eitaa logo
دوستداران ولایت
717 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
6.2هزار ویدیو
28 فایل
صرفا جهت روشنگری،جهاد تبیین،بصیرت وآگاهی از برنامه های دشمن جهت آمادگی وتوانایی کافی درمقابله بانقشه های دشمنان دوستان عزیز،تبلیغات ارسال لینک ضدنظام وغیراخلاقی ممنوع می‌باشد کپی آزاد به شرط صلوات برمحمدو آل محمد(ص) لینک کانال @doostdaranvelayat
مشاهده در ایتا
دانلود
گاردویژه نادر ، جوان یاد شده را محاصره کردند ولی او دلیرانه می جنگید و چند تن از افراد نادر را از پای درآورد ، افراد نادر که دیدند نمی توانند او را به اسارت بگیرند نخست دست راستش را از کار انداختند و هنگامی که دیدند با وجود مجروحیت ، باز هم بسوی آنان حمله می کند ، او را از اسب سرنگون و بدنش را آماج شمشیرهای برهنه خود قرار دادند ، خانِ دوران که از دور ، پیوسته متوجه فرزند دلاورش بود هنگامیکه او را در محاصره دید با پسر دیگرش بنام عاشور خان و افراد گارد ویژه اش به کمک پسرش آمد ولی هنگامیکه به معرکه رسید با پیکر تکه تکه شده فرزند برومندش روبرو شد ، مشاهده پیکر بی جان فرزند ، پدر را دیوانه کرد و با سربازان بیشمار خود ، حمله ای سخت را آغاز کرد جنگ سخت و انتقامحویانه ای درگرفت ، دم به دم ، گروهی از هر دو طرف به خاک و خون می غلطیدند ، عاشورخان که در کنار پدر می جنگید به تنهائی ، بلای جان سواران ایرانی شده بود ، هندیان که به خشم آمده بودند چنان شمشیر می زدند که تا آنزمان دیده نشده بود ، سواران دو طرف مانند گردابی شتابنده و چرخنده ، در هم می لولیدند و می چرخیدند ، برق شمشیرها چشمان را خیره کرده بود ، از هر دو سو ، جنگاوران از زین اسب سرنگون ، و لگد کوب سم اسب ها می شد ، نادر که در قسمت دیگری در حال نبرد بود متوجه وخامت اوضاع شد و پیشاپش دویست نفر از گارد ویژه خود ، به قلب منطقه درگیری شتافت رسیدن نادر و فریادهای دلهره آورش ، توان و روحیه سربازان ایرانی را بالا برد ، نادر و همراهانش ، از میان جنگجویان به خشم آمده هندی ، شمشیر زنان و تبرزین کشان راه گشودند و مستقیما بسوی خانِ دوران و محافظانش حمله کردند ، حملات نادر و فدائیانش چنان شدید بود که لحظه به لحظه به خان دوران نزدیک و نزدیک تر می شدند و در نهایت نیز به او رسیدند و علیرغم محافظت شدید از وی ، چند زخم کاری بر او وارد کردند ، عاشور خان ، جوان شیردل هندی که پیشاپش پدرش شمشیر می زد مورد توجه فدائیان نادر قرار گرفت و یکی از سواران ایرانی کمندی بسوی او انداخت و او را از صدر زین اسب سرنگون ، و با همان حال او را بر روی زمین کشید و از منطقه درگیری دور کرده و در نهایت ، به اسارت نیروهای ایران درآمد ، ستون چهارم نیروهای هندی که نیمی از افرادشان را از دست داده بودند با زحمت زیاد ، خان دوران را که زخم کاری برداشته بود را از مهلکه بدر برده و عقب نشستند در این احوالات پر فراز و نشیب ، سعادت خان نیم دیگر نیروهای تازه نفس نیروهای هندی (به استعداد پنجاه هزار نفر) که مجهز به تفنگ بودند را وارد کارزار کرد ، نیروهای ایران که مدت پنج ساعت جنگیده بودند به راستی خسته و فرسوده شده بودند ، نادر با دیدن خیل بی شمار تفنگداران هندی ، و با در نظر گرفتن خستگی بیش از حد افرادش ، دستور عقب نشینی داد حضور تفنگداران بی شمار هندی ، وضع جنگ را عوض کرده بود و بیم شکست سواران ایرانی می رفت ، به فرمان نادر ، ستون تحت فرماندهی نصراله میرزا (پسر دوم نادر) که تا آن هنگام وارد میدان نشده بود به جای سواران خسته ایرانی ، پای بدرون میدان جنگ گذاشت حضور نیروهای ذخیره سپاه ایران دوباره کفه ترازو را بسود ارتش ایران دگرگون کرد ، محمد شاه که از دور ، میدان جنگ را زیر نظر داشت دسته دیگری را به میدان فرستاد ، آتش جنگ دوباره شعله کشید و نبردی شگفت آور و سوزنده تر از قبل زبانه کشید محمد شاه و نادر ، مانند دو بازیگر شطرنج ، پیوسته مهره های خود را به میدان میفرستادند ، تا یکی از آنها می رفت که نیرویش بر دیگری بچربد رقیب ، مهره دیگری را میفرستاد ، تا اینکه بعلت کثرت و فزونی نیروهای هندی ، کار برای نیروهای ایران سخت شد و هر لحظه بیم آن می رفت که سد ایجاد شده سربازان ایرانی را بشکند و هندیان مانند سیلی خروشان ، بنیاد ارتش ایران را از بیخ و بن برکنند ، نادر که اینگونه دید آخرین مهره و امید بزرگ خود را ، که گارد ذخیره و ویژه اش بود را در واپسین دقیقه های روز دوم جنگ به میدان فراخواند (گارد ویژه نادر ، دست چینی از زبده ترین و چابک ترین افراد ، از اقوام مختلف ایرانی تشکیل شده بود و یک گروه صد نفره از آنان بر هزار نفر جنگجو و حتی بیشتر ، برتری داشت) با ورود گارد ویژه به صحنه نبرد  که با نزدیک شدن به غروب آفتاب همراه شده بود زد و خورد دو طرف به اوج خود رسید ، بوی باروت جوی خون ، شیهه اسبان ، برق شمشیرها نعره دلاوران ناله مجروحان سفیر گلوله ها حتی برای یک لحظه قطع نمی شد ، گارد ویژه نادر ، آرام ولی با صلابت و شدتی مثال زدنی ، از میان  هندیان به خشم آمده و انبوهی از جنگ افزارهای ریز و درشت آنان ، تونلی گشودند و خود را به پشت آنها رساندند ، سرعت عمل و نحوه جنگیدن آنان به حدی شدید بود که باعث وحشت هندیان می شد
پرچم داران و پیام آوران صلح و آشتی به اردوی ایران رسیدند و یکسره به سراپرده نادر رفتند و پیام محمد شاه را در خصوص متارکه جنگ و جلوگیری از خونریزی بیشتر ، به آگاهی نادر رسانیدند ، نادر به آنان گفت احترام متقابل از شرایط همسایگی است ، به محمد شاه بگویید ما هم‌ راضی به جنگ نبودیم ولی بخاطر بی توجهی دولت هند و پناه دادن به عده ای شورشی افغان که بهمراه اشرف افغان دست به جنایت زده اند و همچنین کشته شدن سردار عزیزمان محمد خان ترکمن ، ناچار و ناگزیر شدیم دست به جنگ بزنیم ، بروید به محمد شاه  بگوئید درخواست او را درباره متارکه جنگ می پذیریم و چشم براه نمایندگان رسمی او هستیم مدت زیادی طول نکشید که نمایندگان ویژه محمد شاه بهمراه نظام الملک مجددا به اردوی ایران آمدند ، نخستین شرط نادر برای متارکه و صلح ، خلع سلاح ارتش هند و حضور شخص محمد شاه ، در اردوی ایران بود این درخواست برای هیئت هندی غیر قابل قبول و غیر منتظره بود ، لذا نظام الملک که انتظار چنین شرطی را نداشت گفت ، آمدن حضرت پادشاه ، به اردوی ایران ممکن نخواهد بود زیرا باعث سرشکستگی مقام شامخ و والای سلطنت است ، اعلیحضرت به ما اختیار تام‌ داده اند  که درباره بستن پیمان صلح گفتگو کنیم ، نادر اما زیر بار نرفت و در حالیکه خشم خود را فرو میخورد گفت ، شرط متارکه جنگ همین است که گفتم و بهیچوجه ، از آن باز نمی گردم ، پادشاهتان باید شخصا به اردوی ایران بیاید در غیر اینصورت منتظر جنگ باشید ، ولی این را هم بدانید که در صورت شکست قطعی سپاه هند ، ما با محمد شاه و دیگر بزرگان هندی مانند یک اسیر جنگی رفتار خواهیم کرد نظام الملک به نادر گفت ، محمدشاه بسیار رئوف و مهربان است و نمیخواهد خانواده های بیشتری از دو طرف داغدار شوند ، نادر با تمسخر و طعنه گفت ، ایشان خیلی زودتر ، پیش از آنکه آتش جنگ روشن شود هم ، می توانستند لطف و مهربانی خود را نشان دهند نادر با احترام فراوان نمایندگان هندی را بدرقه کرد ، ولی هنوز آنها از اردوی نادر خارج نشده بودند که شیپور آماده باش در شرایط جنگی ، در سپاه ایران بصدا درآمد نظام الملک شرط نادر را برای محمد شاه و درباریان بازگو کرد ، محمدشاه برآشفت و با تندی گفت ، معلوم می شود این مرد درنده ، بسیار کینه توز تمامیت خواه نیز هست ، نظام الملک که نادر را از نزدیک دیده بود کرنش و تعظیمی کرد و گفت ، البته هر دستوری که اعلیحضرت بفرمایند با دیده منت تا پای جان بر آن می ایستیم ، ولی نادری که من دیدم ، علاوه بر اندام درشت و چشمان گیرا و نافذش که تا مغز استخوان آدمی را می سوزاند ، دارای اراده و پشتکاری بسیار قوی است و لشگریانش مانند کودکی که از پدرش اطاعت می کند از وی اطاعت می کنند ، سر و وضع وی و چهره آفتاب سوخته اش ، با یک سرباز ساده ایرانی ، هیچ فرقی ندارد ، او مرد روزهای سخت است ، لذا در حال حاضر ، صلاح مُلک و سلطنت هند را ، در گروی مدارا با این اعجوبه دوران می دانم تا در آینده چه پیش آید محمد شاه مانند مات زدگان ، نظام الملک را می نگریست و پس از مدتی خاموشی گفت ، پس با این اوصاف چاره ای نیست و باید شرایط نادر بپذیریم ، نظام الملک با شنیدن سخن شاه ، گوئی که کوهی را از دوشش برداشته باشند ، نفسی به راحتی کشید ♻️دو پادشاه در مقابل هم* محمد شاه بهمراه جند تن از بزرگان هند و نظام الملک ، بسوی اردوی نادر براه افتاد ، بدستور نادر ، احترام ویژه ای در استقبال از محمد شاه بعمل آمد ، نادر حتی چند مرد تنومند را برگزیده بود تا هنگام پیاده شدن محمدشاه از پیل جنگی ، او را درون تخت روان زیبائی جای دهند و بر روی دوش خود حمل کرده و بهمراه دویست نفر گارد ویژه شاهی با لباس های زیبا و رسمی ، او را اسکورت و به چادر نادر راهنمائی کنند قلب محمد شاه به سختی می تپید ، او داستانهای زیادی از سخت گیریها و جنگاوری نادر شنیده بود و نگران بود که نادر چگونه با او رفتار خواهد کرد ، سرانجام پرده چادر نادر بدست پرده دار کنار رفت و محمد شاه بدرون سراپرده نادر ، گام نهاد نادر با دیدن محمدشاه از جای خود برخاست و با احترامی که بوی دوستی از آن به مشام می رسید ، به او خوش آمد گفت و محمد شاه را که اندامی لطیف و کوچکتر از او داشت را مانند کودکی در آغوش گرفت و چهره وی را بوسید ، محمد شاه اختیار از کف داد و اشک از دیدگانش سرازیر شد ، حاضران از دو طرف ، علی الخصوص بزرگان هند ، با دیدن اشک های محمدشاه ، زار زار شروع به گریستن کردند ، نیم ساعتی طول کشید تا مجلس به آرامش رسید و نادر شروع به صحبت کرد و گفت # دوستداران _ولايت https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
اعلیحضرت ، بی تفاوتی و غرور شما مرا مجبور کرد که این مسافت دور را تا اینجا طی کنم و هزینه گزافی را ، چه جانی و چه مالی متحمل شوم ، لشگر من خسته و از لحاظ آذوقه دست تنگ هستند ، باید بهمراه قشون (لشگر ، سپاه) به دهلی بیاییم تا کمی خستگی راه از تنمان بیرون شود ، ضمنا هزینه لشگرکشی ما نیز باید جبران شود ، بعد از آن از کشور شما بیرون خواهم رفت تا شما ، به امور خود بپردازید  نادر با گفتن این سخنان برخاست که ناگهان جُبًه (شِنِل بزبان انگلیسی) ترمه قیمتی و گرانبهائی که در آن مراسم پیشواز ، بر دوش انداخته بود از دوشش افتاد ، چهره محمد شاه در آن حال دیدنی بود ، وی با شگفتی و حیرت مشاهده کرد رخت های جنگی (لباس) زیر جُبًه نادر ، پاره پاره و چرکین و خون آلود و بدنش نیز زخم خورده است ، قلب محمد شاه از دیدن هیبت خشونت آمیز و واقعی نادر ، با آن لباس های مندرس و پاره و خون آلود لرزید و تا مغز استخوانش تیر کشید و دانست تا چه مقدار، میان او و نادر فاصله است درست در همین هنگام سرپرست تشریفات از آماده شدن نهار در چادر دیگری خبر داد ، هنگام صرف غذا ، نادر پس از خوردن یکی دو لقمه از غذای خود ، ظرف غذای خود را با محمدشاه عوض کرد تا به او نشان دهد که در غذای او زهر نریخته اند ، خوردن غذا تمام شد و مجددا طرفین به چادر فرماندهی بازگشتند ، دوباره مذاکرات شروع شد و نادر چند شرط برای متارکه مطرح کرد که بشرح ذیل است *یکم* ، پس از متارکه ، بلافاصله همه سربازان ارتش هند که در دشت کرنال هستند جنگ افزارهای خود را بگذارند و به شهرهای خود بازگردند ، *دوم* توپخانه و جنگ افزارهای سبک و سنگین سپاه هند تسلیم ارتش ایران شود *سوم* ارتش ایران به لحاظ خستگی فراوان ، مدتی وارد دهلی شوند تا خستگی راه از تن آنان بیرون برود *چهارم* پادشاه هند بر این پیمان ، صِحِه گذاشته و بر آن مهر پادشاهی هند را بِنَهَد محمدشاه دو روز از نادر مهلت خواست تا مقدمات و خواسته های نادر را به انجام برساند ، نادر پذیرفت و محمدشاه با بدرقه رسمی و احترام آمیز ، به اردوی خود بازگشت پس از رسیدن محمدشاه به اردوی خود ، بزرگان دربار و سرداران لشگر به دیدن او رفتند ، محمدشاه لب به سخن گشود و از راهنمائی های ابلهانه و خوش خیالانه و ندانم کاریها و  تملق های بیجای وزرای خود انتقاد کرد و به آنها گفت ، مقصر اصلی شما هستید که با چاپلوسی و سبکسری و سهل انگاریهای خود مرا فریب دادید که هیچکس قادر نیست از تنگه خیبر و پنج شاخه رود سند عبور کند و پای بدرون خاک هند بگذارد و کار را به جائی رساندید که امروز ناچار شدم در خاک و سرزمین خودم ، با خفت و خواری به اردوی دشمن بروم و از او متارکه جنگ را گدائی کنم محمدشاه اضافه کرد هر چند برایم سخت است که اینگونه سخن بگویم ولی مردی که من امروز دیدم در نهایت قدرت و نیرومندی است و از چشمانش شَرَر (آتش ، شعله سوزان) می بارد و مانند کوه استوار است ، امروز با چشمان خود دیدم که او پیراهنی چرکین و خون آلود به تن داشت ، چندین جای بدنش را زخمی بود که مَرهَم نهاده بود ، ولی برای او هیج اهمیتی نداشت ، همه شنیده اید که این مرد یازده ماه چکمه هایش را از پای درنیاورده طوری که در آن گندم و جو سبز شده ، بنظر من ، جنگ و ستیز با چنین اعجوبه ای ، هیچ دستاوَرد و سودی بجز ویرانی و خرابی و مرگ برای ما ، در پی نخواهد داشت  فرماندهان و سرداران هندی که غرور ملی شان لگدمال شده بود از شنیدن پیشنهاد خلع سلاح و آمدن سربازان ایرانی به دهلی خشمگین و برآشفته شدند و از فرمان محمدشاه سرپیچی کردند و گفتند ما جنگ را دنبال خواهیم کرد و تا آخرین نفس و واپسین توان ، خواهیم جنگید و استقلال خود را نمی فروشیم ، آنها سپس از نزد محمدشاه خارج شده و به میان سربازان خود عزیمت و اعتراض خود را بگوش لشگریان رسانیدند ، طولی نکشید که مقدمه شورشی بزرگ در میان سپاهیان هند آغاز شد و زمزمه هائی برای برکناری محمدشاه از سلطنت ، آغاز شد دو روز گذشت و محمدشاه بنا به قولی که به نادر داده بود به اردوی ایران بازنگشت ، نادر بیدرنگ فرمان آماده باش جنگی صادر کرد و ارتش ایران آرایش جنگی گرفت ، هنوز چند دقیقه ای از فرمان نادر نگذشته بود که آوای بوق های بزرگ و کوس و کرنا (شیپورها وطبل های بزرگ و پر سر و صدا) بصدا درآمد ، نادر دستور داد قسمت بزرگی از ارتش ایران دشت کرنال را دور بزنند و گارد ویژه و سراپرده محمدشاه و نیروهای ذخیره هندی را به محاصره خود درآوَرَند از این سو محمدشاه و وزیرش نظام الملک ، نشستی را با فرماندهان ارشد خود برگزار کردند و محمدشاه با چهره ای گرفته و غمناک گفت # دوستداران _ولايت https://eitaa.com/doostdaranvelayat
هدایت شده از دوستداران ولایت
سرداران گرامی من ، ما در برابر دشمنی سرسخت و خونخوار ایستاده ایم ، ارتش نادر ، عده زیادی از سربازان و سرداران ما را ، یا کشته و یا اسیر گرفته ، اگر این جنگ ادامه یابد آتش آن دامن ما بیشتر خواهد سوزاند ، من هم از اینکه غرورمان پایمال شده رنج می برم ، از اینکه سربازان ایرانی در پایتخت ما رفت و آمد کنند خشنود نیستم ، ولی واقعیت اینست که هر چه بیشتر با این گرگ بیابان بجنگیم ناتوان تر و شکست خورده تر خواهیم بود ، من به روشنی حقایق را برایتان گفتم ، حال سه پیشنهاد دارم و به نظر من باید یکی از این سه پیشنهاد را بپذیرید *یکم* با پیشنهاد نادر مخالفت کنیم و قید همه گونه تلفات و زیان های آن را بپذیریم *دوم* شرایط نادر را در ظاهر بپذیریم و با طول دادن مذاکرات ، در خفا و پنهانی و در فرصتی مناسب ، بر او بتازیم و جبران این خواری و شکست را بنمائیم *سوم* من با خوردن زهر ، خود را بکشم ، آنگاه شما خود تصمیم بگیرید و هر گونه خواستید عمل کنید ، ضمنا این را هم بدانید ، نادری که من دیدم