هدایت شده از تبلیغات دلدار
من کرشمه یه #روستازاده ام
دست #نامادری بزرگ شدم. مثل همیشه میخواست یه معجون زهر ماری به خوردم بده و هیچوقت نفهمیدم اونو چرا بمن میداد...😔
یه شب خسته شدم و فرار کردم به طرف #قبرستون رفتم و از ترس دویدم که سریع از قبرستون خارج شم که ناگهان محکم به یک نفر برخورد کردم.
وقتی اسمم رو صدا زد، شوکه شدم.😳
بهم گفت بیا بریم تا راز اون معجونی که اینهمه سال #نامادریت بهت داده رو بگم
به ناچار از کنجکاوی همراهش رفتم...
وقتی علتش رو بهم گفت از شدت بهت و ترس دست و پام میلرزید😭
https://eitaa.com/joinchat/2898002232C2fb5f1eb03
راز اون معجون زهرماری که سرنوشت منو سیاه کرد😓👆
هدایت شده از تبلیغات دلدار
من کرشمه یه #روستازاده ام
دست #نامادری بزرگ شدم. مثل همیشه میخواست یه معجون زهر ماری به خوردم بده و هیچوقت نفهمیدم اونو چرا بمن میداد...😔
یه شب خسته شدم و فرار کردم به طرف #قبرستون رفتم و از ترس دویدم که سریع از قبرستون خارج شم که ناگهان محکم به یک نفر برخورد کردم.
وقتی اسمم رو صدا زد، شوکه شدم.😳
بهم گفت بیا بریم تا راز اون معجونی که اینهمه سال #نامادریت بهت داده رو بگم
به ناچار از کنجکاوی همراهش رفتم...
وقتی علتش رو بهم گفت از شدت بهت و ترس دست و پام میلرزید😭
https://eitaa.com/joinchat/2898002232C2fb5f1eb03
راز اون معجون زهرماری که سرنوشت منو سیاه کرد😓👆
هدایت شده از تبلیغات دلدار
من کرشمه یه #روستازاده ام
دست #نامادری بزرگ شدم. مثل همیشه میخواست یه معجون زهر ماری به خوردم بده و هیچوقت نفهمیدم اونو چرا بمن میداد...😔
یه شب خسته شدم و فرار کردم به طرف #قبرستون رفتم و از ترس دویدم که سریع از قبرستون خارج شم که ناگهان محکم به یک نفر برخورد کردم.
وقتی اسمم رو صدا زد، شوکه شدم.😳
بهم گفت بیا بریم تا راز اون معجونی که اینهمه سال #نامادریت بهت داده رو بگم
به ناچار از کنجکاوی همراهش رفتم...
وقتی علتش رو بهم گفت از شدت بهت و ترس دست و پام میلرزید😭
https://eitaa.com/joinchat/2898002232C2fb5f1eb03
راز اون معجون زهرماری که سرنوشت منو سیاه کرد😓👆