#انچه_مجردان_باید_بدانند
🌺از کجا بفهمیم که طرف مقابل ما به خانواده بخصوص مادرش #وابسته هست یا نه؟
⭕️وابستگی در حد متعارف و جهت مشورت مشکلی ندارد.
❌اگر طرف مقابل #نشانههای زیر را داشت، وابستگی او شدید است:
1. 📌اگر از او پرسیدید که تا چه حد به نظر دیگران بویژه پدر و مادر اهمیت میدهید، اینگونه پاسخ دهد:در هر کاری با آنها مشورت میکنم و بدون نظر آنها هیچ کاری نمیکنم»
2. 📌در گفتگوی جمعی خواستگاری، هر سوالی که میشد اول به مادر نگاه میکرد و در صورت تأیید او پاسخ میداد.
3. 📌در مواردی پدر و مادرش اجازه پاسخگویی به او نمیدادندو به جای فرزندشان پاسخ میدادند.
4. 📌در سخنان و گفتگوهای خود، تکهکلامهایی مثل مامانماینا میگن، مامانماینا نظر دیگهای دارن، باید با مامانماینا حرف بزنم و... زیاد دارد.
.•°``°•.¸.•°``°•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
¤دختر سیاسی، بهتر از پسر سیاسی است...🙃
مردان، انگار که برای حضور در معرکهی سیاست به دنیا میآیند؛ اما زنان، بر این میدان منت میگذارند که پا در آن مینهند.
هر جا زنی هست که به خاطر عدالت میجنگد، آنجا عطری پیچیده است شیرین و شورانگیز و بهشتی.
ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم...
نادرابراهیمی/آتشبدوندود
#یک_لقمه_کتاب
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
✳️ برای اربعین چه پولی همراه داشته باشیم؟
✅ حتما پول عراقی و در مرحله بعد دلار به همراه داشته باشید.
این کار چند حسن دارد:
▪️حمل و نقل پول عراقی آسانتر از پول ایرانی است. (هر دینار عراقی بین 34 تا 35 هزار تومان است. لذا حجم زیادی پول ایرانی باید همراه داشته باشید)
▪️در عراق پول ایرانی مورد پذیرش نیست و اکثر مغازهدارها و رانندگان عراقی دینار و دلار قبول میکنند.
▪️پول ایران در عراق معمولا بیشتر از قیمت مصوب بانک مرکزی، توسط مغازه داران عراقی محاسبه میشود که این برای ایرانیها به صرفه نیست.
✅در عراق کجا پول ایرانی را به عراقی تبدیل کنیم؟
▪️در نجف: صرافیهای بازار نجف و شارع رسول (هر دو روبروی حرم حضرت علی(ع))
▪️در کربلا: صرافی های واقع در شارع سدره روبروی حرم امام حسین (ع) (این صرافی ها بعضا کارت عابربانک ایرانی هم می پذیرند)
📛📛 توجه توجه: تبدیل پول ایران به دینار در عراق توصیه نمی شود. چون:
▪️پول کم را تبدیل نمی کنند.
▪️به ازای هر یک میلیون تومان، پول عراقی داده می شود و به این مبلغ نزدیک 100 هزارتومان هم کارمزد تعلق می گیرد. یعنی باید یک میلیون و 100 هزارتومان پول بدهید تا معادل یک میلیون تومان ایرانی، پول عراقی دریافت کنید.
▪️پول ایرانی را گرانتر از قیمت داخل ایران (مصوب بانک مرکزی) به دینار تبدیل می کنند.
📌 با ارسال پستهای آموزشی برای دیگران، خادم رسانهای اباعبدالله(علیهالسلام) باشید.
#اربعین
#اربعین1402
#نکات_اربعین
#حیاتنا_الحسین
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #سفیر 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش چهل و چهار: امبر پرسید: «پس دوستات کجان؟ منیر کو؟» نائل، مث
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش چهل و پنج:
«کنفرانس مد»
افتخار نصیبم شد (!) دانشگاه می خواست من رو بفرسته به یه کنفرانس که طراحانِ مد، مدِ تابستون آینده رو رو نمایی می کردن. بنابراین، مخاطب هاشون، بیشتر از این که شرکتهای تولید پوشاک باشن، محقق هایی بودند که در حیطه ی طراحی کار میکردن. کنفرانس توی شهر دیگه ای برگزار میشد. باید میرفتم پیش ملیکا تا بلیط های قطارم رو ازش تحویل بگیرم. اتاق ملیکا دو طبقه بالاتر از طبقه ای بود که اتاق من توش بود. سَلّانه سَلّانه رفتم طبقه ی بخش اداری و رسیدم پشت در اتاق ملیکا که دیدم صدای خنده اتاق رو برداشته. رفتم تو. مجید و آنتونی دو دانشجوی دکترا که سال بالاییهای من بودن، و لوغانس و اغنو، دو منشی دیگه ی دانشگاه توی اتاق بودن. ملیکا از بس خندیده بود مثل لبو سرخ شده بود!
سلامی و علیکی و با نگاه متحیر من ملیکا، که سعی می کرد خودش رو کنترل کنه، گفت:
« آه... ایرانی کوچولوی من... نمی دونی چه گندی زدم.»
لوغانس بلافاصله گفت:
«یادت می آد دسته گلی رو که گیوم به آب داده بود؟»
گیوم، که خیلی هم رابطه ی خوبی با ملیکا نداشت، منشی بخشی از اِکل دکترای شهر بود. اکل دکترا همه ی لابراتورهای دکترای دانشگاه های شهر رو مدیریت می کنه و دستوراتش رو همه باید اجرا کنن. چند وقت پیش از اون، لابراتوار ما توسط ملیکا نامه داده بود که می خواد جلسهای برای معرفی رشته های مقطع دکترای خودش برگزار کنه. نامه خطاب به رئیس اکل دکترا بوده و ملیکا ارسالش میکنه برای گیوم. گیوم نامه رو نمی ده به رئیس. بعد از این که ملیکا رو رئیس لابراتور ما مؤاخذه می کنه که چرا خبری از جواب نامه نیست، ملیکا با گیوم تماس می گیره که ببینه نتیجه چی بوده و گیوم هم می گه که نامه رو نداده، چون تشخیص داده لزومی نداره چنین کاری انجام بشه. حالا این که اصل ماجرا چی بوده و آیا واقعاً چنین کاری رو کرده یا نه من نمی دونم. اون چه برام تعریف کردن همین بود که شما هم خبردار شدید.
در جواب گفتم:
«آره یادمه که سر خود نامـــه رو رد نکرده بود. حالا اتفاق جدیدی افتاده؟»
لوغانس گفت:
«هانغی (رئیس لابراتور ما) خیلی عصبانی شد. گفت که ملیکا رو مقصر می دونه که پیگیری نکرده. ملیکا از شدت عصبانیت دیروز هی میگفت باید به گیوم زنگ بزنم و بهش بگم که خیلی احمقه. این رو هزار بار با خودش تکرار کرد. امروز صبح اول وقت زنگ زده به گیوم و گفته من دارم چوب حماقت تو رو می خورم و فقط زنگ زدم که بهت بگم خیلی احمقی.»
رو به ملیکا گفتم:
«واقعاً گفتی؟»
همان طور که می خندید گفت:
«آره، اما این هنوز عادی بود!»
آنتونی با متانت و آرامش همیشگی، در حالی که بهتر از بقیه خنده ش رو کنترل میکرد، گفت:
«یه ربع قبل، که ما برای خوردن قهوه اومدیم پیش ملیکا، دوباره ماجرا رو برامون تعریف کرد و با تأکید گفت که نه، این جوری نمی شه. باید یه نفر به این آدم بگه که خیلی احمقه.
اصلاً فراموش کرده بود که خودش صبح زنگ زده و این رو بهش گفته... بعد جلوی ما گوشی رو برداشت و زنگ زد به گیوم و گفت که من به خاطر حماقت تو اخطار گرفتم خواستم بدونی احمقی. گیوم هم با خونسردی گفت که این رو صبح بهم گفتی...»
این جای حرفش که رسید، دوباره همه زدند زیر خنده. ملیکا دیگه سرش رو گذاشت روی میز. من هم خنده م گرفته بود و برام مهم بود بدونم ملیکا، وقتی یادش اومده که چند ساعت پیش هم زنگ زده و همه ی این حرفها رو به اون گفته، چه واکنشی داشته. آنتونی ادامه داد:
«... ملیکا هم، بدون این که لحنش رو عوض کنه یا خودش رو ببازه، گفت که بله، می خواستم روی حرف هام تاکید کرده باشم!»
همگی کلی خندیدن. من هم، علاوه بر دریافت بلیط های قطارم، یه فنجون قهوه خوردم و برگشتم به اتاقم.
………………………………………
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🍃📿مومنِ ضعیف همونیه که دلش میخواد
کیلومتر ها پیاده بره تا حرم امام حسین
اما دلـش نمیاد از خـوابِ سحـر بزنه و
نمـاز صبحش رو بخونه ..! :))))))