#داستانک
✳️مسلمان شدن غلام مسیحی بدست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم
📌پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم
در اواخر سال دهم بعثت به #طائف رفت و بر سران آن وارد شد. رسول خدا(صلی الله هدف خود را از آمدن به طائف، برای آنها توضیح داده و از آنها خواست که او را در پیشرفت هدفش یاری کنند. اما آنها ایشان را یاری نکردند و فرومایگان طائف، پیامبر(ص) را احاطه کرده و #پیامبر(ص) از دست آنها به باغی که از آن "عتبه" و "شیبه" فرزندان "ربیعه" بود،پناهنده شد. رسول خدا(ص) برای استراحت زیر درخت انگوری نشست.
📌پیامبر(ص) در آن حال که در زیر سایۀ درختی نشسته بود، دست به درگاه #پروردگار متعال، بلند کرد و دعا می کرد. بعد از مناجات رسول خدا(ص) با خداوند متعال، عتبه و شیبه که این حال را مشاهده کردند، دلشان به حال پیامبر(ص) سوخت، از اینرو غلام #نصرانی خود را که "عداس" نام داشت، پیش خوانده و به او گفتند: «خوشۀ انگوری از این درخت بکن و در سبد بگذار و نزد این مرد ببر و به او تعارف کن.
📌 عداس همین کار را انجام داد و رسول خدا دست به طرف انگور دراز کرد و برای برداشتن حبۀ #انگور «بسم الله» گفت. عداس که برای اولین بار، چنین سخنی را شنیده بود، در چهرۀ رسول خدا(ص) خیره شد و گفت: «این جمله که تو گفتی، در میان مردم این بلاد معمول نیست؟ پیغمبر(ص) فرمود: «تو اهل چه شهری هستی و دین تو چیست؟» عداس گفت: «من #مسیحی مذهب و اهل شهر نینوا میباشم.» رسول خدا(ص) فرمود: «از شهر مرد شایسته، "یونس بن متی" هستی؟» عداس با تعجب گفت: «تو از کجا یونس بن متی را میشناسی؟»
📌رسول خدا(ص) فرمود: «او برادر من و پیغمبر خدا بود، چنانچه من پیغمبر و #فرستاده خدا هستم. عداس که این سخن را شنید، پیش آمده و سر پیامبر(ص) را بوسید و سپس خم شد و بر دست و پای وی افتاد و شروع به بوسیدن کرد، و در جریان گفتگو با پیامبر، اسلام آورد.
📌عتبه و شیبه که ناظر این جریان بودند، به یکدیگر گفتند: «این مرد، #غلام ما را از راه بدر کرد، و چون عداس، به نزد آنها بازگشت، به او گفتند: «ای عداس، چرا سر و دست این مرد را بوسیدی؟ عداس گفت: «چیزی نزد من بهتر از آن نبود؛ زیرا این مرد، از چیزهایی خبر دارد که جز #پیامبران، کسی از آنها آگاهی ندارد.»
🕋 @doostibakhoda