سلام عزیزان ! ☺️
#سوگواره_سفیران_حسینی با هدف گردآوری آثار از حرکت عظیم پیادهروی اربعین از نگاه زنانه در قالب عکس، متن و کلیپ برگزار شد.
✍ این سومین تجربهی ما در برگزاری چنین مسابقهای بود و خدا را شاکریم که با استقبال خوب شما عزیزان مواجه شدیم.
‼️ طبق ارزیابی ها ۳ اثر برگزیده شد:
با افتخار معرفی میکنیم؛ خانمها
منتخب روایت:
🏅 #فاطمه_کریمی
منتخب کلیپ:
🏅 #زهرا_حاجی
منتخب عکس:
🏅 #شیدا_سهرابیفرد
✨در آخر تشکر فراوان میکنیم از تمامی عزیزانی که آثارشان را برای ما ارسال کردند، علیالخصوص روایتهایی که حقیقتا انتخاب بینشان سخت بود.
در ادامه آثار منتخب ارسال میشود
#سه_اثر_برتر #اعلام_نتایج #مسابقه
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
🏅 منتخب روایت
✍ #فاطمه_کریمی
تابه حال شده به مرز يك جهان با جهان ديگری برسيد؟ يك خط، نقطه، مرز حتی، كه پايان بگذارد روی جهان اول و بگويد از اين جا به بعدش قدمهايت میرود توی یک جهان ديگر. اصلا فكر نمیكنم يك چنين خطی وجود داشته باشد. حتی در فيلم ميان ستارهایِ نولان هم جهانها آنقدر درهم تنيده بودند كه هيچ خط و مرزی توفيرشان را بيان نمیكرد.
من اما، رسيدم به اين خط جداكنندهٔ دو جهان. حقيقتش را بخواهم بگويم خط نبود، يك پرده بود. راستيتش پرده هم نبود حتی، چند گونیِ به هم متصل شده بودند، جايی ميان طريق نجف- كربلا، كه دست گذاشته بودند در دست هم تا قسمت جلویی موكب را از قسمت پشتی جدا كنند.
دستم كه با فشاری خفيف پرده را به سمت راست کنار زد يكهو هرم گرما زد توی صورتم. خب گرم بود، آن بيرون زير عمودها هم گروهگروه صورت آفتاب سوخته بود كه میرفت و میآمد اما اين گرما فرق داشت. چشمانم به كمكم آمدند تا بفهمم اين هرم گرمای خورشيد نبوده، حرارت آتش بوده كه خورده به صورتم. چند ديگِ تن کبود کرده اين طرف و آنطرف داشتند میسوختند و میسوزاندند.
چشمانم كه از آتش زير ديگها لغزيد روی آدمها، تازه فهميدم كجا آمدهام. اين جا، هيچ شباهتی به بيرون موكب، آنجایی كه مردم خستگی از پا میگرفتند و مردان موكبدار آب پخش میكردند نداشت. اينجا جريانِ حركت بود، يك حركت روپوستیِ محسوس كه برای ديدنش همين چشم غيرمسلحت كافی بود، فقط بايد پرده را كنار میزدی و بليط رايگان اين جهان جديد را هم میگرفتی.
خانمهایی مشكی پوش، با روسریهایی گاه روی شانه آمده، ستونهای اصلی اين جهان را شكل میدادند. يكي پای ديگها ايستاده بود، ديگری جارو به دست اين طرف و آن طرف میرفت. يك دسته هم دور يك سينی حلقه زده بودند برای خلق يك اثر هنریِ لذيذ. خانمي سن و سال دار پاي تنور دو زانو نشسته بود و نمايشي بیبديل اجرا میكرد با ضربات پرمهارتِ خمير نان به دستان تنومند و آفتاب سوختهاش. آن روزهایی كه در اوج كرونا همه خانهنشين شده بودند و رو آورده بودند به نان و شيرينی پختن در خانه، بايد يك بار میآورديمش ايران تا يادمان میداد آداب سياه سوخته نشدنِ گوشههای نان را!
تازه آنجا بود كه فهميدم به قلب حادثه پا گذاشتهام، به مقر اصلی فرماندهیِ اين عمليات ٨٠ كيلومتری! اينجا بود كه غذاها پخته میشدند، كاسهكاسه میشدند و میرفتند جلوی موكب تا مردها ميان زائرين پخششان كنند. اينجا بود كه عطر نان تازه خودش را میانداخت در بغل مولكولهای هوا و میرفت كه شامهٔ زائرين را قلقك دهد تا چند دقيقه بعدش امِّ علی نانها را سينی به سينی بدهد برود جلوی موكب تا به دستان ابوعلی چشمان زائرها را بخنداند.
مبدا اينجا بود. مقصد هم حتی. گویی مردها در آن جهانِ جلوی موكب حكم سربازی را داشتند كه بايد فرمان فرمانده ببَرَد. اينجا تصميم گرفته ميشد و پخته میشد و شسته میشد و آنجا اجرا میشد هرآنچه در اين جهانِ پنهانی حكم به آن شده بود.
اينجا زن در حاشيه ننشسته بود كه در متن واقعه قيام كرده بود. اينجا شعارش را نداده بود اما در مركز آزادی ايستاده بود. شايد كمی باورش سخت باشد برای اين و آن، اگر بگويم آنجا زنی سرتاسر مشكی، با روسریِ محكم شده به گرهای، سرتاسر در تضاد با معيارهای يك زنِ آزادِ امروزی، داشت فرماندهی میكرد. كه همه مطيع او بودند، حرفش حرف آخر بود و اگر لحظهای از پا مینشست همه چيز به اصطلاح و به معنای واقعی میرفت روی هوا!
خلاصه كه ديدزدنهاي يواشكي و كنجكاویهای گاه و بیگاهم اين بار ختم به خير شده بود در عراق! حداقل میتوانم بگويم من هم يك بار مثل جاسوسان FBI و MI6 يك اتاق فكر مخفی را از نزديك ديدهام:)
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها