هدایت شده از دورهمگرام؛ شبکهزنانروایتگر
🏴 امروز پرچم نام و پیام حسین بن علی(ع) در بلندترین نقطه از تاریخ بشریت به اهتزاز درآمده، ما نزدیک قلهایم،
باید گامهایمان را بلندتر برداریم و صداهایمان را رساتر کنیم.
ما با #روایت_حقیقت و #تبیین، غرب و غربگرایان را ناامید خواهیم کرد.
اربعین بزرگترین نماد و فرصت #تبیین است.
✍ روایت میکنیم از:
🔹همراهی با پویش "کربلا، طریقالقدس" و همراه شدن بقیه زائرین با این پویش
🔸قصه دعوت به سفر اربعین و راهی شدن در سفر
🔹سختیهای شیرین مسیر پیادهروی اربعین
🔸خدمت به زائرین
🔹جاماندن از سفر و راوی شدن
📲 روایتهای خود را در قالب عکس و متن تا تاریخ ۱۴ شهريور برای ما ارسال کنید.
◀️ به آیدی @z_arab64
در پیامرسان بله و یا ایتا
#سوگواره_سفیران_حسینی
#مسابقه
#دورهمگرام
#با_اربعین_تا_ظهور
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
هدایت شده از دورهمگرام؛ شبکهزنانروایتگر
نشریه همقلم.pdf
2.4M
┅──┅••••••••••••••••••••••••••••••••••📍
🗞 اولین نشریه از گروه هسته دورهمگرام
📍 ┅──•••••••••••••••••••┅
🚩هر سال موسم اربعین که میرسد، آنانکه هوای حسین در سر دارند، به تلاطم میافتند... عدهای روانه سرزمین کربلا میشوند و عدهای پایبسته در میان موانع، دلهایشان را روانه میکنند.
📍 شماره اول از مجله الکترونیکی #همقلم (روایت اربعین)
روایتی از این تلاطمهاست؛ آنجا که زنان قلمهایشان را به حرکت درمیآورند و هر یک از زاویه ای جدید این کنگره جهانی را روایت میکنند؛ از رفتن یا نرفتن مینویسند.
📌این مجله به همت اعضای هسته دورهمگرام تهیه شده است.
📌گروه هسته دورهمگرام یک گروه همنویسی، برای علاقمندان به روایتنویسی ست، که کنار هم از سبک زندگی مینویسند، می آموزند و به رشد قلم یکدیگر کمک میکنند.
#نشریه_هسته_دورهمگرام
#نشریه_همقلم
#نشریه_شماره_یک
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 2⃣3⃣5⃣
کفر، نعمت را از کفم بیرون کرد | قسمت۱
روز اول گند زدم. دو کف دست را روی شقیقهها فشار دادم. چند بار نفس را عمیق توی ریه فرستادم و با شدت خارج کردم. اشک از گوشه چشمهایم سر خورد و افتاد روی مقنعه مشکی. وجدانم درد گرفته بود. نهیب زد پس چه شد؟ قرار بود توی این چند روز افسار اسب سرکش نفس را بکِشی و با روی گشاده با مردم برخورد کنی.
نتوانستم. ذهنم داغ کرد. از جواب دادن به سوالات تکراری چندین و چندباره مردم، از شلوغی، از رفتارهای طلبکارانه بعضی آدمها، عقلم از کار افتاد. نَفس فرصت پیدا کرد، کار را دست گرفت. ابروها در هم گره خورد و تن صدایم بالا رفت.
یادم رفت قرار بود چند روز مانده به اربعین، توی موکبم خادم باشم. زیر لب ذکر استغفرا... گرفتم. برای بار هزارم حدیث امام حسین(ع) را برای خودم یادآوری کردم.
بدانید که نیازمندیهای مردم به شما، از نعمتهای الهی بر شماست. پس از این نعمتها خسته نشوید که هر آینه به سوی دیگران سوق یابد.
نه، نباید نعمت خادمی را از دست میدادم. اگر قدر این نعمت را هم نمیدانستم، مثل نعمت پیادهروی در مشایه داغش روی دلم میماند. برایم میشد بازی دو سر باخت. آدم ناسپاسی که نه قدر زائری را دانست، نه قدر خادمی. توی زندگی همیشه همین طور بودم. تا نعمتی مثل ماهی از دستم سر نمیخورد ارزشش را نمیدانستم. موقع بیماری یاد عافیت میکردم و وقت تنگدستی یاد روزهای رفاه میافتادم.
✍ #زهرا_نجفییزدی
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 2⃣3⃣5⃣
کفر، نعمت را از کفم بیرون کرد | قسمت۲
قدر آن دو سال سفر اربعین را هم ندانستم. توی سفر آخر، در ورودی حرم امام حسین(ع) وقتی سعی کردم تا جای ممکن گردن بکشم و با آن قد کوتاه بین زنان تنومند عرب راه نفس پیدا کنم؛ از آقا خواستم یک زیارت دلنشین و خلوت غیر از اربعین نصیبم کند.
در تمام طول مسیر نه از گرمی هوا گله داشتم، نه از نبود جای خواب توی موکبها و نه از دستشوییهای با آفتابه. تمام مسیر چشمهایم از ذوق دیدن گنبد آقا برق میزد. پاهایم با شتاب پیش میرفت و تن لاجونم را دنبال خود میکشید. آنقدر از سفر اربعین سالهای بعدی مطمئن بودم که به آقا گفتم:
-تا سال بعد که دوباره بیام، یه سفر غیر اربعین نصیبم کن که زیارت بفهمم و بتونم با آرامش و خلوت زیر قبه حاجت طلب کنم.»
غافل از اینکه این ناسپاسی تا چند سال طومار سفر اربعینم را در هم میپیچد. سهمم از زیارت میشود شمردن ستونهای جاده و چشم دوختن به برق طلایی گنبد از پشت شیشه تلویزیون. این زیارتهای با زور و فشار و سلام رو به گنبد هم میشود حسرت و آرزویم.
این روزها کمتر تلویزیون میبینم. هر شبکهای میزنم جمعیت با مداحی "قدم قدم با یه علم" میثم مطیعی ستونهای جاده را میشمارند و پیش میروند. با دیدن زوار دلم میگیرد. بغض چنگ میاندازد در گلویم. راه نفسم را بند میآورد. لفظ جامانده دلم را به آتش میکشد. نمیخواهم از مسیر حسین(ع) جا بمانم. با دیدن مردی که پماد روی تاول پای زوار میگذارد، نیتی به ذهنم میرسد. شاید امسال به جای زائر بتوانم خادم باشم.
نیت میکنم توی این چند روز مانده به اربعین به جای کیف دوشی، کوله بیندازم و بروم سر کار. دکمه پاور کامپیوتر را که میزنم به نیت روشنی چراغ موکب باشد. میز پذیرش آزمایشگاه را پیشخان موکب ببینم. مریضها و مراجعین را در حکم زوار آقا.
روز اول را گند زدم. باید بقیه روزها بیشتر حواسم را جمع کنم. شعر مولوی را زیر لب زمزمه میکنم:
-شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
خدا را چه دیدی شاید دوباره نعمت زائری را نصیبم کرد.
✍ #زهرا_نجفییزدی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 3⃣3⃣5⃣
عمود منفی یک: «تردید» | قسمت۱
هنوز از دستشویی درنیامدهایم که دخترک دو ساله دوباره میگوید:
-جیش دارم.
حدس میزنم قصد آب بازی دارد ولی نمیتوانم خطر کنم. زیر چشمی به ماهیتابه روی گاز نگاه میکنم و امیدوارم پیازها موقعیت را بفهمند و نسوزند.
در دستشویی، کف میزنیم و شعر میخوانیم اما ته دلم در جوشوخروش است. به این فکر میکنم که دخترک بگوید جیش و من از وسط جماعتی که کیپ تا کیپ در شبستان حضرت زهرا(س) خوابیدهاند با نهایت سرعت، بچه به بغل رد شوم و برسم آن طرف صحن؛ بعد دو تا پله برقی را پایین بروم و بمانم در صف دستشوییهای چند نفره یا رو بزنم تا جوانمردی پیدا شود که نوبتش را به ما بدهد و در تمام این مدت امیدوار باشم که دخترک مقاومت کند.
