#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهلوپنجم
گاردویژه نادر ، جوان یاد شده را محاصره کردند ولی او دلیرانه می جنگید و چند تن از افراد نادر را از پای درآورد ، افراد نادر که دیدند نمی توانند او را به اسارت بگیرند نخست دست راستش را از کار انداختند و هنگامی که دیدند با وجود مجروحیت ، باز هم بسوی آنان حمله می کند ، او را از اسب سرنگون و بدنش را آماج شمشیرهای برهنه خود قرار دادند ، خانِ دوران که از دور ، پیوسته متوجه فرزند دلاورش بود هنگامیکه او را در محاصره دید با پسر دیگرش بنام عاشور خان و افراد گارد ویژه اش به کمک پسرش آمد ولی هنگامیکه به معرکه رسید با پیکر تکه تکه شده فرزند برومندش روبرو شد ، مشاهده پیکر بی جان فرزند ، پدر را دیوانه کرد و با سربازان بیشمار خود ، حمله ای سخت را آغاز کرد
جنگ سخت و انتقامحویانه ای درگرفت ، دم به دم ، گروهی از هر دو طرف به خاک و خون می غلطیدند ، عاشورخان که در کنار پدر می جنگید به تنهائی ، بلای جان سواران ایرانی شده بود ، هندیان که به خشم آمده بودند چنان شمشیر می زدند که تا آنزمان دیده نشده بود ، سواران دو طرف مانند گردابی شتابنده و چرخنده ، در هم می لولیدند و می چرخیدند ، برق شمشیرها چشمان را خیره کرده بود ، از هر دو سو ، جنگاوران از زین اسب سرنگون ، و لگد کوب سم اسب ها می شد ، نادر که در قسمت دیگری در حال نبرد بود متوجه وخامت اوضاع شد و پیشاپش دویست نفر از گارد ویژه خود ، به قلب منطقه درگیری شتافت
رسیدن نادر و فریادهای دلهره آورش ، توان و روحیه سربازان ایرانی را بالا برد ، نادر و همراهانش ، از میان جنگجویان به خشم آمده هندی ، شمشیر زنان و تبرزین کشان راه گشودند و مستقیما بسوی خانِ دوران و محافظانش حمله کردند ، حملات نادر و فدائیانش چنان شدید بود که لحظه به لحظه به خان دوران نزدیک و نزدیک تر می شدند و در نهایت نیز به او رسیدند و علیرغم محافظت شدید از وی ، چند زخم کاری بر او وارد کردند ، عاشور خان ، جوان شیردل هندی که پیشاپش پدرش شمشیر می زد مورد توجه فدائیان نادر قرار گرفت و یکی از سواران ایرانی کمندی بسوی او انداخت و او را از صدر زین اسب سرنگون ، و با همان حال او را بر روی زمین کشید و از منطقه درگیری دور کرده و در نهایت ، به اسارت نیروهای ایران درآمد ، ستون چهارم نیروهای هندی که نیمی از افرادشان را از دست داده بودند با زحمت زیاد ، خان دوران را که زخم کاری برداشته بود را از مهلکه بدر برده و عقب نشستند
در این احوالات پر فراز و نشیب ، سعادت خان نیم دیگر نیروهای تازه نفس نیروهای هندی (به استعداد پنجاه هزار نفر) که مجهز به تفنگ بودند را وارد کارزار کرد ، نیروهای ایران که مدت پنج ساعت جنگیده بودند به راستی خسته و فرسوده شده بودند ، نادر با دیدن خیل بی شمار تفنگداران هندی ، و با در نظر گرفتن خستگی بیش از حد افرادش ، دستور عقب نشینی داد
حضور تفنگداران بی شمار هندی ، وضع جنگ را عوض کرده بود و بیم شکست سواران ایرانی می رفت ، به فرمان نادر ، ستون تحت فرماندهی نصراله میرزا (پسر دوم نادر) که تا آن هنگام وارد میدان نشده بود به جای سواران خسته ایرانی ، پای بدرون میدان جنگ گذاشت
