eitaa logo
کانال دورهمی
282 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
706 ویدیو
2 فایل
؛🍃🌹 #کانال_دورهمی🌹🍃؛ فعالیت این کانال ۱۶است؛که درزمینه های فرهنگی؛اجتمائی؛وسیاسی فعال است #شماعزیزمن هم؛بالینک زیر👇میتوانیددرجمع؛همه خوبان باشید؛ #بااحترام_رشت_اشکبوس eitaa.com/doorehamiiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
"🍃🌹🇮🇷 👇👇👇👇👇🇮🇷🌹🍃" در زمان حکومت دنبلی‌ها در . (محلّه‌ای به‌نام آقا صادق در محلّه امام‌زاده‌ی شهر خوی هم‌اکنون به این نام مشهور است) از جوانی نزد شکایت بُرد که مرغ مرا این جوان دزدیده است. ، آن جوان را و جوان بعد از شنیدن شکایت آن پیرزن‌، به گناه خود بدون هیچ سخنی و سرش را پایین . که خیلی ناراحت بود تصمیم داشت او را به چون به پیرزن بینوایی رحم نکرده بود. از این اعترافِ جوان خشمش فروکش کرد . بعد از رفتن شاکی و متشاکی و حل و رضایت‌شان، شاگردِ قاضی که یک جوان بود و در محکمه حاضر بود، دید حالِ آقا صادق دگرگون شد؛ آقا صادق گفت: ! این جوان به خطای خود اعتراف کرد و من در صددِ اثبات گناه او برنیامدم، اگر اعتراف نمی‌کرد با تحقیقی که در محل می‌کردم، آبروی او را می‌بردم و به شدیدترین وجه مجازاتش می‌کردم. ! من نیز بر جهل و نادانی‌ام در برابر تو اعتراف می‌کنم که مرا با قضاوتی اشتباه به دستِ خودم، جهل مرا بر خودم و دیگران اثبات نکنی. ! من در برابر تو به ناتوانی خودم اعتراف می‌کنم که مرا با قرار دادن در فلاکت و بدبختی، ناتوانی مرا به من و دیگران اثبات نکنی. ! من بر ضعیف بودن در برابر هوای نفسم، در برابرت اعتراف می‌کنم که مرا در معرضِ تهدید شیطان قرار ندهی تا ضعفِ ایمان و اراده‌ام را بر من و دیگران ثابت کنی. ! ناتوانی بیش نیستم که به همه چیز ابتدای کار اعتراف می‌کنم، دستم را بگیر و مرا ببخش و مرا نَیازمای که من، خود را می‌شناسم و تو مرا بهتر از من می‌شناسی.. "🍃🌹🇮🇷 🇮🇷🌹🍃" سروش وایتا دنبال فرمائید 👇 https://splus.ir/doorehamii 👇 https://eitaa.com/doorehamiiiii🌹🍃"
🍃💐بسم الله الزحمن الرحیم💐🍃 یکی از ٬ برای مالی جمع ، ، مغازه . 👇: واین همه . .» 🍃🥀 👇 : ؟!⁉️ 👇 در و ماهانه_برای 👇، و برای 👇 (مانند بیماران دیالیز) . 👇٬ ، .
🍃🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷🍃 در یکی از شهرهای خراسان رسم بود که هر کسی از دنیا می‌رفت، چهل نفر به منزل او می‌آمدند و می‌گفتند: روحش شاد، مرد یا زن خوبی بود. آن‌ها باور داشتند خداوند به خاطر رضایت این چهل نفر از متوفی، او را می‌آمرزد. مردی به نام مراد بود که مردم روستا او را به خساست می‌شناختند؛ برای همین زمانی که او از دنیا رفت کسی در منزلش حاضر نشد، جز تعدادی به اندازۀ انگشتان دست! پسر او خیلی ناراحت شد. پس برای حضور مردم در منزل و اظهار رضایت از پدر، ولیمه‌ای داد. مردم ولیمه را خوردند و همگی با صدای بلند گفتند: مشهدی مراد چگونه مردی بود؟! همۀ چهل نفر با هم گفتند: ما از او راضی بودیم، خداوند نیز از او راضی باشد. در میان این مردم، رهگذری غریب از روستا آمده بود که در آن مجلس حاضر شده و غذا خورد و رفت. هنگام شب، پدر به خواب پسر آمد و گفت: خدا خیرت دهد ولیمه‌ای دادی و مرا اندکی از آتش رها نمودی. پسر گمان کرد از رضایت آن چهل نفر از پدرش، او از آتش رها شده است. پدر به پسر گفت: همۀ میهمانان را رها کن. آنان به دنبال رضایت شکم خود بودند تا نانی از ما بخورند و از ما راضی شوند. رضایت‌شان از ما در نزد خداوند، سرسوزنی ارزش نداشت. پسرم! رهگذری غریبه بود که تو او را ندیدی و نشناختی و قبل از ورود میهمانان از تو طعامی خواست و تو در حیاط منزل، زیر درخت به او ظرفی غذا بخشیدی. فقط آن اطعام مرا نجات داد. پسرم! بدان هر کجا رضایت خلایق باشد؛ رضایت خدا الزاما در آنجا نیست.