5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 سوژهی روایت...
آنجایی که؛
روایت نکنید، تحریف شده
تعریف میکنند.
شما باید روایت کنید...
🎬 باهم ببینیم،
از زبانِ خانم زینب عرفانیان
در نشست ماهانه دورهمگرام،
جمعخوانی کتاب «همسایههای خانمجان»
#قسمت_دوم
#آموزشی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣0⃣5⃣
مرا هزار امید است... | قسمت۱
-پارچه چادر مشکی میخوام که خیلی سبک باشه، لیز هم نباشه.
پارچه فروش بازار چند تا توپ پارچه گذاشت روی پیشخوان، بوی خوش پارچه نو پیچید توی مشامم.
- برای خودتون میخواین؟
- نه، برای مامانم.
پدر و مادر من هم مثل خیلی از زن و شوهرهای نسل قبل، به پای هم پیر شدهاند. گاهی چنان بههم پیله میکنند و بگو مگو دارند که از خودت میپرسی چرا کنارهم مانده اند و گاهی چنان هوای هم را دارند و غمخواری میکنند که به رابطهی سن و سالدارشان غبطه میخوری.
وقتی ده یازده ساله بودم، صبحهای تابستان که آفتاب به گلهای وسط قالی رسیده بود؛ من هنوز توی رخت خواب بودم و صدای گفتگو های سر میز صبحانهشان را میشنیدم.
از خبرهای فامیل، کار و زندگی، برنامههای آینده، اخبار روز و.... حرف میزدند.
صدای بهم خوردن استکان و نعلبکی ها و صدای پچپچ مامان و بابا را دوست داشتم.
بعضی وقتها نامههایی را که مادرم در دعواهای زن و شوهری برای پدرم مینوشت یواشکی میخواندم و از اینکه پدرم هیچ واکنش و پاسخی نسبت به آنها نداشت لجم میگرفت.
✍ #اعظم_ایرانشاهی
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣0⃣5⃣
مرا هزار امید است... | قسمت۲
این دونفر نزدیک چهل و سه سال باهم زندگی کردند، با جنگ و صلح، با فراز و نشیب، با تلخ و شیرین، با شکر و شکایت.
این سالهای اخیر بهم وابستهتر شدهاند، به قول بروجردیها بههم " آموخته" شدند.
بدون هم جایی نمیروند، بدون هم غذا نمیخورند. قدر هم را میدانند هر چند هنوز بگومگو دارند و این وابستگی را به رو نمیآورند.
پنجاه روز پیش وقتی قرار بود پدرم برای آخرین بار به خانه بیاید مسئول آرامستان گفت:
-راستی، یه پارچه مشکی بندازید روش.
مادرم از پای ماشین زنگ زد و به آنهایی که خانه بودند گفت:
-چادر مشکی خودم از چوب لباسی آویزونه، بیاریدش دم در تا رسید، بندازید روش.
چادر مادرم گرم بود و نرم، تمیز بود و خط اتو داشت، سبک بود و لیز نبود، کشیدند روی بابا، مردها او را روی شانه گذاشتند و آوردند خانه. کوچه شلوغ بود و بوی اسفند میآمد.
بابا زیر چادر مادرم آرام گرفت، بعدتر هم چادر را روی خاک کشیدند.
بابا زیر چادر مادرم پناه گرفته بود.
- آقا اگه مامانم این چادر رو نپسندید عوض میکنید؟
- بله خانم، تهِ توپه، دو ماه دیگهام بیاری عوض میکنم.
✍ #اعظم_ایرانشاهی
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣0⃣5⃣
مهربان باش که این عمر گران میگذرد | قسمت۱
از یک هفته قبل پایم را گذاشته بودم روی خرخرهاش، همان گربهای که دم حجله کاری به کارش نداشتم.
حالا بعد از پانزده سال یادم افتاده بود باید پوستش را بکنم و زندگی مشترک را جور دیگری جلو ببرم. کلی قول و قرار جدید گذاشته بودم وسط. اخمهایم را هم باز نمیکردم که نکند جان گربه درست و حسابی در نیاید. وحید هم یواشیواش کنار میآمد.
تا اینکه رسیدیم به چهاردهم محرم و دعوت شدیم روضه. گفتند سخنران راوی کتاب «شنود» است. کسی که دوبار تجربه نزدیک به مرگ داشته و خیلی چیزها دیده.
مسائل خانوادگی را از حس و حال معنوی جدا کردم و با فاصله از هم، روی طاقچه دلم گذاشتم. اول با خودم درگیر شدم که:
-از امام حسین خجالت نمیکشی؟ وسط محرم به جای اخلاقه حسنه، اخم و تخم پیش گرفتی؟
ور توجیهکن ذهنم جواب داد:
-این فقط یه روش جدیده برای بهتر شدن زندگی. جواب که بده معامله دو سر برده. روانشناسها هم همینو میگن.
ختم جلسه را اعلام کردم. این بار نباید کار را نصفه رها کنم. مجالی به درگیری ذهنی نمیدهم.
پا سفت میکنم به سمت روضه. وارد که میشوم ده پانزده نفر آمدهاند. سلام و علیکی میکنم. منتظر جمع شدن باقی مهمانها میشویم. جایی مینشینم که بهترین دید را به قسمت مردانه داشته باشم. بین چهرههای ناآشنا میگردم.
✍ #مریم_راستگو
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣0⃣5⃣
مهربان باش که این عمر گران میگذرد... | قسمت۲
گمیخواهم ببینم به کدامشان بیشتر میآید دو بار تا نزدیک مرگ رفته باشد. نمیفهمم. سرم را گرم گفتگو با مامان میکنم تا دیر گذشتن زمان توی مغزم کوبیده نشود.
نیم ساعتی میگذرد که صدای قرآن بلند میشود. جمعیت آمده و خانه پر شده. قرآن که میخوانند یعنی سخنران رسیده و قرار است چشمهایمان از افق این دنیا بازتر شود. جابهجا میشوم تا بهتر ببینم. چشم میچرخانم ولی چیزی دستگیرم نمیشود. حس برنامه زندگی پس از زندگی، آن هم وقتی بیننده حضوری باشی و عباس موزون را از پشت صفحه تلویزیون نبینی، تپش قلبم را تند میکند.
معطلمان نمیکند. مینشیند روی صندلی تا در دید حضار باشد. قد بلندی ندارد، موی زیادی روی سرش نیست، حتی ریش بلند حنایی هم ندارد که چهرهاش را معنوی کند. وسط سبیلها به اندازه چند میلیمتر خالی است. با ابروهای کم پشتی که به چشمها نزدیک است. چقدر این آدم مثل بقیه آدمهای دیگر است.
توی ذوقم نمیخورد. یاد زمان پیامبر میافتم که مردم توقع داشتند فرشتهای برایشان نازل شود. نمیخواهم بشوم مثل قبیلههای عرب جاهلی. بیخیال چشم میشوم. گوش تیز میکنم تا حرفهایش را بشنوم.
چقدر حرف زیاد است. از چیزهایی که دیده میگوید. از حضرت عزرائیل و عشق و ترس همزمان نسبت به او، از اجدادش که از خوش ماجرا ائمه سلامالله بودند و انتظارش را میکشیدند، از کارنامه اعمال و شاهدانش اعمالی که مقبول نبودند و زمانی که ترسید راهی جهنم شود.
موهای روی دستم را که سیخ شدهاند احساس میکنم. تنم گزگز میکند، انگار میخواهند خودم را به جهنم ببرند. چشم میدوزم به عمق نگاهش شاید تصویر عزرائیل را ببینم. خبری نیست. باید به شنیدهها اکتفا کنم. به حضرت عزرائیل میگوید:
-یعنی میخوای منو ببری جهنم؟
عزرائیل لبخند میزند:
-شیعه اميرالمؤمنين که جهنم نمیره.
آرام میشوم. فکر میکنم پایان ماجراست و الان امن یجیب میخواند. همه هم راضی هستند که اگر او جهنم نرفته ما هم محبت مولا داریم و نمیرویم. بعد هم چای روضه و نتیجه پر از رضایتی که میخواستیم بگیریم. ولی چهره آقای صادقی شبیه آخر ماجرا نیست. کم کم دارم با زوایای صورتش که او را خاص میکند و درونیاتش را فریاد میزند آشنا میشوم. ادامه میدهد:
-کارنامهمو نگاه کردم. رو کردم به عزرائیل که آخه خجالت میکشم با نمره صفر برم بهشت. برم پیش حضرت زهرا.
ای بابا. دارد دندان اسب پیشکشی را میشمارد. بیخیال آقا. برو بهشت و حالش را ببر ولی او نمیرود. از سرم میگذرد:
-اگه من بودم میرفتم.
آقای صادقی سکوت میکند. زمان برایم میایستد. مثل فیلم کنستانتین که وقت عبور از عوالم دنیا و آخرت، یک قطره آب را توی هوا نگه میدارد و زمان میایستد. همه بدون حرکت، چشم به دهانش دوختهاند. توی همان زمان حرکتنکن، ادامه میدهد:
- *بدترین عذاب اونجا به خدا آتیش جهنم نیست، شرمندگیه.*
هیچ چیز تکان نمیخورد، جز احساس غریبی که توی رگهایم میدود. یک شرمندگی سیال که از قلب جاری میشود توی ذرات خون و قبل از اینکه بفهمم چه شده جانم را میگیرد. شرمنده نشوم یک وقت.
✍ #مریم_راستگو
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 8⃣0⃣5⃣
مهربان باش که این عمر گران میگذرد... | قسمت۳
آقای صادقی میخواهد برگردد توی دنیا تا عملی انجام دهد و نمرهای بگیرد. عزرائیل ناامیدش میکند که کاری از دستت بر نمیآید. ولی اخلاقش خوب است و تقلب میرساند. مثل آقای صادقی که خوش اخلاق است و همان تقلب را در طبق اخلاص، میگذارد روبروی ما. مایی که هنوز فرصت داریم.
منتظرم بشنوم. همه سلولهایم دارند دست به سینه گوش میدهند.
شک ندارم میخواهد از فرصت محرم استفاده کند و «گریه بر سیدالشهدا» را راز رستگاری معرفی کند. من هم بگویم خودم میدانستم و بنشینم منتظر روضه تا حسابی گریه کنم و توشهام را جمع و جور کنم.
ولی تقلبش تنم را میلرزاند:
-خدا بیچاره بندههاشه! خدا عاشق بندههاشه! به بندههاش خدمت کنید تا خدا دوستتون داشته باشه.
یک چیزی مثل صاعقه میپیچد توی کمرم. حروف کلمه *ب ی چ ا ر ه* را محکم تلفظ میکند. دلم راه نمیدهد.
خدایی که از صمد بودنش میگفتی مگر بیچاره کسی میشود؟ اصلاً این کلمه مگر در شأن خداست؟ حالا مطمئنی که حضرت عزرائیل چنین چیزی گفته؟ این هم از بازیهای خداست، میخواهد باز به من تلنگر بزند که با شوهرت خوب باش. حالا وقتش بود؟ داشتم غرق میشدم توی آخرت و شرمندگی.
خودم را نیشگون میگیرم. وقتی حضرت عزرائیل گفته یعنی گفته. غش میکنم برای این خدا. لبخند میچسبد به لبهای خشک و ماتم. زمان حرکت میکند و قطره فیلم کنستانتین هم از شیر آب میچکد روی زمین.
آقای صادقی ادامه میدهد:
-نمیخواد برید سیستان بلوچستان و به بندههای خدا کمک کنید. همین همسر و بچه خودتون. اینا عیال خدان. خدا روشون تعصب داره. تقلب همینه. بهشون محبت کنید. خدمت کنید. باهاشون مهربون باشید. اون وقت دل خدا باهاتون نرم میشه.
بوی چای تازه دم روضه سر میخورد توی مشامم. میفهمم آخر کار است و حرف نهایی همین بوده. رزقم را گرفتهام. به وحید نگاه میکنم که حواسش پی سخنرانی است. میدانم مرا نمیبیند ولی به رویش لبخند میزنم.
حالا هم آماده روضهام، هم آماده برای خانه رفتن. فکر میکنم وقتی رسیدم، باید گربهی نیمه جان را توی باغ کناری رها کنم. بعد دو تا چای خوش رنگ بریزم و با گل سرخ تزیین کنم. بنشینم کنار وحید و فنجان را دستش دهم، با لبخند
✍ #مریم_راستگو
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
_____________🏴🏴🏴🏴🏴____________
در ایامی که دلها برای زیارت ارباب بیتاباند و لحظه وصال عاشق و معشوق را ثانیه شماری میکنند،
بر آن شدیم امسال صدای کودکان فلسطینی میان زائران اربعین حسینی باشیم.
میخواهیم زینبوار دلها را متوجه کربلای غزه کنیم تا؛
ندای هل من ناصر ینصرنی فلسطینیان را اجابت کرده باشیم.
____________🏴🏴🏴🏴🏴__________
📣📣📣📣📣📣📣📣📣
🏷 بستههای غزه تنها نیست🇵🇸📦🇵🇸
شامل نمادهایی از فلسطین است که
طراحی شدهاند تا به اربعین امسال رنگی ضداسرائیلی ببخشند و نجات مردم غزه در راس خواستهها قرار بگیرد.
🤝 نحوه مشارکت در پویش:
۱. مشارکت مالی از طریق جمع سپاری مالی 📨
۲. تهیه بستههای غزه تنها نیست و توزیع بین زائرین پیادهروی اربعین 📦
۳. تبلیغ پویش اربعین، طریقالقدس در رسانههای خودتان.
نیمی از هزینه بسته ها توسط خیرین در جمع سپاری مالی تأمین شده و بسته ها با ۵۰٪ تخفیف عرضه میشوند.
محتویات این بستهها عبارتند از:
۱. پرچم فلسطین ۱ عدد
۲. پیکسل، ۴ عدد
۳. تسبیح، ۲ عدد
۴. برچسب، حداقل ۶ عدد
۵. کارتهای تبیینی
📍برای تهیه بستهها و کسب اطلاعات بیشتر،
به آیدی زیر پیام دهید:
📲 @hani33647
#پویش
#اربعین_طریقالقدس
#غزه_تنها_نیست
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
فلسطین تسلیت🇵🇸
ایران تسلیت🇮🇷
اسماعیل هنیه به فرزندان و یاران شهیدش پیوست.
بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود.
و إنه لجهاد، نصر أو استشهاد
شهادت، پایان زیبای زندگی جهادی در راه خداست.
وظیفه سنگینی تری در این امتداد نبرد بر دوش ماست.
به امید نزدیکی ظهور حضرت مهدی عجل الله.🤲
#مناسبتگرام
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
📣 بازتاب پویش
از آنجا که در دنیای امروز #رسانهای شدن هر عملی، از خود آن مهمتر است.
هر دوستی که با این پویش همراه میشود، میتواند با انتشار عکسنوشت یا روایتهای خود پایگاهی برای تبلیغ این حرکت شود.
📥 عزیزانی که در این پویش مشارکت میکنند، میتوانند با ارسال بهترین
روایتهای متنی و تصویری خود
از اتفاقات جالبی که هنگام توزیع نمادها برایشان رخ داده در جشنواره سفیران حسینی شرکت کنند.
📍آثار مکتوب و تصویری خود را میتوانید به آیدی @z_arab64 ارسال کنید.
✒ ما نه تنها با انتخاب درست بلکه با #روایت_حقیقت و #تبیین
غرب و غربگرایان را #ناامید خواهیم کرد.
#پویش
#اربعین_طریقالقدس
#غزه_تنها_نیست
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 9⃣0⃣5⃣
بکشید ما را...
باید بعد از هر داغ قلم بردارم و سخن خمینی بزرگ را یاد آور شوم.
باید تیتر بعد از هر داغ این باشد: "بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود"
ملتهای مسلمان بهم پیوستند و امت اسلامی را به وجود آوردند.
امت ما بعد از هر خون تکثیر میشود. صدها پسر انتخاب میکنند جای ابراهیم را بگیرند یا اسماعیل!
آل یهود در روزهای پایانی عمرش بیشتر از هر موقع زخمی و وحشی است. فراموش کرده راه ما وابسته به غیب است نه افراد.
هر شخصیتی را ترور کند، به پيروزی ما کمک کرده. سرداران ما وقتی شهید شوند دستشان بازتر میشود.
میروند به غیب....
همانجا که صاحب اصلیمان امور را به دست مبارکش تدبیر میکند.
باز هم میگردند..
پر قدرت و باصلابت
ابراهيم اسماعیل قاسم فواد محسن
فکر کن او با سپاهی از شهیدان برگردد...
✍ #مریم_حمیدیان
#مناسبتگرام
#شهید_اسماعیل_هنیه
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها