eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره های آموزشی کاملا رایگان
#معرفی_کتاب سفر به گرای ۲۷۰ درجه، داستان رزمنده جوانی به نام ناصر است. ناصر بارها امتحان و درس و مش
در بخشی از رمان می‌خوانیم: «برمی‌خیزم و پشت سر حاج‌نصرت به راه می‌افتیم. رد شنی تانک‌ها رو زمین کشیده شده و گویی هزاران کرم خاکی با بدن‌های بندبند رو زمین پخش شده‌اند. علی می‌زند به شانه‌ام و با دست زمین را نشانم می‌دهد. سرم را تکان می‌دهم. نمی‌خواهم حرفی بزنم. می‌دانم اگر کلامی از دهانم خارج شود، درددل علی شروع می‌شود. تقی سرش را می‌آورد در گوشم و می‌پرسد: تانک‌هاشون تا این جا اومده بودن!؟ با اشاره سر جوابش را می‌دهم. رد شنی تانک‌ها چپ و راست همدیگر را قطع کرده‌اند. منوری در آن دورها روشن می‌شود. رو دو پا می‌نشینیم. آن‌قدر نزدیک نیست که درازکش شویم. صدای شلیک چند تیر می‌آید. جلوتر، سایه‌هایی که به کپه خاک می‌مانند، دیده می‌شود. علی می‌گوید: تانک‌ها رو باش! منور خاموش می‌شود. پا می‌شویم و راه می‌افتیم. به دور و بر نگاه می‌اندازم. هیچ کدام از ستون‌هایی را که به موازات ما به سمت دشمن می‌رفتند، نمی‌بینیم. احساس تنهایی می‌کنم. به یکباره یکی از تانک‌های دشمن به سمت ما شلیک می‌کند. تیرهای رسام مانند دانه‌های تگرگ از بالای سرمان می‌گذرد و عقب ستون را درو می‌کند. می‌ریزیم رو زمین و آن را گاز می‌گیریم. بی‌حرکت می‌مانم. قلبم تند می‌زند. آیا ستون را دیده‌اند؟ نوک انگشتانم یخ می‌زند. اگر ستونمان را دیده باشند، کارمان تمام است. نه راه پس داریم و نه راه پیش. زورکی آب دهانم را قورت می‌دهم. ترس برم می‌دارد که نکند دشمن صدای آن را بشنود! علی از پشت، پوتینم را فشار می‌دهد. از انتهای ستون سروصدا می‌آید. تقی خودش را می‌کشد کنارم. نفسم تو سینه حبس می‌ماند. گردن می‌کشم تا ببینم ته ستون چه اتفاقی افتاده. چیزی نمی‌بینم. خدا خدا می‌کنم سر و صداشان بخوابد».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولۍ‌خوشبحال‌اونایۍ‌کہ الان‌دارن‌خودشون‌رو،واسہ‌اربعین‌آماده‌میکنن‌ و روکولہ‌پشتۍشونم‌نوشتن‌اگردیدمت‌و نشناختمت‌سلام‌علیکم ..!(:💔 ╭━━━⊰••🍃‌⃟🕊••⊱━━━╮ @ZyZyZyZ ‌‌╰━━━⊰••‌‌🍃⃟🕊‌••⊱━━━╯ 👆
••🍂•• ⎨↭ •• -استاد‌پناهیان‌میگفت: شیطان‌یه‌دعای‌جوشن‌کبیر‌داره‌؛ ولی‌همش‌دو‌کلمه‌اس!... همیشه‌به‌نوچه‌هاش‌میگه‌تکرار‌کنین: یا‌مأیوس‌و‌یا‌مغرور! مواظب‌باشیم!☝🏻 شیطان‌یامارو‌مایوس‌میکنه‌یامغرور!' - -@dokhtarane_hazrate_zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت23 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ در ذهن جوان های کرمان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ دوران آموزشی او در زابل تمام شد که جنگ ایران و عراق شروع شد. دشمن نفرین‌شده خواب خوش کودکان خوزستانی را به کابوس مبدل کرد. شور و حرارت محمدحسین هرگز فروکش نکرد. غیرت و تعصب دینی، او را به سمت دفاع از میهن و اسلام و قرآن کشاند و فصل جدیدی را در زندگی من و خودش رقم زد، در همان دوران خدمت سربازی به‌صورت داوطلبانه به جبهه‌های غرب اعزام شد. او همان فرد پرتحرک و پر جنب‌وجوش و اهل خطر بود و من هم همان مادر بی‌قراری که لحظه به لحظه انتظار دیدن فرزند محبوبش را می‌کشید. آذرماه ۱۳۶۰ بود که لحظه‌شماری می‌کردم خدمتش تمام شود و برگردد. اواخر خدمت برای او شاید طبیعی، اما برای من با شمردن روزها و ساعت‌ها می‌گذشت ماه آذر به نیمه رسید که محمدحسین به خانه برگشت و من خوشحال و سر از پا نشناخته، برای آینده‌اش برنامه‌ریزی می‌کردند، اما چیزی نگذشت که همه نقشه‌هایم نقش بر آب شد. او به من گفت: «او قرار است به‌زودی به‌عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شود.» گفتم: «مادر جان! پس ادامه تحصیل و زندگی ات چی؟» گفت: «زندگی که می‌کنم، اما برای ادامه تحصیل فرصت هست و فعلا که دانشگاهی باز نیست.» این‌جا بود که خودم را برای این فراق طولانی‌مدت آماده کردم. ورود او به مجموعه واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله پرحادثه‌ترین و جذاب‌ترین بخش زندگی وی بشمار می‌رود که شنیدن خاطرات او از زبان فرماندهان و هم‌رزمان جالب و شنیدنی است او که سراسر زندگی‌اش می‌تواند الگوی عملی برای همه جوانان باشد تا آن‌ها بدانند وقتی خداوند گِل آدم‌ را از سرنوشت و روح خود در آن دمید، فرمود: «ای انسان! تو قابلیت جانشینی من در روی زمین را داری، پس به سوی کمال گام بردار که هدف از خلقت تو همین است و بس» . گفتمش پوشیده خوش‌تر سر یار خودتو در ضمن حکایت گوش دار خوش‌تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران ادامه دارد .... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
منزل‌پدری‌،شهید‌یوسف‌الهی‌در‌دوران‌دبیرستان
کارت‌پایان‌خدمت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا