#زندگینامه_نادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#قسمتبیستودوم
امپراطوری عثمانی که اینک از غرب ، تا همدان و کرمانشاه و از شمالغرب از ارومیه و تبریز تا ابهر و زنجان در میهن ما جا خوش کرده بود ، با آگاهی از اولتیماتوم نادر ، سپاهی عظیم به فرماندهی سردار معروف و بی شکست خویش بنام توپال عثمان پاشابه تعداد یکصد و پنجاه هزار نیرو آراسته و به وی ماموریت داد بدون هیچ ترحم تا قلب اصفهان تاخته و خاک ایران را به توبره بکشد ، نادر پس از آگاهی از حرکت توپال عثمان پاشای معروف از استانبول ، بدون درنگ بسوی همدان و کرمانشاه حرکت کرد
توپال عثمان پاشا در امپراتوری عثمانی به شکست ناپذیر معروف بود و در اروپا او را فرماندهی می دانستند که قدرت شیر و جسارت پلنگ و دور اندیشی روباه و صبر و شکیبایی مورچه در وجود او بافته بود و اینک دو ملت ایران و عثمانی ، تمامی هستی و ثروتشان را همراه با بهترین جوانان و مردان خود را به دست این دو سردار جسور و بی پروا سپرده بودند
سرنوشت و حیثیت و آبروی دو ملت ، در گروی پیروزی در این جنگ بود
سپاه عثمانی علاوه از بهره مندی از حضور بزرگترین سردارشان یعنی توپال عثمان پاشا ، از حضور سی هزار تن از سربازان (یِنی چِری) نیز بهره می برد ، که حضور پر صلابتشان در هر جنگی ، کفه ترازوی پیروزی را به نفع عثمانیان تغییر میداد
سپاه ینی چری سربازانی بودند که از کارائی بسیار بالای رزمی برخوردار بودند و همزمان قادر بودند چندین هنر رزمی را در یک زمان بکار گیرند ، این افراد از لحاظ بدنی و روحی ، بسیار قوی و چالاک بودند و در استفاده از نیزه و شمشیر و تفنگ و دیگر فنون رزمی استاد مسلم بودند و بیشتر با *تلوار* می جنگیدند *(تلوار در قدیم شمشیر پهن و بزرگ و سنگینی بود که نوک آن بسیار پهن ، و هر چه به دسته آن نزدیک تر می شد از پهنای آن نیز کاسته می شد - تقریبا شبیه شمشیر جلادهای قدیم ، هنگام جنگ صورت های خود را سرخ می کردند و اغلب آنها دارای موها و سبیل های بلندی بودند که از بنا گوششان بیرون زده بود ، هیبت های وحشت آوری داشتند و در اروپا با حضور ده هزار نفر از این لشگر ترسناک ، هیچ سردار و شوالیه اروپائی حاضر به رویاروئی با اینان نبود و با هول و هراس ، از روبروی این افراد می گریختند
این افراد ، بیشتر از میان ایتام و کودکان پدر و مادر از دست داده اروپائی و آسیائی و شمال آفریقا (جغرافیای بزرگ امپراتوری عثمانی در آن زمان) انتخاب می شدند و از همان کودکی در مدارس مخصوص ، فقط برای جنگ و کشتار تحت تربیت های خاص قرار می گرفتند ، این سربازان هیچ قوم و خویشی نداشتند و بعلت اینکه هیچ دست نوازشی را از کودکی بر سر خود احساس نکرده بودند در جنگ ها بسیار بی رحمانه و خشن عمل می کردند و یکی از تفریح هایشان ، سیبل کردن اسراء و تیراندازی به سمت آنان و یا شرط بندی برای شقه کردن آنان با یک ضربت تلوارشان بود
پادگان عثمانی همدان ، صلاح در رویاروئی با نادر را ندید و سراسیمه با نیروهای خود به دژ کرمانشاه عقب نشینی تا با نیروی بیشتر در مقابل نادر ایستادگی نمایند ، نادر پس از رسیدن به دژ کرمانشاه به محاصره آن پرداخت ولی با توجه به اینکه کردها هموطن بودند به توپخانه دستور شلیک نداد تا مردم شهر آسیبی نبینند ، از آنطرف کردهای کرمانشاه که از حضور نادر در پشت دروازه های شهر آگاه شده بودند گروههای دو و سه نفره تشکیل داده و با کمین در نقاط خلوت و گذرها و چهارراه های شهر ، به ماموران حکومتی تاخته و آنان را از پای در می آوردند ، بطوری که در یک شب پنجاه مامور ترک به هلاکت رسیدند
عبدالباقی حاکم ترک کرمانشاه دستور داد عده ای از مظنونین را دستگیر و در میدان شهر ، آن قدر با تازیانه ، آنان را بزنند تا بمیرند ، دستور عبدالباقی اجراء ، و پنج جوان کرد در بازار کرمانشاه به چهار میخ کشیده شده و جلاد های ترک ، شروع به نواختن تازیانه کردند ، هنوز شماره های تازیانه به عدد ده نرسیده بود که ناگهان سیل جمعیت بسوی ماموران حکومتی روانه شد مردم با هر چه در دست داشتند مانند ریگ های بیابان ، سربازان حکومتی را می کشتند در این زمان عبدالباقی که از شورش همگانی آگاه شده بود با نیروهای خود به مقابله با جمعیت پرداخت در همان دقایق اولیه ، ترک تبارهای شهر با بدن قطعه قطعه فرمانده شان یعنی عبدالباقی خان روبرو شدند و سرگردان و سراسیمه هر کدام به گوشه ای می گریختند ولی در نهایت ، اکثر آنها طعمه داس و کج بیل مردم شدند و سرنوشتی بهتر از فرمانده شان نیافتند
مردم سپس با هجوم به دروازه های شهر و گشودن آن به روی سپاهیان نادر با هلهله و فریاد شادی به استقبال آنان آمدند ، نادر خدا را سپاس گفت که بدون آسیب جدی به مردم و سربازانش ، اولین قدم را با موفقیت و پیروزی برداشته است ، نادر بلافاصله با شتاب تمام به سوی بغداد تاخت