راننده آمبولانس بودم در خط حلبچہ، یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یکے از لاستیکها پنچر شد. رفتم واحد بهدارے و بہ یکے از برادران واحد گفتم: پنچرگیرے این نزدیکے ها نیست؟؟
مکثے کرد و گفت: چرا چرا.
پرسیدم: کجا؟
جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهاے عراقے بود) بہ یک دو راهے مے رسے، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیرے پسرخالمہ! برو آنجا بگو منو فلانے فرستاده، اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش ملاحظہ منو هم نکن🔫😂😂
#طنـزجـبـہه
🍟☺️@dokhtarane_hazrate_zahra☺️🍟
#طنزجبهه
بار اولش نبود كه فيلم بازي مي كرد.
آنقدر هم نقشش را دقيق اجرا مي كرد كه براي هزارمين بار هم آدم گولش را مي خورد.
ميكروفون را دست گرفت، چند تا فوت محكم كرد و درست در لحظاتي كه بچه ها بيش از هميشه منتظر اعلان آمادگي براي شركت در عمليات بودند گفت:
«كليۀ برادران حاضر در پادگان،
برادراني كه صداي مرا مي شنوند،
در زمين ورزش،
نمازخانه، ميدان صبحگاه،
داخل آسايشگاه ها،
" كليۀ" اين برادران»
.... بعد از مكثي، آهسته:
«با "كبدشان" فرق مي كند😜😂
کلیه# کبد
#بخند_مومن😁
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@dokhtarane_hazrate_zahra
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#طنزجبهه
اسیر شده بودیم
قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن
بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن
اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود
یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:
من نمی تونم نامه بنویسم
از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ
می خوام بفرستمش برا بابام
نامه رو گرفتم و خوندم
از خنده روده بُر شدم
بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود😂
@dokhtarane_hazrate_zahra