کاش بهانهای از غیب پیدا شود و امسال اربعین نروم. یک دلیلی منطقی که باعث شود زور عقل به قلب بچربد و با اطمینان خاطر بگویم که قسمت نبود.
یاد پیامهای آه و حسرت رفقا و آرزوهای ملت برای رفتن که میافتم استغفراللهی میگویم و پیشپیش نذر صلواتم را ادا میکنم که سفر آسان بگذرد.
✍ #مریم_صفدری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 3⃣3⃣5⃣
عمود منفی یک: «تردید» | قسمت۲
اما نذر صلوات و نماز امام جواد افاقه نکرد. اوضاع از آنچه که فکر میکردم، بدتر پیش رفت. بار پنجم بود که در دستشویی به دخترک اصرار میکردم کارش را انجام دهد و نمنمک صدایم بالا میرفت. ضربه زدنهای مدام منتظران پشت در هم مثل پتک به سرم کوبیده میشد. دستان کوچک دخترک را که در دستم گرفتم یاد صبحهای خوشعطر دهه اول محرم افتادم که دستهای کوچکم را در دست مادرم میگذاشتم و آفتاب زده و نزده میرفتیم روضه خانه طاهرزاده.
داستان دستها را همانجا شنیدم.
در سالهایی دور که حکومت جور، هزینه رفتن به زیارت امام حسین(ع) را بریدن دست قرار داده بود. پیرزنی وقتی به مأموران حکومتی میرسد دست چپش را جلو میآورد تا قطع کنند و بگذارند به زیارت برود. مأمورین میگویند باید دست راست را بدهد و پیرزن جواب میدهد دست راستم را پارسال دادهام.
درست همانجا از خودم پرسیدم من چقدر هزینه دادهام و میدهم برای راه حسین(ع).
✍ #مریم_صفدری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣3⃣5⃣
اول
کم کم مهمانها میروند
پارچههای طرحدار عربی از اسکلتهای آهنی جدا میشود.
موکب،
با آن وان بزرگ برای خنک کردن آبهای مکعبی،
آن میز بزرگ برای چیدن لیوانهای چایی
و آن اجاقها، دیگها و کپسولهای گاز پشت تریلیای که دنده عقب آمده، جا میشود.
خادمها گرد میایستند. یک فایل مداحی پرشور میگذارند، یک ساعتی سینه میزنند.
انگار آن همه عرق که توی آن آفتاب پای دیگهای داغ غذا ریختند کم است.
جوانترها وقت سینهزدن محکم بالا و پایین میپرند. پایشان را پر زور میکوبند زمین.
گریه میکنند.
دوم
ما،
خودمان را به مرزهای زمینی و هوایی میرسانیم
و جبر جغرافیایی، "زوار اباعبدالله" را هزار تکه میکند به ایرانی و لبنانی و استرالیایی و دانمارکی.
مهمانی تمام میشود،
خاطرهها رسوب میکنند،
تصویرها قاب میشوند،
تلفنها بعد از چند ماه شاید زنگ بخورد:
-اشلونکم؟
سیصد و پنجاه و چند روز میگذرد، ما فکر میکنیم از همه چیز دور شدهایم
و اربعین ۱۴۰۳ خاطره شده.
✍ #ماجده_محمدی
🏷 منبع
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4⃣3⃣5⃣
سوم
بعدها میفهمیم
آنجا که گفتیم "فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ عَدُوِّكُمْ"
یک نفر،
حرف ما را جدی گرفته.
پنجره دل ما را باز کرده و یک بذر کوچک توی گلدان لب طاقچهاش کاشته.
آن بذر آنجا کمکم جوانه میزند و ریشه میدهد. هرچه ریشهها عمیقتر میشوند، ما بیقرارتر میشویم.
بعدها میفهمیم
حسین علیهالسلام نه فقط گلدان لب طاقچه دلمان که همه سرزمین وجود ما را در یکی از این زیارتها خریده،
همانطور که دشت کربلا را.
زمانش که برسد برای شهر دل ما هم مهمان میآورد و تا جایی که لازم است آن را وسیع میکند تا همه مهمانها جا بشوند.
بعدها میفهمیم که آن موکبها هرگز جمع نشدهاند و ما به سرزمینمان برنگشتهایم
بلکه
همه با هم در جهان حسین علیهالسلام ماندگار شدهایم.
بعدها میفهمیم امام، در انقلابِ روز چهلمش، با جان و جهان مردم دنیا چه کرد؟
به میلیونها پرچم فلسطین که امسال روی دستها بالا رفت قسم.
✍ #ماجده_محمدی
🏷 منبع
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 5⃣3⃣5⃣
قیامت اربعین | قسمت۱
گاهی بعضی چیزها شبیه بعضی چیزهای دیگر هستند. حتی اگر آنها را ندیده باشی و فقط دربارهشان حرفهایی به گوشت خورده باشد.
مهمترینش همین قیامت است.
من قیامت را ندیدهام، هیچ کس ندیده. ولی اربعین که میشود، چیزهایی میبینی که فکر میکنی آیههای قیامت دارند جلوی چشمهایت رژه میروند.
من با چشمهای خودم دیدم.
دیدم همانطور که خدا در قرآنش گفته، یک صحرای بزرگ برپا میشود با آدمهای بسیار. انگار همه مردم دنیا با یک نفخ صور از قبرهای تنگ دنیا پریدهاند بیرون و آنجا جمع شدهاند.
دیدم مثل کوههایی که در قیامت متلاشی میشوند، همه حساب و کتابهای مادی آدمها، پودر میشود و میریزد زیر دست و پای زائرها.
آدمها را دیدم که همه به یک طرف خیره شدهاند و گام برمیدارند. چشم امید همه به یک نقطه است.
ولی یک چیزهایی در اربعین هست که با توصیفات قیامت فرق دارد، وگرنه هرسال اربعین، باورمان میشد قیامت شده.
✍ #مریم_راستگوفر
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 5⃣3⃣5⃣
قیامت اربعین | قسمت۲
میگویند روز قیامت هیچکس، کس دیگر را نمیشناسد، نه مادر فرزندش را، نه فرزند پدرش را. اگر بشناسند هم کاری با هم ندارند. حاضرند همدیگر را قربانی کنند و خودشان را نجات دهند. ولی چیزی که من در "قیامت اربعین" دیدم یک جور دیگر بود.
پیرمردی را دیدم که آنچنان به طرفم دوید، انگار عقرب روی صندلیام بود، بعد فهمیدم طاقت نیاورده صندلی من و دخترم زیر آفتاب باشد، میخواست آن را ببرد زیر سایه. بعد صورت دخترکم را شست و خشک کرد تا خنک شود. بیقرار دوید این طرف و آن طرف، برایمان آب و غذا آورد، آبمیوه و چای و نسکافه، آنقدر خوردیم که از منافذ پوستمان بیرون میزد. دیدم باز هم خیالش راحت نشد. دخترک را زد زیر بغلش و گذاشت توی ماشین، تا زیر خنکای کولر باشد. بعد التماسمان کرد برویم خانهاش تا به قول خودش خدمت کند، فقط چون زائر حسین بودیم، وگرنه که هیچ ربط دیگری به هم نداشتیم.
من زنانی را دیدم که با بچههای قد و نیم قد، شب تا صبح دلمه پیچیدند، بعد با احترام و التماس گذاشتند جلوی ما و توی نگاهمان دنبال رضایت میگشتند تا خیالشان راحت شود. اگر غذا باب میلمان نبود، میدویدند یک چیز دیگر بیاورند تا راضیمان کنند. فقط چون اسممان زائر است.
ماموری را دیدم که در "قیامت اربعین"، وظیفهاش کنترل نظم بود و جلوگیری از خرابکاری. ولی به جایش جلوی دختر کوچک من را گرفت، ترسیده بود گرمش شده باشد، او را بلند کرد و چند دقیقه جلوی کولر نگه داشت، بعد اجازه داد برویم.
