هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامه_نادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتبیستوهفتم
بزرگان و مردم از خود می پرسیدند چه نیرو و توانی در وجود این مرد نهفته است که یکدم او را آسوده نمی گذارد و پیوسته در حال جنب و جوش و تکاپوست؟
نادر اما در میان گرد و غبار و خاک های آغشته به لخته های خون سربازانش بدنبال غرور و سربلندی گمشده ایران می گشت ، او از غرور سرکوب شده دهساله اخیر ملت ایران رنج می برد و به همین انگیزه خوشگذرانی را بر خود حرام کرده بود تا شکوه و عظمت ایران را دوباره زنده کند
هنگام خروج سپاه نادر از اصفهان به سمت قفقاز ، شاهزاده گولیتسین نماینده امپراطوری روسیه خود را به نادر رسانید و با تقدیم نامه سراسر احترام آمیز ملکه کاترین بهمراه نادر به سمت قفقاز حرکت کرد
روس ها پاسخ اولتیماتوم نادر را توسط شاهزاده گولیتسین به این مضمون داده بودند با کمال میل شهرهای ایران را که تحت اشغال آنهاست را تخلیه خواهند کرد ، شاهزاده گولیتسین همچنین به نادر پیشنهاد کرد تا در جنگ با ترک ها از حمایت امپراطوری روسیه برخوردار شود
نادر با ترجمه سخنان شاهزاده روس خندید و گفت شاهزاده عزیز ، این را بدان که شیر در جنگ با شغال ، نیازی به کمک خرس ندارد
و سپس اضافه نمود ، ملت ایران هیچ خاطره خوبی از روس ها ندارد و فراموش نمی کند که در پی تقاضای کمک شاه تهماسب دوم ، بجای کمک به ایران با ترک ها بر سر تقسیم شهرهای ایران توافق کردند
گولیتسین گفت ، مسلما هر کشوری برای منافع خود پیمان می بندد ، آنروز سود ما در توافق با ترک ها بود ولی امروز سود ما در گروی اتحاد با شماست ، نادر گفت ما و ترک ها مسلمان هستیم و جنگ میان ما جنگ دو برادر و دو خانواده است و فرد دیگری حق دخالت در نزاع دو برادر را ندارد ، شاهزاده خاموش ماند و چبزی نگفت
نادر بهمراه سپاهیان ایران با سرعت تمام خود را به اردبیل رسانید و پس از عبور از رود ارس به حاکم عثمانی شیروان نامه نوشت که سریعا شهر را تخلیه و الا با سر و کارش با شمشیر یلان ایران خواهد بود ، حاکم شیروان به پیک نادر گفت به فرمانده ات بگو ،ما شیروان را با شمشیر لزگی تصرف کردیم و با شمشیر لزگی هم از آن محافظت می کنیم
طولی نکشید که شیروان به تصرف نادر درآمد و حاکم شهر با باقیمانده سپاهیانش به کوههای اطراف پناهنده و فراری شد
در این هنگام شاهزاده گولیتسین مجددا به حضور نادر رسید ، شاهزاده روس با تعجب مشاهده کرد نادر بر روی تخته سنگی نشسته و آستین های خود را بالا زده و شمشیرش را روی زانو نهاده و مشغول خوردن نان و پیاز و سبزی بعنوان نهار بود ، نادر در همان حال به شاهزاده گفت به ملکه تان بگو هر چه زودتر دربند و بادکوبه را تخلیه نماید و پاسخ ما را نیز هر چه زودتر بدهید تا تکلیف خود را همین حالا که در منطقه هستیم بهتر بدانیم ، همانشب شاهزاده روس نامه ای به دربار روسیه فرستاد و اینطور نوشت نادر را دیدم در حالی که لباسش بوی خون می داد و سخنانش بوی جنون ، او در حالیکه شمشیرش را در آغوش گرفته و نان و پیاز و سبزی میخورد ، از ما خواسته فورا شهرهای اشغال شده کشورش را تخلیه کنیم ، من اخطار می دهم این مرد دارای نیروی بی حساب است ، و چنان در میان سربازانش نفوذ دارد که اگر بگوید بمیرید ، فورا می میرند ، با این حال شکمش را با نان و پیاز سیر می کند و اصلا دربند آسایش و راحتی نیست ، حرفی هم بزند عمل می کند ، من پیشنهاد می کنم سخنان او را جدی بگیرید
دولت روس بیدرنگ با تمامی خواسته های نادر موافقت و تمامی شهرهای اشغال شده را تخلیه و به نمایندگان ایران تحویل داد
نادر پس از تصرف شیروان بسوی داغستان حرکت کرد در اینموقع به نادر خبر دادند لزگی ها به تحریک عثمانی ها به سرکردگی شخصی بنام سرخای سر به شورش برداشته اند ، نادر با شنیدن این خبر گفت شنیده ام لزگی ها خیلی خوب می رقصند ، حال چنان با این شمشیر آنها را به رقص وا می دارم که هیچگاه فراموش نکنند
نادر دستور حمله داد
هوا رفته رفته در آن منطقه صعب العبور سرد و سردتر می شد نادر میخواست قبل از بارش های سنگین برف که در آن منطقه امری عادی بود کار لزگی ها را یکسره کند به همین دلیل سپاه خود را از دو جناح از میان صخره های بلند و کمرکش کوهها و تنگه های باریک با سختی فراوان عبور داده و ناگهان از شرق و غرب مانند صاعقه بر لزگیها فرود آمد لزگی ها با دادن تلفات فراوان و اسارت با زحمت زیاد حلقه محاصره نادر را شکافته و در میان کوههای منطقه خود را به شهر گنجه رسانده و سنگر گرفتند
در این حال برف سنگینی منطقه قفقاز را سفید پوش کرد و سرمای شدیدی بر منطقه حاکم شد ولی سپاه ایران در سرمای استخوان سوز منطقه با حمل توپخانه وتجهیزات سبک و سنگین و عبور از دامنه های یخ زده کوهها به گنجه رسید و دژ مستحکم گنجه را محاصره کرد، توپخانه ایران شروع به غرش میکرد و بدستور نادر فقط یک نقطه را می کوبید