حضور نیروهای ذخیره سپاه ایران دوباره کفه ترازو را بسود ارتش ایران دگرگون کرد ، محمد شاه که از دور ، میدان جنگ را زیر نظر داشت دسته دیگری را به میدان فرستاد ، آتش جنگ دوباره شعله کشید و نبردی شگفت آور و سوزنده تر از قبل زبانه کشید
محمد شاه و نادر ، مانند دو بازیگر شطرنج ، پیوسته مهره های خود را به میدان میفرستادند ، تا یکی از آنها می رفت که نیرویش بر دیگری بچربد رقیب ، مهره دیگری را میفرستاد ، تا اینکه بعلت کثرت و فزونی نیروهای هندی ، کار برای نیروهای ایران سخت شد و هر لحظه بیم آن می رفت که سد ایجاد شده سربازان ایرانی را بشکند و هندیان مانند سیلی خروشان ، بنیاد ارتش ایران را از بیخ و بن برکنند ، نادر که اینگونه دید آخرین مهره و امید بزرگ خود را ، که گارد ذخیره و ویژه اش بود را در واپسین دقیقه های روز دوم جنگ به میدان فراخواند (گارد ویژه نادر ، دست چینی از زبده ترین و چابک ترین افراد ، از اقوام مختلف ایرانی تشکیل شده بود و یک گروه صد نفره از آنان بر هزار نفر جنگجو و حتی بیشتر ، برتری داشت)
با ورود گارد ویژه به صحنه نبرد که با نزدیک شدن به غروب آفتاب همراه شده بود زد و خورد دو طرف به اوج خود رسید ، بوی باروت جوی خون ، شیهه اسبان ، برق شمشیرها نعره دلاوران ناله مجروحان سفیر گلوله ها حتی برای یک لحظه قطع نمی شد ، گارد ویژه نادر ، آرام ولی با صلابت و شدتی مثال زدنی ، از میان هندیان به خشم آمده و انبوهی از جنگ افزارهای ریز و درشت آنان ، تونلی گشودند و خود را به پشت آنها رساندند ، سرعت عمل و نحوه جنگیدن آنان به حدی شدید بود که باعث وحشت هندیان می شد
#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهلوپنجم
#ایپزود3
پرچم داران و پیام آوران صلح و آشتی به اردوی ایران رسیدند و یکسره به سراپرده نادر رفتند و پیام محمد شاه را در خصوص متارکه جنگ و جلوگیری از خونریزی بیشتر ، به آگاهی نادر رسانیدند ، نادر به آنان گفت احترام متقابل از شرایط همسایگی است ، به محمد شاه بگویید ما هم راضی به جنگ نبودیم ولی بخاطر بی توجهی دولت هند و پناه دادن به عده ای شورشی افغان که بهمراه اشرف افغان دست به جنایت زده اند و همچنین کشته شدن سردار عزیزمان محمد خان ترکمن ، ناچار و ناگزیر شدیم دست به جنگ بزنیم ، بروید به محمد شاه بگوئید درخواست او را درباره متارکه جنگ می پذیریم و چشم براه نمایندگان رسمی او هستیم مدت زیادی طول نکشید که نمایندگان ویژه محمد شاه بهمراه نظام الملک مجددا به اردوی ایران آمدند ، نخستین شرط نادر برای متارکه و صلح ، خلع سلاح ارتش هند و حضور شخص محمد شاه ، در اردوی ایران بود
این درخواست برای هیئت هندی غیر قابل قبول و غیر منتظره بود ، لذا نظام الملک که انتظار چنین شرطی را نداشت گفت ، آمدن حضرت پادشاه ، به اردوی ایران ممکن نخواهد بود زیرا باعث سرشکستگی مقام شامخ و والای سلطنت است ، اعلیحضرت به ما اختیار تام داده اند که درباره بستن پیمان صلح گفتگو کنیم ، نادر اما زیر بار نرفت و در حالیکه خشم خود را فرو میخورد گفت ، شرط متارکه جنگ همین است که گفتم و بهیچوجه ، از آن باز نمی گردم ، پادشاهتان باید شخصا به اردوی ایران بیاید در غیر اینصورت منتظر جنگ باشید ، ولی این را هم بدانید که در صورت شکست قطعی سپاه هند ، ما با محمد شاه و دیگر بزرگان هندی مانند یک اسیر جنگی رفتار خواهیم کرد
نظام الملک به نادر گفت ، محمدشاه بسیار رئوف و مهربان است و نمیخواهد خانواده های بیشتری از دو طرف داغدار شوند ، نادر با تمسخر و طعنه گفت ، ایشان خیلی زودتر ، پیش از آنکه آتش جنگ روشن شود هم ، می توانستند لطف و مهربانی خود را نشان دهند
نادر با احترام فراوان نمایندگان هندی را بدرقه کرد ، ولی هنوز آنها از اردوی نادر خارج نشده بودند که شیپور آماده باش در شرایط جنگی ، در سپاه ایران بصدا درآمد
نظام الملک شرط نادر را برای محمد شاه و درباریان بازگو کرد ، محمدشاه برآشفت و با تندی گفت ، معلوم می شود این مرد درنده ، بسیار کینه توز تمامیت خواه نیز هست ، نظام الملک که نادر را از نزدیک دیده بود کرنش و تعظیمی کرد و گفت ، البته هر دستوری که اعلیحضرت بفرمایند با دیده منت تا پای جان بر آن می ایستیم ، ولی نادری که من دیدم ، علاوه بر اندام درشت و چشمان گیرا و نافذش که تا مغز استخوان آدمی را می سوزاند ، دارای اراده و پشتکاری بسیار قوی است و لشگریانش مانند کودکی که از پدرش اطاعت می کند از وی اطاعت می کنند ، سر و وضع وی و چهره آفتاب سوخته اش ، با یک سرباز ساده ایرانی ، هیچ فرقی ندارد ، او مرد روزهای سخت است ، لذا در حال حاضر ، صلاح مُلک و سلطنت هند را ، در گروی مدارا با این اعجوبه دوران می دانم تا در آینده چه پیش آید
محمد شاه مانند مات زدگان ، نظام الملک را می نگریست و پس از مدتی خاموشی گفت ، پس با این اوصاف چاره ای نیست و باید شرایط نادر بپذیریم ، نظام الملک با شنیدن سخن شاه ، گوئی که کوهی را از دوشش برداشته باشند ، نفسی به راحتی کشید
♻️دو پادشاه در مقابل هم*
محمد شاه بهمراه جند تن از بزرگان هند و نظام الملک ، بسوی اردوی نادر براه افتاد ، بدستور نادر ، احترام ویژه ای در استقبال از محمد شاه بعمل آمد ، نادر حتی چند مرد تنومند را برگزیده بود تا هنگام پیاده شدن محمدشاه از پیل جنگی ، او را درون تخت روان زیبائی جای دهند و بر روی دوش خود حمل کرده و بهمراه دویست نفر گارد ویژه شاهی با لباس های زیبا و رسمی ، او را اسکورت و به چادر نادر راهنمائی کنند
قلب محمد شاه به سختی می تپید ، او داستانهای زیادی از سخت گیریها و جنگاوری نادر شنیده بود و نگران بود که نادر چگونه با او رفتار خواهد کرد ، سرانجام پرده چادر نادر بدست پرده دار کنار رفت و محمد شاه بدرون سراپرده نادر ، گام نهاد
نادر با دیدن محمدشاه از جای خود برخاست و با احترامی که بوی دوستی از آن به مشام می رسید ، به او خوش آمد گفت و محمد شاه را که اندامی لطیف و کوچکتر از او داشت را مانند کودکی در آغوش گرفت و چهره وی را بوسید ، محمد شاه اختیار از کف داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد ، حاضران از دو طرف ، علی الخصوص بزرگان هند ، با دیدن اشک های محمدشاه ، زار زار شروع به گریستن کردند ، نیم ساعتی طول کشید تا مجلس به آرامش رسید و نادر شروع به صحبت کرد و گفت
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهلوپنجم
#ایپزودچهارم
اعلیحضرت ، بی تفاوتی و غرور شما مرا مجبور کرد که این مسافت دور را تا اینجا طی کنم و هزینه گزافی را ، چه جانی و چه مالی متحمل شوم ، لشگر من خسته و از لحاظ آذوقه دست تنگ هستند ، باید بهمراه قشون (لشگر ، سپاه) به دهلی بیاییم تا کمی خستگی راه از تنمان بیرون شود ، ضمنا هزینه لشگرکشی ما نیز باید جبران شود ، بعد از آن از کشور شما بیرون خواهم رفت تا شما ، به امور خود بپردازید
نادر با گفتن این سخنان برخاست که ناگهان جُبًه (شِنِل بزبان انگلیسی) ترمه قیمتی و گرانبهائی که در آن مراسم پیشواز ، بر دوش انداخته بود از دوشش افتاد ، چهره محمد شاه در آن حال دیدنی بود ، وی با شگفتی و حیرت مشاهده کرد رخت های جنگی (لباس) زیر جُبًه نادر ، پاره پاره و چرکین و خون آلود و بدنش نیز زخم خورده است ، قلب محمد شاه از دیدن هیبت خشونت آمیز و واقعی نادر ، با آن لباس های مندرس و پاره و خون آلود لرزید و تا مغز استخوانش تیر کشید و دانست تا چه مقدار، میان او و نادر فاصله است
درست در همین هنگام سرپرست تشریفات از آماده شدن نهار در چادر دیگری خبر داد ، هنگام صرف غذا ، نادر پس از خوردن یکی دو لقمه از غذای خود ، ظرف غذای خود را با محمدشاه عوض کرد تا به او نشان دهد که در غذای او زهر نریخته اند ، خوردن غذا تمام شد و مجددا طرفین به چادر فرماندهی بازگشتند ، دوباره مذاکرات شروع شد و نادر چند شرط برای متارکه مطرح کرد که بشرح ذیل است
*یکم* ، پس از متارکه ، بلافاصله همه سربازان ارتش هند که در دشت کرنال هستند جنگ افزارهای خود را بگذارند و به شهرهای خود بازگردند ، *دوم* توپخانه و جنگ افزارهای سبک و سنگین سپاه هند تسلیم ارتش ایران شود
*سوم* ارتش ایران به لحاظ خستگی فراوان ، مدتی وارد دهلی شوند تا خستگی راه از تن آنان بیرون برود
*چهارم* پادشاه هند بر این پیمان ، صِحِه گذاشته و بر آن مهر پادشاهی هند را بِنَهَد
محمدشاه دو روز از نادر مهلت خواست تا مقدمات و خواسته های نادر را به انجام برساند ، نادر پذیرفت و محمدشاه با بدرقه رسمی و احترام آمیز ، به اردوی خود بازگشت
پس از رسیدن محمدشاه به اردوی خود ، بزرگان دربار و سرداران لشگر به دیدن او رفتند ، محمدشاه لب به سخن گشود و از راهنمائی های ابلهانه و خوش خیالانه و ندانم کاریها و تملق های بیجای وزرای خود انتقاد کرد و به آنها گفت ، مقصر اصلی شما هستید که با چاپلوسی و سبکسری و سهل انگاریهای خود مرا فریب دادید که هیچکس قادر نیست از تنگه خیبر و پنج شاخه رود سند عبور کند و پای بدرون خاک هند بگذارد و کار را به جائی رساندید که امروز ناچار شدم در خاک و سرزمین خودم ، با خفت و خواری به اردوی دشمن بروم و از او متارکه جنگ را گدائی کنم
