همراهانعزیز🌼
مطالبڪانالمونروباسرچهشتگہاۍ
مربوطبہموضوعدلخواهتاندنبالکنید🙊
#قرآن
#شهید
#ست_لباس
#پروفایل
#سخن_استاد
#حدیث
#کتاب_صوتی
#شعر
#حال_خوب
#انگیزشی
#استوری
#دکوراسیون
#طنز
#معرفی_کتاب
#والپیپر
#خاطرات_من_وشاگردام
#خاطرات_جبهه
#معنی_ایموجی
#تلنگر
#پرواز_روح
#اموزش_انگلیسی
#ایه_گرافی
#تست_هوش
#سرگرمی
و....
دلنوشتہها،سوالات،شبہات
پیشنهاداتوانتقاداتتونروبا
مادرمیانبگذارید💛👇
https://harfeto.timefriend.net/16312988099883
منتظرتونـهستیم😻
اگردوستداریدمیتونیدحرفدلتون
روباخانمزارعۍاینایدۍدرمیانبگذارید
خانمزارعۍامانتدارشما🍃♥️
@zarei112
👇🏻⚠️{شرایطکپےازکاناݪ}⚠️👇🏻
ذڪر #صݪواٺو ← #معرفےکانآݪموݩ🌹🌱
#خاطرات_من_وشاگردام
این خاطره مربوط به فصل بهاره که تو پاییز بارونی خالی از لطف نیست
با کلاس نهمی ها قرآن داشتیم
تنها کلاسی بودن که با همشون رفیق بودم و انصافا باهام همکاری می کردند...🙊🌱
هم خوب درس می خواندند ،هم خوب حرف گوش می دادند. من هم از فرصت استفاده می کردم و از همه دری، براشون می گفتم کلا کلاس باحالی بود هم برای من هم اونا⛓♥️
یه روز تصمیم گرفتیم کلاس رو توی حیاط مدرسه تشکیل بدیم؛ هوا خیلی خوب و بهاری بود بچه ها تو حیاط موکت پهن کردند و همگی با هم روش نشستیم ،زهرا هم معلم شد و از بچه ها درس می پرسیدمن هم تماشا می کردم و لذت می بردم وقتی پرسش کلاسی تمام شد ، شروع کردم به صحبت از خدا و ارتباط با او📿☝️
در همین حال عصمت خانم مستخدم مدرسه که کارش تموم شده بود صندلی آورد و کنار ما نشست و با لبخندی به حرفهای من گوش می داد. آرامش عجیبی تو چهره اش پیدا بود،یکدفعه نگاهم بهش افتاد، در همان حال به خواب عمیقی فرو رفته بود.😴✨
همه بچه ها با دیدن این صحنه لبخند روی لبانشان نقش بست اون روز بهترین خاطره من و بچه ها شد···
#خاطرات_من_وشاگردام
یکۍازدانشآموزانمحافظقرآنبودیکروز گفتمنمیتونمیکصفحهازقرآنرادرنیم دقیقهبخونم...😉
گفتمپسمیتونییکجزءروکه بیست صفحهمیشهتو دهدقیقهبخونیوششجزء رویکساعتوکلقرآنروپنجساعت؟!
بچههااعتراضکردندکهنمیشه⛔️🌱
رفتیمازدفترقرآنگرفتیم واودهصفحهرو درپنجدقیقهخوندوثابتکردمیتواندولی بچههاهنوزباورشوننمیشدومیگفتند نمیتونهیکجزءروسریعبخونه
کهدرپاسخگفتم:✨
حضرتعلی(ع)همدریکشبکلقرآنرو میخوندهوبهاینوسیلهبچههاروراضی کردمدستازسردوستشونبردارندوبنده خدارواذیتنکنند😂🌼
یادشبہخیربچہهاۍخوبۍبودند.🧡⭐️
@dokhtarane_hazrate_zahra🗞
#خاطرات_من_وشاگردام
این خاطره مربوط به فضای مجازی میشه سال گذشته ابتدای کرونا هنوز خیلی به کلاس های مجازی عادت نکرده بودم .🙃
یه روز وارد کلاس مجازی شدم و پیام نوشتم بعد از سلام از بچه ها خواستم تا حضور غیاب کنند؛ هرچی منتظر شدم هیچ کس جواب نداد خیلی عصبانی شدم 😤
با خودم گفتم ببین یادشون رفته که کلاس دارند.☹️
ده دقیقه ای منتظر موندم بعد از فضا خارج شدم رفتم پی وی چشمتون روز بد نبینه پر از پیام بچهها بود با التماس از من خواسته بودند که خانم تورو خدا برو رو باز کن ما ده دقیقه هست که منتظرتونیم .😫
من که از خجالت آب شده بودم سریع گروه رو باز کردم.😅
یک دفعه دیدم همه هجوم آوردن و دارن تند تند سلام می کنند و حاضری می زنند.🙃
از این به بعد شروع کلاس بارها چک میکردم گروه رو باز کرده باشم.😊
@dokhtarane_hazrate_zahra📝