#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوپنجم
گارد ویژه نادر مانند گرگهائی که به گله گوسفندان حمله می بَرَد به نیروهای عثمانی تاختند و چنان ضرب شستی به آنان نشان دادند که ظرف نیم ساعت نظم و ترتیب آنان را به هم ریخته و گروه گروه به محاصره ای کُشنده در آمدند و یک به یک طعمه ضربات مرگبار سربازان ایرانی می شدند
سپهبد محمدپاشا که متوجه شده بود اگر جنگ به همین منوال ادامه یابد ، جز شکست و سرافکندگی چیزی بدست نخواهد آورد دستور داد سپاهیانش آرام آرام طوری که محاصره نشوند عقب نشینی کنند و به سنگرهای از پیش ساخته شده خود که در چند کیلومتری میدان جنگ و در بیرون شهر قارص بود پناه ببرند ، ناگفته نماند که غروب خورشید و تاریکی هوا نیز به کمک عثمانیان آمد ، با فرا رسیدن شب ، نادر دستور داد بصورت نیم دایره ، سنگرهای نیروهای عثمانی را محاصره کنند و آنان را بدقت زیر نظر داشته باشند
با فرا رسیدن نیمه شب ، سپهبد محمد پاشا چند ستون هزار نفره از بهترین سربازان پیاده خود را بسوی اردوگاه اصلی نادر فرستاد و به فرماندهان خود دستور داد این ستون های پیاده را از دو سو پستیبانی کنند و پا به پای آنان پیش بروند و پس از رسیدن به نزدیکی چادر فرماندهی ارتش ، با یک شبیخون همه جانبه به سراپرده نادر ، او را از پای در آورند
ستون های سپاهی ترک بی آنکه به مانعی برخورد کنند نزدیک به یک فرسنگ در دل سیاهی شب راه پیمودند و به نزدیک ترین نقطه اردوی اصلی ارتش ایران رسیدند ، شادمانی این ستون ها بیرون از اندازه بود زیرا می دیدند با یک فرمان تاخت و تاز در کمتر از چند دقیقه به سراپرده نادر خواهند رسید و کار را تمام خواهند کرد
ولی این شادمانی بی پایه بود زیرا آنها نمی دانستند که نادر از نخستین گامی که آنان برداشته اند آنها را زیر نظر داشته و به نگبانان ایرانی دستور داده خود را کنار بکشند و پنهان کنند و اجازه دهند راه برای آنان باز نمایند تا پیشروی کنند ، در حقیقت ستونهای اعزامی دشمن و پشتیبانان آنان نمی دانستند با پای خود بسوی کشتارگاه می روند
هنگامی که سربازان محمد پاشا به سیصد متری چادر نادر رسیدند پیکی به نزد محمد پاشا فرستادند ، محمد پاشا که از این پیشروی شگفت انگیز آگاه شد به اندیشه فرو رفت و با خود گفت که محال است نادر تا این اندازه بی احتیاط باشد که نیروهای دشمن تا سیصد متری چادرش رفته باشند و او غافل بماند ، این بود که به پیک دستور داد به فرمانده نیروهای یاد شده بگوید اندکی عقب نشینی کنند تا با اعزام سربازان پشتیبان و بررسی بیشتر ، منتظر فرمان بعدی بمانند تا اگر دامی گسترده شده باشد بتوان از آن بیرون آمد
ولی دیگر دیر شده بود و پیش از آنکه پیک محمد پاشا برسد پلنگ تیز چنگ ایران به سواران خود فرمان داد که مانند سیل خروشان و بنیان کن به تک و تاخت بپردازند
جنگی کور و هراس آور در دل سیاهی شب درگرفت ، بدستور نادر برای اینکه سربازان ایرانی آسیب نبینند و خودی ها یکدیگر را نکشند یا بدست دوستان خود زخم بر ندارند پیوسته باید نعره بزنند و با فریاد ، یا علی و یا محمد بگویند
این کار دو سود داشت ، یکی اینکه سربازان ایرانی یکدیگر را می شناختند و دوم آنکه فریاد همزمان هزاران سرباز ایرانی ، زَهره شیر را آب می کرد و وحشتی عظیم در دل دشمن می انداخت ، جنگ به سختی مغلوبه شد و عده زیادی از سربازان دشمن که در دام افتاده بودند زهر تلخ مرگ را نوش جان کردند عده ای دیگر به سختی عقب نشستند
نادر دستور داد فراریان را تعقیب کرده و امان ندهند تا خود را به سنگرهایشان برسانند ، در اجرای این دستور ، سواران ایرانی در تاریکی شب بدنبال سپاهیان از هم پاشیده دشمن تاختند و در پی آن بسیاری از آنان حتی از سنگرهای عثمانیان گذشتند و آنجا را به تصرف خود در آوردند ، سربازان جان به در برده عثمانی به ناچار به درون شهر قارص رفته و در درون دژ شهر پناه گرفتند
سپیده دم روز دوم نبرد ، سپهسالار ترک عثمانی که نامش در اروپا ، لرزه بر اندام جنگاوران آن سامان می انداخت پی برد که نه در روز و نه در شب نمی تواند بر این اعجوبه نظامی چیره شود و لکه ننگی در تاریخ افتخارات گذشته اش توسط نادر بر پیشانی پر چین و چروکش ، نقش بسته است
سپهبد محمد پاشا که در دلاوری و بی باکی یکی از آزموده ترین سرداران امپراتوری عثمانی بود اکنون که مزه و طعم تلخ حقارت آمیز ترین شکست ها را بدست این نابغه دوران چشیده بود اکنون که کاخ آرزوهایش را ویران می دید و در حلقه محاصره نادر افتاده بود نمی دانست چگونه خود را رها کند و پاسخ سلطان عثمانی را چه بدهد ، او که عمری را با سرافرازی در میادین مختلف جنگیده بود و اینک غرورش پایمال گردیده بود تاب نیاورد و از غصه و اندوه زیاد ، جان به جان آفرین تسلیم کرد و دق کرد و مرد (یه جورایی سکته کرد و نفله شد😂😂)