محمدشاه اضافه کرد هر چند برایم سخت است که اینگونه سخن بگویم ولی مردی که من امروز دیدم در نهایت قدرت و نیرومندی است و از چشمانش شَرَر (آتش ، شعله سوزان) می بارد و مانند کوه استوار است ، امروز با چشمان خود دیدم که او پیراهنی چرکین و خون آلود به تن داشت ، چندین جای بدنش را زخمی بود که مَرهَم نهاده بود ، ولی برای او هیج اهمیتی نداشت ، همه شنیده اید که این مرد یازده ماه چکمه هایش را از پای درنیاورده طوری که در آن گندم و جو سبز شده ، بنظر من ، جنگ و ستیز با چنین اعجوبه ای ، هیچ دستاوَرد و سودی بجز ویرانی و خرابی و مرگ برای ما ، در پی نخواهد داشت
فرماندهان و سرداران هندی که غرور ملی شان لگدمال شده بود از شنیدن پیشنهاد خلع سلاح و آمدن سربازان ایرانی به دهلی خشمگین و برآشفته شدند و از فرمان محمدشاه سرپیچی کردند و گفتند ما جنگ را دنبال خواهیم کرد و تا آخرین نفس و واپسین توان ، خواهیم جنگید و استقلال خود را نمی فروشیم ، آنها سپس از نزد محمدشاه خارج شده و به میان سربازان خود عزیمت و اعتراض خود را بگوش لشگریان رسانیدند ، طولی نکشید که مقدمه شورشی بزرگ در میان سپاهیان هند آغاز شد و زمزمه هائی برای برکناری محمدشاه از سلطنت ، آغاز شد
دو روز گذشت و محمدشاه بنا به قولی که به نادر داده بود به اردوی ایران بازنگشت ، نادر بیدرنگ فرمان آماده باش جنگی صادر کرد و ارتش ایران آرایش جنگی گرفت ، هنوز چند دقیقه ای از فرمان نادر نگذشته بود که آوای بوق های بزرگ و کوس و کرنا (شیپورها وطبل های بزرگ و پر سر و صدا) بصدا درآمد ، نادر دستور داد قسمت بزرگی از ارتش ایران دشت کرنال را دور بزنند و گارد ویژه و سراپرده محمدشاه و نیروهای ذخیره هندی را به محاصره خود درآوَرَند
از این سو محمدشاه و وزیرش نظام الملک ، نشستی را با فرماندهان ارشد خود برگزار کردند و محمدشاه با چهره ای گرفته و غمناک گفت
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتچهلوپنجم
#ایپزودپنجم
سرداران گرامی من ، ما در برابر دشمنی سرسخت و خونخوار ایستاده ایم ، ارتش نادر ، عده زیادی از سربازان و سرداران ما را ، یا کشته و یا اسیر گرفته ، اگر این جنگ ادامه یابد آتش آن دامن ما بیشتر خواهد سوزاند ، من هم از اینکه غرورمان پایمال شده رنج می برم ، از اینکه سربازان ایرانی در پایتخت ما رفت و آمد کنند خشنود نیستم ، ولی واقعیت اینست که هر چه بیشتر با این گرگ بیابان بجنگیم ناتوان تر و شکست خورده تر خواهیم بود ، من به روشنی حقایق را برایتان گفتم ، حال سه پیشنهاد دارم و به نظر من باید یکی از این سه پیشنهاد را بپذیرید
*یکم* با پیشنهاد نادر مخالفت کنیم و قید همه گونه تلفات و زیان های آن را بپذیریم
*دوم* شرایط نادر را در ظاهر بپذیریم و با طول دادن مذاکرات ، در خفا و پنهانی و در فرصتی مناسب ، بر او بتازیم و جبران این خواری و شکست را بنمائیم
*سوم* من با خوردن زهر ، خود را بکشم ، آنگاه شما خود تصمیم بگیرید و هر گونه خواستید عمل کنید ، ضمنا این را هم بدانید ، نادری که من دیدم سخت پیمان و باشرف و جوانمرد است ، او به من قول داده که سربازانش در دهلی دست از پا خطا نخواهند کرد و در این خصوص به من قول شرف داده است
سخنان محمدشاه در میان فرماندهان ارتش ، اثری نیکو داشت ولی عده ای از آنان با حضور سربازان نادر در دهلی مخالفت کردند و پیشنهاد کردند با پرداخت غَرامت جنگ (خسارت) و تحویل سلاح ارتش به نادر ، از وی بخواهند که خاک هند را ترک و به ایران بازگردد ولی اجازه حضور در پایتخت هند را نداشته باشد
پایان جلسه بزرگان و سرداران هند ، مصادف با صدای کر کننده کوس و کرنای ارتش ایران و گرفتن آرایش جنگی سپاه ایران گردید ، نظام الملک سراسیمه از محمدشاه و بزرگان هند اجازه خواست تا فورا نزد نادر رفته و نتیجه جلسه و درخواست بزرگان هند را به نادر اعلام نماید ، لذا با عجله قبل از حمله نادر با برافراشتن پرچم سفید ، بهمراه عظیم اله خان و غازی خان ، بسوی اردگاه سپاه ایران براه افتاد
نظام الملک جریان گفتگوهای محمدشاه و سرداران هندی را به اطلاع نادر رسانید و از وی خواست از اشغال دهلی صرفنظر کند زیرا ممکن است سربازان ایرانی در برخورد با مردم عادی ، مرتکب بعضی اعمال زشت و ناشایست شده و باعث تحریک مردم شوند و کار از کار بگذرد
نادر خنده تلخی کرد و گفت ، سربازان من در طول یکسال راهپیمائی و جنگ ، خسته و فرسوده شده اند و نیاز به استراحت دارند ، از طرفی من به آنان قول داده ام و اگر نتوانم قولم را عملی کنم حاضرم چند سال دیگر هم بجنگم و سرانجام خستگی سربازانم را در دهلی بدر نمایم ، اگر می پذیرید بیائید پیمان ببندیم وگرنه کار را به شمشیرها ، واگذار کنید
نظام الملک با دستان خالی به اردوی محمدشاه بازگشت و جریان مذاکره را بازگو کرد و گفت اعلیحضرتا ، نادر مردی سرسخت است و برای جنگیدن مصمم است و حاضر نیست حتی یکقدم از خواستهای خود بازگردد ، نیمی از بزرگان و سرداران هند گفتند حال که اینچنین است چاره ای جز جنگ برایمان باقی نمانده و باید آماده جنگ شویم ، نظام الملک گفت
در زندگی ملت ها ، روزهای سخت فراوان است ، ده سال پیس کسی نادر را نمی شناخت ولی او امروز بعنوان پادشاه ، در کنار دروازه های دهلی است ، یازده سال پیش محمود افغان از کابل و قندهار ، سر به شورش برداشت و بجای شاه سلطان حسین نشست ، امروز نه نامی از محمود افغان هست و نه نشانی از شاه سلطان حسین ، کشور ما هم ، کشور توانگر و ثروتمندی بود و در جهان همتا نداشت ولی امروز شکست خورده دچار این اوضاع شده ، لذا چاره ای نداریم تا این موج را پشت سر بگذاریم ، مسلما روزهای خوش فراوانی در انتظار هند خواهد بود ، ولی در حال حاضر جلوی ضرر و زیان را از هر جائی که بگیریم منفعت است ، سخنان نظام الملک با تائید عظیم اله خان و غازی خان و محمدشاه و نیمی از حاضران در مجلس مواجه شد و آنها در اکثریت قرار گرفتند و حرف نادر طبق معمول ، بر کرسی نشست
فردای آن روز محمدشاه با گارد ویژه خود بهمراه نظام الملک و عظیم اله خان و چند تن از بزرگان و سرداران برجسته ارتش هند بسوی اردوی نادر براه افتادند
# دوستداران _ولايت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat