eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت19 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ پیش‌از آمدن به خانه، د
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 بعد از ظهر روز موعود فرارسید و طبق معمول همسرم به همراه پسرانم در این تجمع شرکت کردند و آن روز فقط ذکر گفتم و دعا خواندم و حواسم فقط به گذر زمان بود و اصلا وقایع اطرافم را حس نمی‌کردم چندین‌بار به در خانه آمدم، به کوچه نگاهی انداختم و برگشتم. برای دیدن بچه‌ها لحظه‌شماری می‌کردم و هزاران فکر و خیال در ذهنم مرور می‌شد و به خدا پناه می‌بردم و شب بود که همه، یکی‌یکی، به خانه برگشتند، ولی محمدحسین همراهشان نبود. من خبر نداشتم که ناصر هم در این تجمع شرکت داشت. هنوز می‌خواستم آن‌ها را سین‌جیم کنم که در خانه به‌شدت صدا درآمد. شب پاییزی سردی بود و چون از عصر باران می‌بارید، خیس بودن زمین به سرمای آن افزوده شد در را که بازکردم، انیس سراسیمه وارد خانه شد و سراغ ناصر را از ما گرفت. وقتی ما را بی‌خبر دید، شروع کرد به بی‌تابی: «مطمئن هستم برای او اتفاقی افتاده، تابه‌حال سابقه نداشته که ما را تا این وقت شب تنها بگذارد.» بی‌تابی انیس همه را کلافه کرده بود، هر کسی ماتم‌زده در گوشه‌ای نشسته بود. غلامحسین، محمد هادی را صدا زد و از او خواست ماجرای حوادث مسجد را برای مادر و خواهرانش شرح دهد او گفت: «مردم از سرتاسر شهر برای شرکت در این مراسم آمده بودند، کلانتری کنار مسجد است از صبح پشت بلندگو اعلام می‌کرد هرگونه تجمع و تظاهرات به‌شدت سرکوب خواهد شد. آن‌ها به این وسیله از مردم می‌خواستند تا برای اقامه نماز به مسجد نیایند و متفرق شوند. پیش‌نماز مسجد، آقای حجتی کرمانی، به مردم گفت: علی‌رغم همه تهدیدها به‌صورت منسجم و شکل سازماندهی شده‌ای 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین #پارت20 بعد از ظهر روز موعود فرارسید و طبق معمول همسرم به
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ شکل سازماندهی شده‌ای به‌طرف مزار شهدا حرکت می‌کنیم. اول چند تا اتوبوس آمدند، خانم‌ها را سوار کردند و به‌طرف گلزار شهدا حرکت کردند. وقتی اتوبوس‌ها از مسجد فاصله گرفتند، آقایان با پلاکاردهای مختلف از مسجد بیرون آمدند، چیزی نگذشت که نیروهای کلانتری از انتهای خیابان به‌طرف مردم آتش گشودند و سپس چند گاز اشک‌آور به سوی مردم پرتاب کردند. ماشین‌های آتش‌نشانی آب قرمز رنگی به طرف مردم می‌پاشیدند تا بعد از درگیری‌ها افرادی که در تظاهرات بودند، شناسایی کنند. تیراندازی که شروع شد، هر کس به گوشه‌ای فرار کرد. صحنه وحشتناکی بود مردم کوچه و خیابان، یکی‌یکی، در خون خود می‌غلتیدند. هیچکس از حال دیگری خبر نداشت، من تا قبل‌از تیراندازی همراه و کنار محمدحسین بودم، اما وقتی درگیری شروع شد، دیگر او را ندیدم. مردم کمک کردند و مجروحان را به بیمارستان رساندند و بعد از آن جمعیت متفرق شدند» . شهادت فرامرز (ناصر) حرف‌هایش تمام شد، دوست داشتم با تمام وجود بلندبلند گریه کنم ،هوا بسیار سرد بود، بااینکه یخ کرده بودم توی خانه بند نمی‌شدم. حدود ساعت ۱۱ شب محمدحسین، خسته و کوفته، با سر و وضعی آشفته، درحالی‌که فقط یک پیراهن تنش بود، وارد خانه شد. وقتی از او سوال کردم: «هوای به این سردی ،این چه وضعی است؟» گفت: « «مجبور بودم برای این‌که شناسایی نشوم لباسم را دربیاورم.» انیس از محمدحسین جویای احوال همسرش شد اما او هیچ اطلاعی نداشت. بی‌تابی و دل‌نگرانی خانواده سبب شد آن شب غلامحسین و بچه‌ها تا پاسی از شب به بیمارستان‌ها سر بزنند، اما هیچ نشانی از او پیدا نکردند. آن شب تا صبح خواب به چشمم نیامد. دیدن انیس و بچه‌هایش قلبم را به درد می‌آورد. خدایا چه اتفاقی افتاده ؟ خدایی ناکرده او. . . آن‌ها هر دو جوان هستند. امکان دارد کاشانه‌شان ازهم‌ بپاشد. تا صبح در همین اوهام به سر کردم. صبح روز بعد در خانه به صدا درآمد و من فهمیدم اتفاقی که نباید می‌افتاد افتاد. آقایی گفت: «تشریف بیاورید کلانتری جنازه آقای دادبین را تحویل بگیرید.» با شنیدن این خبر، اشک از چشمانم سرازیر شد خاطرات شیرین دامادمان، مثل فیلم از جلوی چشمانم می‌گذشت. لبخندها، متانت کلام دیروزش آخرین خاطره برای من بود. باورش خیلی سخت بود و از آن سخت‌تر این‌که چطور این خبر را به دخترم بدهم. چیزی نگذشت که نه‌تنها او، بلکه همه اعضای خانواده باخبر شدند. بهشت کوچک ما جهنمی شد که دل همه را می‌سوزاند. صدای گریه‌ی بچه‌های او نمکی بود که روی زخم دلم پاشیده می‌شد. ضجه‌های انیس ... ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
122 - و کسانی‌ ‌که‌ ایمان‌ آورده‌ و کارهای‌ شایسته‌ کردند، ‌آنها‌ ‌را‌ ‌به‌ بهشت‌هایی‌ ‌که‌ ‌از‌ پای‌ درختانش‌ نهرها جاری‌ ‌است‌، ‌در‌ می‌آوریم‌ ‌که‌ همیشه‌ ‌در‌ ‌آن‌ باشند وعده‌ی‌ ‌خدا‌ راست‌ ‌است‌ و چه‌ کسی‌ ‌از‌ ‌خدا‌ ‌در‌ سخن‌ راستگوتر ‌است‌ 123 - [اجر و کیفر الهی‌] ‌به‌ دلخواه‌ ‌شما‌ و ‌ یا ‌ اهل‌ کتاب‌ نیست‌ ‌هر‌ ‌که‌ بدی‌ کند بدان‌ کیفر شود، و ‌برای‌ ‌خود‌ ‌غیر‌ ‌از‌ ‌خدا‌ یار و یاوری‌ نمی‌یابد 124 - و ‌هر‌ ‌که‌ ‌از‌ مرد و زن‌ کارهای‌ شایسته‌ کند ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ مؤمن‌ ‌باشد‌ ‌آنها‌ داخل‌ بهشت‌ می‌شوند و ذره‌ای‌ ‌به‌ ‌آنها‌ ستم‌ نمی‌رود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😄 وقټۍ داشٺ میࢪفټ آݪمان اسټوࢪ؎ گذاشتھ بود " آخۍ بلأخࢪھ از این خࢪاب شدھ زدیم بیࢪون ، حالا میتونم تو خیابون با شݪواࢪڪ بگࢪدم 👀🤙🏾'' امࢪوز استوࢪ؎ گذاشتھ بھ خاطࢪ ټحࢪیم ها؎ روسیھ گاز نداࢪیم و مجبوࢪیم حتۍ تو خونھ هم پݪیوࢪ بپوشیم 🕶🚶🏿‍♂ حالا گࢪفتۍ خࢪاب شدھ مغز داغونتھ یا نھ 🚶🏿‍♂✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{💙🦋} اگر بندگی اش را میکردیم چه میکرد.. آیٺ‌الله‌بھجٺ‌[ره]💙 💙🦋𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا