eitaa logo
دنیای عجایب
13.6هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
8.2هزار ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در مراسم ازدواج پسر «نادرشاه» با دختر پادشاه هند، به رسم آیین خاندان شاهی هندوستان، نام هفت پشت عروس و داماد پرسیده شد. وزیر هندی از نادر نام پدران فرزندش را پرسید. نادر از این پرسش خشمگین شد و نگاهی تند به وزیر انداخت و گفت: “بنویسید نصرالله فرزند نادر، نادر فرزند شمشیر، نادر نواده شمشیر و هفت پشت نصرالله به شمشیر میرسد...” 📚 برگرفته از کتاب: نادر پسر شمشیر ✍ نوشته: نورالله لارودی اصالت به شرافت و شجاعت است... نه به هفت پشت انسانها..... یادتان باشد شرافت را پیشه کنید نه نام را یدک بکشید....! 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی هفتاد ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی …. نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت.... 🍃🌸
دنیای عجایب
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🌸🍃 به زهرا قسم به جون فارق آخه تو که همین جوری نمیای
ولی فردا موقع رفتن اونا رو برداشتم تا با خودم ببرم ولی هر چی فکر کردم دیدم کار بدیه و ممکنه به خانم بر بخوره این بود دوباره گذاشتم سر جاش و به اوس عباس هم چیزی نگفتم ..از اون روز بعد من هر غروب با ماشینی که دنبالم میومد می رفتم و فارق رو شیر می دادم و بر می گشتم و همین باعث شده بود هر روز بیشتر از روز قبل به اون علاقه پیدا کنم وقتی شیر منو می خورد قلبم براش می تپید و با میل این کار و می کردم گاهی که ماشین دیر می رسید نگران فارق می شدم می ترسیدم بهانه ی منو بگیره این علاقه دو طرفه بود اون بچه هم طوری سینه ی منو می مکید و توی بغلم بود آرامش پیدا می کرد که شاید بچه های خودم اینطوری نبودن …. با دو انگشت دست منو می گرفت و واقعا ول نمی کرد و این باعث تعجب همه شده بود من هر بار از در پشتی یک راست به اتاق خانم می رفتم و زود برمی گشتم ….ولی کم کم احساس می کردم که خانم از این همه علاقه ی فارق به من دلش می گیره خوب حق هم داشت… نمی دونم شاید هم من اینطوری فکر می کردم ….ولی دلم رضا نمی شد که فارق به جای اون منو دوست داشته باشه ….پس من بهانه ای تراشیدم و امروز فردا کردم و بالاخره نرفتم…باز هم پای فامیل به خونه ی ما باز شد…و من واقعا هنوز نفهمیدم ربطی به اومدن خانم داشت یا نه ولی روز ی نبود که من مهمون نداشته باشم …همسایه ی ما که خودشو مصدق معرفی کرده بود برای من یک ظرف آورده بود که منم وقتی کوفته درست کردم دوتا گذاشتم توش و بردم دم خونه شون …یک کارگر پیر درو باز کرد ….پرسیدم خانم مصدق هستن ؟ سرشو انداخت پایین و رفت کمی بعد همون خانم اومد دم در از دور خنده به لب داشت و با چنان محبتی با من رو برو شد که مهرش به دلم نشست و از همون روز با هم دوست شدیم …زهرا خانم یک زن به تمام معنی بود دو تا پسر داشت و یک دختر و بعد از مدتی که با اونا رفت و آمد کردیم فهمیدم که آقای مصدق وزیر مالیه اس و قبلا استان دار آذربایجان بوده و خرش خیلی میره ولی از بس که آدمای افتاده ای بودن آدم متوجه نمی شد …زهرا خانم و من هر چی درست می کردیم برای همدیگه می بردیم و ساعتی رو درد دل می کردیم و بچه ها هم با هم بازی می کردن..یکشب ما شام اونا رو دعوت کردیم و آقای مصدق با اوس عباس آشنا شد و یک شب هم اونا ما رو دعوت کردن.اونشب اوس عباس سر حال بود پس به همه خوش گذشت و آقای مصدق خیلی از اون خوشش اومد و چند روز بعد اونو به یکی از شازده های قاجار معرفی کرد تا خونه ی اونو که چه عرض کنم براش کاخ بسازه …اوس عباس فورا کارو گرفت و مشغول شد .. وهمون اول پول خوبی گرفت. 🌕 @donyaye_ajayeb
حکایت ! جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد. یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد. روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟ 🌕 @donyaye_ajayeb
حمام برق جریان ضعیف برق از بدن فرد عبور میکند. این جریان با شوک خفیف ماهیچه ها را منقبض کرده و حس سوزن سوزن شدن ایجاد می کند که برای برخی افراد باعث آرامش است. 🌕 @donyaye_ajayeb
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 👌✅ حد اقل ۳ بار خودت بین حد اقل برای ۱۰ نفر بفرست و تاکیدکن که اونا هم حد اقل ۳ بار ببینن. . 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ٢١١ و ٢١٢ سوره مبارکه بقره. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیات ٨٢ و ٨٣ سوره مبارکه یس. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
دنیای عجایب
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای دلم خواست صحبت کنم وصلش کردم _الو ایلای خواهش میکنم حرف
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم فاطمه اومد و غر غر کنان گفت _دختره انگار گیج بهش میگم ایل آی میگه میلای خندیدم _چه اسم خوبی _باز گریه کردی _نه چیزی نیست میگم فاطمه یه زنگ به مادرت میزنی با آیسو صحبت کنم ببینم اذیت نمیکنه _نه بابا زنگ چی بچه تازه یادش رفته بیخیال شده دوباره زنگ بزنم فیلش یاد هندوستان کنه _چرا مگه صحبت کردی باهاشون _آره مامان زنگ زد گفت کمی گریه کرده بیقراری کرده ولی الان مشغول بازی و یادش رفته _اون شبا فقط با من میخوابه فک نکنم امشب بخوابه _بابا متخصص خسته کردن بچه هاس اینقد باهاش بازی میکنه بچه خودش خسته بشه بخوابه پرستار اومد اینجا _نه هیشکی نیومده _میگم الی این پرستارا هم کارشون سخته ها الان اون اتاق یه خانومه نمیزاره جاشو عوض کنن پرستار بیچاره کلافه شده _آره واقعا شغلیه که خیلی باید صبور باشی در همین حین صدای پرستاری که وارد اتاق شد مارو متوجه خودش کرد _سلام خانم رسولی مقدم حالتون خوبه _ممنون _فرجی هستم پرستار مخصوصتون چند دقیقه میام ببرمتون برا نوار قلب و آزمایشات قبل عمل اگه کاری مشکلی داشتید بهم بگید و بعد رو کرد به فاطمه و گفت _پروندشون رو کامل کردید _بله تحویل دادم _ممنونم خانم پرستار _بله _من کی عمل میشم _خدا بخاد فردا حوالی ساعت نه یا ده قبل شما دونفر دیگه هم این عمل دارن _اونام الان اینجان _بله اتفاقا اتاق بغلیتون هستن استرس نداشته باش عزیزم عملتون کم خطره و یک ساعته تموم میشه این حرف زد و رفت _ببین جه تابلو هستی که اینم فهمید خیلی استرس داری _کاش مامانم میدیدم خیلی دلم میخادش _عزیز دلم بهت قول میدم بعد عملت باهم میریم پیش مامانت من مطمعنم الان بعد گذشت سالها خصوصا حالا که شوهرتم فوت کرده پدرت تورو میبخشه ساکت موندم و حرفی نزدم خیلی زود آزمایشات و چکاب های قبل عملم انجام شد و برگشتم اتاقم یه لحظه دیدم فاطمه سرخه سرخ شده سراسیمه خودمو بهش رسوندم و گفتم _فاطمه خوبی با صدای بلند خندید و گفت _وای الی یه جیزی بگم تو نبودی رفتم اتاق بغل تا ببینم اون خانوم چحوریه جن سالشه دکتر به اون چی گفته خلاصه که رفتم فضولی _خوب _اونجا دوتا خانوم هستند یکیشون میانسال ولی دومی جوون دختر جوونه بیدار بود و داشت دعای توسل میخوند ولی خانوم میانساله خوابیده بود پیش دختره نشستم و ازش پرسیدم اونم تعریف کرد که طفلکی تومورش بدخیم و این بار دوم هست که زیر تیغ جراحی میره البته روحیش خیلی خوب بود خواهرشم همراهش بود راستش از غصه اون منم بغض کردم تو همین حین که هرسه تامون بغض کرده بودیم خانم میانسال یک صدای بلند ناهنجاری از خودش تولید کرد دیگه نتونستم خودداری کنم و انقدر خندیدم که خانمه از خواب بیدار شد بدو بدو خودمو به اتاق رسوندم تا خجالت نکشه اینارو که با خنده تعریف می کرد و غش غش می خندید از خنده فاطمه منم خندم گرفت و میون خنده گفتم _ خدا نکشتت فاطمه خوب شاید صدای شکمش بوده بدبخت نه اون چیزی که تو فکر می کنی دوباره فاطمه با خنده گفت _ نه بابا شکم چی خود خودش بود خیلی هم بزرگ بود دیگه تا چهل وپنج دقیقه فاطمه هی تعریف میکرد میخندید منم از خنده فاطمه ریسه میرفتم و کلا روحیم عوض شد دوستی و رفاقت همینه خندیدن به چیزهای بی اهمیت و دلخوش بودن خداروشکر که فاطمه رو دادم 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 🌕 @donyaye_ajayeb
میدونید قدیمی‌ترین ماده‌ی روی زمین که در سال 2020 شناسایی شد، چی بود ؟! امسال با روش‌های شیمیایی یک شهاب سنگی که در سال 1969به زمین خورده بوده رو بررسی کردند و فهمیدن به این شهاب سنگ یکسری گرد و غبار ستاره‌ای چسبیده که متعلق به قبل از پیدایش خورشیده ماست! قدمت این گرد و غبار بیشتر از 7 میلیارد ساله و در فضا معلق بوده که 50 سال پیش سوار شهاب سنگ میشه و به زمین فرود میاد! + این ماده قدیمی‌ترین ماده‌ی روی زمین هست که تا الان شناسایی شده! 🌕 @donyaye_ajayeb