eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
«🤍🎬» - گـٰاهـۍدَرنَـبـودِتَـنـھــٰایِـک‌نـَفر‌ گـۅیـٰۍجَھـٰان‌بِہ‌تَمـٰامۍخـٰالیست…!:) 🌿↷ 🦋|°•@dokhtarane_hazrate_zahra
‹🦋📿› میگفت↓ خواندن‌آیه‌های‌قرآن‌وقرائت‌مکرر آنهامحبت‌به‌کلام‌خدارادرانسان‌بیدار میکند.. آنوقت‌خواهیم‌دیدکھ ترنم‌قرآئت‌قرآن‌بهترازهرترانه‌ای میتواندمارابھ‌خودوابسته‌کند💛 @dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜رَبَّنَا |نماهنگ بسیار دیدنی و تاثیرگذار 🌙همخوانی ربنای ماه رمضان 🕌در مسجد تاریخی جامع اصفهان 🔸جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🕋تلاوت گروهی بسیار زیبا قرآن کریم آیات ۱۹۳ و ۱۹۴ سوره مبارکه آل عمران 📺مشاهده و دریافت فیلم باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/KBsA9 📲لینک دسترسی به کلیه پیام رسان های گروه تسنیم: zil.ink/tawashih_tasnim
ماه عسل ۱۴٠۱_۸.mp3
12.32M
۱۴۰۱ حرفِ آخر؛ ▪️قرار بر این است که عشق، آرزو و دلدادگی‌های هر فرد، معیاری باشد برای سنجش او. ☜ ماه رمضان فرصتیست تا یکبار دیگر خودمان را محک بزنیم بشرط آنکه با خودمان صادق باشیم؛ • در خلوتِ خودمان - به چه چیزهایی علاقه داریم؟ - از چه چیزهایی متنفریم؟ @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد. روزی رفت و یه کفش کتانی نو خرید و امد به پیر مرد گفت: بیا این کفشها را پا کن👟 پسرک کفشها را پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خداگفتم کفش ندارم! دوست خدا بودن سخت نيست :) _______•♡•________ @dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 💫 اللّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيان ✦ تو، بارانی؛ که تن درختان را می‌پوشاند... نوری؛ که تاریکی‌ها را می‌پوشاند... و عشقی؛ که قلب‌ها را، در خود غوطه‌ور می‌کند. ✧ آمدن تو، پوشیدگی تمام برهنگان است. خدايا! هر برهنه را لباس پوشان. instagram.com/ostad.shojae1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #عارفانه #قسمت_سوم من به طوز ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم. شاید این
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 رمان شهید احمدعلی نیری راوری: دکتر محسن نوری، «استاد دانشگاه شهید بهشتی» توی محله از بچگی باهم بودیم. در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی بود احمد یکی از بهترین دوستان من بود، همیشه نون و پنیر خوشمزه ای با خودش به مدرسه می آورد ‌هیچ وقت هم تنها نمی خورد! به ما تعارف می کرد و منو بقیه دوستان کمکش می کردیم رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود همیشه باهم بودیم می گفت: بیا تو راه مدرسه سوره های کوچک قران را بخوانیم. زنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگه‌ای در دست گرفته و مشغول مطالعه است. یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگه‌ی اسما ٕالله است. نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده. کم کم بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد.او پله پله بالا می رفت و من... بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد حتی در اوج کار و گرفتاری. * معلم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار می شه.فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد ..این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و... می دانستم نماز احمد ، طولانی است، او مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند. هرچه گفتم بی فایده بود، احمد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد همان موقع همه ما را به صف کردند، وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یکدفعه درب کلاس باز شد و معلم با برگه های امتحانی وارد شد همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت مارو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد یکی از بچه ها رو صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد خودش به کلاس راه نمی داد. من با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات! احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد .من هم با تعجب به او نگاه کردم. احمد مثل همه ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من .... خیلی روی این کار او فکر کردم ..این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه احمد‌ 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 ادامـــــه دارد... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا