمارت جشن بود که یدفعه چشمم به ی اشنا خورد یلحظه از ترس به خودم لرزیدم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت وای خدا ی من باورم نمیشه بیچاره شدم این این......😱😱😱😱😢 https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
من دلیار یه تبریزی از خانواده‌ی بزرگترین تاجر سنگهای قیمتی، پدرم وقتی برای تجارت به امارات رفته بود مادرمو دید و عاشقش شد و همونجا ازدواج کرد و به ایران برگشت ولی هیچکس مادرمو نپذیرفت و باهاش بشدت بدرفتاری کردن. بعد از بدنیا اومدن من مادرم نتونست اذیتاشونو تحمل کنه و شبونه از خونه فرار کرد پدرم هرچی گشت نتونست هیچ ردی ازش پیدا کنه. پدرم یکشب همینجور که منو بغل کرده بود خوابید و دیگه هرگز بیدار نشد و از دوری مادرم و حرف مردم کرد. بعد ازاون پدربزرگم منو بزرگ کرد ولی باهام بدرفتاری میکرد، یروز امر کرد که با پسرعموی هولم ازدواج کنم ولی من نمیخواستمش و شبونه از اون خونه زدم بیرون. چشم که باز کردم بی کسو تنها داخل تهران بودم دنبال کار میگشتم که سر از عمارت بزرگ دراوردم و انباری ته عمارتشون شد خونه‌ی من. بعد سالها یه شب چهارشنبه‌سوری داخل عمارت جشنی به پا بود که چشمم به ی آشنا خورد یلحظه از ترس چشمام سیاهی رفت . باورم نمیشد......😱😱😱😢 https://eitaa.com/joinchat/1293484316Ccf6eed62c3
من نازگلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که از بد روزگار از بلندی زمین افتاد و فلج شد و‌ من مجبور شدم که به جاش چوپانی کنم، از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رو میگذروندیم . یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومده و میخواد از روستا برای نوه پسریش زن بگیره، اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنن. دخترای روستا وقتی اینو شنیدن به ولوله افتادن دلشون میخواست یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنن اما یه روز که من رفته بودم حموم عمومی روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه‌ی اون دخترا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادن و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادرم داشتم گریه می‌کردم، با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من متینام یه روستایی که مادرم موقع زایمان سر‌زا رفت نامادریم منو بزرگ کرد بعد از مرگ پدرم مجبور بودم سر زمینهای مردم کار کنم یروز گفتن برام خواستگار اومده با شنیدن اسم خواستگارم هوش از سرم پرید پسر عظیمی یکی از کله گنده‌های شهر اومده بود خواستگاریم هنگ کردم. برام جای سوال بود که چرا این خانواده‌ی معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کردن. اونم کی با همچنین خانواده‌ی بی‌درو پیکری با داداشی مثل جلیل که زندون خونه‌ی دومش بود!؟ راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به جلیل و نامادریم دادن و منو ازشون . تا به خودم اومدم بدون هیچ سور و ساتی منو فرستادن عمارت عظیمی‌ها اتاق داشتم گریه می‌کردم که داماد اومد داخل محو جذابیتش شده بودم که دستمو گرفت پرتم کرد داخل حموم داد زد ......😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1152254539C1df268d9d3
من نازگلم یه روستایی که تو بچگی مادرمو از دست دادم و با پدر و مادربزرگم زندگی میکردم. پدرم چوپان بود که از بد روزگار از بلندی زمین افتاد و فلج شد و‌ من مجبور شدم که به جاش چوپانی کنم، از طریق فروش گوسفندامون زندگیمون رو میگذروندیم . یه روز خبر رسید یکی از زمین دارهای بزرگ روستا از شهر اومده و میخواد از روستا برای نوه پسریش زن بگیره، اما کسی اصلاً نمیدونست چرا این خانواده معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کنن. دخترای روستا وقتی اینو شنیدن به ولوله افتادن دلشون میخواست یه جوری خودشونو تو دل این خانواده جا کنن اما یه روز که من رفته بودم حموم عمومی روستا به نام من افتاد و خواهر داماد از بین همه‌ی اون دخترا منو پسندید. راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به پدرم دادن و منو ازش . بهم گفتن که این ازدواج موقته و بعد از ۲ سال طلاقم میدن. زیر چادرم داشتم گریه می‌کردم، با داماد که تنها شدم میخواستم فرار کنم اما داماد دم گوشم گفت میدونی برای چی تو رو انتخاب کردیم" بهت زده بودم. جذابیتش عجیب بود اما با حرفی که بهم زد داشتم پس می افتادم چون اون میخواست...😰😱👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2642411885C4496ef5679
من متینام یه روستایی که مادرم موقع زایمان سر‌زا رفت نامادریم منو بزرگ کرد بعد از مرگ پدرم مجبور بودم سر زمینهای مردم کار کنم یروز گفتن برام خواستگار اومده با شنیدن اسم خواستگارم هوش از سرم پرید پسر عظیمی یکی از کله گنده‌های شهر اومده بود خواستگاریم هنگ کردم. برام جای سوال بود که چرا این خانواده‌ی معروف به جای اینکه از شهر عروس بگیرن اومدن از روستا دختر انتخاب کردن. اونم کی با همچنین خانواده‌ی بی‌درو پیکری با داداشی مثل جلیل که زندون خونه‌ی دومش بود!؟ راضی به این وصلت نبودم و مخالفت کردم ولی اونا پول خیلی زیادی به جلیل و نامادریم دادن و منو ازشون . تا به خودم اومدم بدون هیچ سور و ساتی منو فرستادن عمارت عظیمی‌ها اتاق داشتم گریه می‌کردم که داماد اومد داخل محو جذابیتش شده بودم که دستمو گرفت پرتم کرد داد زد که......😰😱👇 https://eitaa.com/joinchat/1152254539C1df268d9d3