سخت پیمان و باشرف و جوانمرد است ، او به من قول داده که سربازانش در دهلی دست از پا خطا نخواهند کرد و در این خصوص به من قول شرف داده است سخنان محمدشاه در میان فرماندهان ارتش ، اثری نیکو داشت ولی عده ای از آنان با حضور سربازان نادر در دهلی مخالفت کردند و پیشنهاد کردند با پرداخت غَرامت جنگ (خسارت) و تحویل سلاح ارتش به نادر ، از وی بخواهند که خاک هند را ترک و به ایران بازگردد ولی اجازه حضور در پایتخت هند را نداشته باشد پایان جلسه بزرگان و سرداران هند ، مصادف با صدای کر کننده کوس و کرنای ارتش ایران و گرفتن آرایش جنگی سپاه ایران گردید ، نظام الملک سراسیمه از محمدشاه و بزرگان هند اجازه خواست تا فورا نزد نادر رفته و نتیجه جلسه و درخواست بزرگان هند را به نادر اعلام نماید ، لذا با عجله قبل از حمله نادر با برافراشتن پرچم سفید ، بهمراه عظیم اله خان و غازی خان ، بسوی اردگاه سپاه ایران براه افتاد نظام الملک جریان گفتگوهای محمدشاه و سرداران هندی را به اطلاع نادر رسانید و از وی خواست از اشغال دهلی صرفنظر کند زیرا ممکن است سربازان ایرانی در برخورد با مردم عادی ، مرتکب بعضی اعمال زشت و ناشایست شده و باعث تحریک مردم شوند و کار از کار بگذرد نادر خنده تلخی کرد و گفت ، سربازان من در طول یکسال راهپیمائی و جنگ ، خسته و فرسوده شده اند و نیاز به استراحت دارند ، از طرفی من به آنان قول داده ام و اگر نتوانم قولم را عملی کنم حاضرم چند سال دیگر هم بجنگم و سرانجام خستگی سربازانم را در دهلی بدر نمایم ، اگر می پذیرید بیائید پیمان ببندیم وگرنه کار را به شمشیرها ، واگذار کنید نظام الملک با دستان خالی به اردوی محمدشاه بازگشت و جریان مذاکره را بازگو کرد و گفت اعلیحضرتا ، نادر مردی سرسخت است و برای جنگیدن مصمم است و حاضر نیست حتی یکقدم از خواستهای خود بازگردد ، نیمی از بزرگان و سرداران هند گفتند حال که اینچنین است چاره ای جز جنگ برایمان باقی نمانده و باید آماده جنگ شویم ، نظام الملک گفت در زندگی ملت ها ، روزهای سخت فراوان است ، ده سال پیس کسی نادر را نمی شناخت ولی او امروز بعنوان پادشاه ، در کنار دروازه های دهلی است ، یازده سال پیش محمود افغان از کابل و قندهار ، سر به شورش برداشت و بجای شاه سلطان حسین نشست ، امروز نه نامی از محمود افغان هست و نه نشانی از شاه سلطان حسین ، کشور ما هم ، کشور توانگر و ثروتمندی بود و در جهان همتا نداشت ولی امروز شکست خورده دچار این اوضاع شده ، لذا چاره ای نداریم تا این موج را پشت سر بگذاریم ، مسلما روزهای خوش فراوانی در انتظار هند خواهد بود ، ولی در حال حاضر جلوی ضرر و زیان را از هر جائی که بگیریم منفعت است ، سخنان نظام الملک با تائید عظیم اله خان و غازی خان و محمدشاه و نیمی از حاضران در مجلس مواجه شد و آنها در اکثریت قرار گرفتند و حرف نادر طبق معمول ، بر کرسی نشست فردای آن روز محمدشاه با گارد ویژه خود بهمراه نظام الملک و عظیم اله خان و چند تن از بزرگان و سرداران برجسته ارتش هند بسوی اردوی نادر براه افتادند # دوستداران _ولايت https://eitaa.com/doostdaranvelayat