رانندهای را دیدم که فکر میکردم دندان گرد است، ولی وقتی پسرک پاکستانی توی ماشین، سیاهی چشمش رفت بالا، انگار که بچه خودش باشد، نگران از دست دادن ثانیهها شد. شهر را دنبال بیمارستان زیر و رو کرد. بعد بچه را بغل کرد و دوید تا دیر نشود.
مادر و فرزند که هیچ، من غریبههایی را دیدم که برای هم میمردند.
من خیلی چیزهای دیگر هم دیدم که اصلاً با نشانههای قیامت جور در نمیآید، ولی باز هم نمیتوانم اسم چیزهایی را که دیدهام "قیامت" نگذارم. فقط یک اسم است دیگر، خدا هم حتماً میبخشد.
✍ #مریم_راستگوفر
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣3⃣5⃣
جهاد یا حرم | قسمت۱
محمدحسین پشتِ درِ خانه مامان، نشسته بود. از سرِ شب، مثل قرآنِ شبِ احیاء، قاب عکس پدرش را روی سر گذاشته. تازه به حرف آمده و از لای دندانهای خرگوشیاش یکبند "بابا" بیرون میریزد.
مامان عکس نوهها را روی شیشه دکور گذاشته. عکسهای ردیف شده روی دکور را میدادم دستش. عکس داداشیها خنده را روی لبهایش پهن میکرد و "داداش" را غلیظ و کشدار میگفت.
همه عکسها را کنار هم میچید تا دوباره به عکس برادرها برسد.
از صبح آنقدر نشست و برخاست کرده بودم که کمرم تیر میکشید.
چند زن، درونم فریاد میکشیدند.
زنِ جان بر لب رسیده درون، ناله میزد. یک بغل بیابان میخواست، تنها زیر نور ماه. خودش باشد و ریگهای بیابان. آنقدر بدود تا ولو شود. تنِ خستهاش را بکشد روی ریگهای سرد و گرم چشیده، تا سوزِ زخمهایش کم شود.
زنِ شکرگزار، مثل جلبکهای مرده روی دریا، مو پریشان کرده یک گوشه کز کرده بود. حوالی ساعت سه بود که نالهام درآمد. جام تحمل افتاد و هزار تکه شد. نفسم را با آهی کشیده پس دادم و چشم بستم.
زنِ واقعبین، پیچ و تابی به کمر داد و صاف نشست. دست به تنِ زخمی دیوار گذاشت. تکههای تحمل را کنار هم چسباند و خودش را آرام بالا کشید.
زیر کتری را روشن کردم تا یک لیوان چای و بیسکوییت بدهم دستِ زنِ خسته. باید بیشتر هوای دلش را داشته باشم.
پنج روز پیش بود که کوله زوارمان را خودم بستم.
✍ #سمیه_نصیری
#اربعین
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣3⃣5⃣
جهاد یا حرم | قسمت۲
آن روز، زنِ محکم، چادر به کمر بسته، ایستاده بود. میرفت و میآمد. به همهجا سرک میکشید. زیر لب ذکر میگفت و ریز میخندید. میدانست با سه بچه قدونیم قد، تنهایی ماندن سخت است ولی هیچ نگفت. لب نزد تا دل نلرزاند. سالهای قبل محمدمهدی و علی کمکحال روزهای غیبت بابا بودند.
چشمهای نمدارم را به روغن داغِ تابه داده بودم که کتلتِ تو راهشان را سرخ میکرد.
محمدحسین اِه اِه میکرد و با انگشت اشاره هر چیزی را نشانه میگرفت باید دستش میدادم. نصف شب، کاسه و بشقابِ مرغیِ مامان، بین دستهایش جابهجا میشد. از همانهایی که ممنوع هستند و خط قرمز مادرها.
مامان که همه جوره با دل محمدحسین راه میآمد کنارمان نشست:
-دختر! تو خودت کربلا نرفته اینجا کربلا داری.
حرفِ مامان بیشتر داغم کرد. دندان روی بغضهای فروخورده فشار دادم تا فروتر بروند و نریزند.
زینب از صبح دنبالِ بهانه بود. به خیالش بابا و داداشها یک خیابان بالاتر رفتهاند تا آدم بدها را بکشند. پارک را بهانه کرده بود و یکریز اشک میریخت. از پارک هم خیری نرسید. همان اول پسرک با سر به وسیلههای ورزشی خورد. پلک راستش خراش برداشت و خون افتاد. با دستمال خون روی پلک را پاک کردم و راهیِ خانه شدیم. ورمِ روی پلک بس بود تا زنِ بدبین، دهن باز کند. مدام غر بزند که با سهتا بچه پارک رفتنت چی بود؟
فاطمه دوسه متر آنطرفتر از من خوابید. دلتنگ روزهایی شده بود که توی بغلم میخوابید. نگاهش را داده بود به رختخواب فسقلیها که دو طرفم پهن بود. هوفی کرد و پشت به من خوابید. دو تا گیسِ بلند تا وسطِ کمرش رسیده بود.
ده باره و صدباره پای سینک، آب پر کردم. گلیمِ افتاده پایین سینک، خیسِ آب شدهبود. بسکه لیوان و کاسهها پر و خالی میشدند از آب.
کاری از شکلات هم برنیامد. لب گزیدم و کاکائو آوردم ولی افاقه نکرد.
باید دست به دامان زن همه فن حریف درون، بشوم. جلویِ غارِ تنهایی ایستادم و در زدم. پشت چشمی نازک کرد و جلو آمد. سر بزنگاه رسید. اینجور وقتها چوب جادویی از آستین درمیآورد.
شیشه روغن زیتون را آوردم. به منزله تیر آخر برای آرام شدن پسرک بود. به گمان اینکه دلدرد دارد، دل و کمرش را روغن مالیدم. آنقدر ماساژ دادم تا خسته شد و خوابش برد.
گوشی به دست، روی تشک ولو شدم. زنِ فالگیرِ درون، پوزخندزنان جلو آمد. نگذاشتهبودم آیندهنگری کند. زدهبودم زیر دک و پُزش. گفت:
-نگفتم، پسرهاتو نفرست؟
آنقدر ورور کرد که دلآشوبه شدم. خستگی این چند روز را روی هم گذاشتم و بقچهپیچ کردم.
عکسهایشان را تندتند باز کردم. زوم شدم روی عکس حرم آقا اباعبدلله:
- چی میشد ۷تایی میومدیم پابوست؟
حسرتی که با دندان سرِ جگر گذاشته بودم آه شد، اشک شد و شره کرد از چشمهایم.
زنِ فالگیر، سینه جلو داد و نشست. بقچه را بیصدا باز کرد. خستگیها پشت هم ردیفشده بودند.
انگشت روی صفحه کشیدم و تندتند برای همسر نوشتم:
-یعنی امام حسین برای منی که میخوام جهاد کنم نیست؟ باید بین جهاد و پیادهروی یکیو انتخاب کنم؟ باید هر سال بشینم و بچهها رو نگهدارم و حسرت بخورم؟ آخرشم نه این دنیا رو دارم نه اون دنیا.
بین چراهای رفتن و ماندن خوابم برد. صبح با گریههای محمدحسین چشم باز کردم. زنِ خسته حالش جا آمدهبود.
چشمم خورد به پیامهای جدید همسرم که
پر شده بود از شکلک گریه:
- خانوم دیشب زائر امام حسین بودی. خواب دیدم کنارمون خونه حاج اسماعیل کربلایی بودی. حتم دارم آقا ثواب زیارت برات نوشته.
کلمات جلوی چشمهایم تار میشدند و سُر میخوردند. اشک روی گونههایم را پاک کردم و نوشتم:
-بمیرم برای دل ارباب.
دیشب سرِ آقا منت میگذاشتم که چرا من که جهاد را انتخاب کردهام باید از پیادهروی محروم باشم؟
ائمه زیر منت کسی نمیروند. آقا میخواسته به من بگوید:
- ناراحت نباش، تو هم به زیارت ما اومدی.
✍ #سمیه_نصیری
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها