انسان شناسی ۶۵.mp3
11.86M
#انسان_شناسی ۶۵
#امام_خمینی (ره)
#استاد_شجاعی
• خدا کیست؟
• از چه جنسی است؟
• چگونه میتوان وجود او را ثابت کرد؟
• آیا خدا را میتوان دید؟ حتی در جهانِ بعد از مرگ ....؟
@Ostad_Shojae
هدایت شده از
همسنگرےهااا
بشیم ۸۵۰تایے ؟ پرداخت براے یڪ بزرگوار داریم
@meshkatt72
#فور
#پروفایل
تنها آنان که خدایشان زنده است..
@dokhtarane_hazrate_zahra
•••📻📞"
حآجحسیـنیڪتا:
چنـدتاقلـببراۍامامزمـٰانتشڪارڪردۍ؟!
چنـدتامونغصـہخورِامامزمـانمونیـم؟!
رفقـآ..!
توجنـگچیزۍکھبیـنشهـداجـاافتـادهبـود
ایـنبـودکھمیگفتـن:
«امامزمـاندردوبلآتبھجـونمـن🖐🏿»
#پآۍڪارامامزمـانتبآش!
@dokhtarane_hazrate_zahra
هدایت شده از 『حنیفہ|𝐇𝐚𝐧𝐢𝐟𝐞 』
در عامار 382 پرداخت داریم🌸🍓
هرکس برای پرداخت میاد لفت بده حلال نمیکنم💔
https://eitaa.com/joinchat/2860253355C3e08ef144d
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت17 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ مسجد که رسیدند موتور ه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت18
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
ازطرفی دنبال راهی بودم تا از مردم بیگناه دفاع کنم. وقتی آنها به من حمله کردند، خودم را به پشتبام مسجد رساندم و تاآنجاکه میتوانستم به طرف مهاجمان سنگ پرتاب کردم. این انگیزهای شد برای دیگران تا از این طریق از خود دفاع کنند کمکم غائله خوابید، مردم برای کمک به مجروحان به مسجد آمدند. من و مجید آنتیک چی آنجا ماندیم تا اگر کاری از دستمان برآید، انجام دهیم. تعدادی از مجروحان را به بیمارستان رساندیم، بعد به خانه برگشتیم.» سؤال کردم: «خوب! کاپشنت چی شد؟» گفت: «کاپشن همزمان انتقال مجروحان به بیمارستان خونی و کثیف شد، آن را لای درختی کنار بیمارستان گذاشتم.» صادقانه حرف میزد، همهچیز را باور کردم. پدرش که از وضعیت شهر و شهامت محمدحسین آگاه بود از او خواست به آن محل بروند و کاپشنش را نشانش بدهد. قبول کرد و دوتایی راهی بیمارستان «کرمان درمان» شدند. وقتی برگشتند، حال غلامحسین اصلا خوب نبود. منتظر شدم تا موقعیتی بدست آید تا علت را بپرسم محمدحسین مشغول شستن کاپشن بود و همسرم غرق در تفکر.
کنارش نشستم، گفتم: «آقا غلامحسین! چیزی شده که من از آن بیخبرم ؟» گفت: «چیزی نیست.به این اتفاق فکر میکنم و رفتار این پسر!» گفتم: «چی شده! کاپشن آنجاییکه گفته بود نبود؟» گفت: «چرا! دقیقاً همانجا که گفته ،بود.» بعد گفت: «این بچه خیلی مظلوم است، در طول مسیر برایم چیزی گفت که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.» گفتم: «بگو من هم بدانم.» گفت: «راجع به خودش بود، ندانی بهتر است.» اصرار کردم بگو، اینطوری راحتترم گفت: «محمدحسین هم مورد ضرب و شتم مهاجمان قرار گرفته و بهخاطر اینکه شما ناراحت نشوی، حرفی به زبان نیاورد.» با شنیدن این سخن از درون داغ شدم، ولی خویشتنداری کردم. پرسیدم: «چیزیش هم شده؟ زخمی ؟جراحتی؟» گفت: «بله! سرش شکسته اما خیلی زخم آن عمیق نبوده.»
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