دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت10 #دوران_دبیرستان ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ دوران
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت11
#دوران_دبیرستان
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
غلامحسین گفت: «دیشب که برای اقامه نماز به مسجد رفته بودم، با چشمان خودم دیدم که او اعلامیهها و نوارهای امام در پیراهنش پنهان میکند. همسرم! همهچیز را به خدا بسپار. فالله خیر حافظا و هو ارحمالراحمین.» کمکم فعالیت انقلابیون از گوشهکنار کشور به گوش میرسید و همه مردم در جریان فعالیتها و تظاهرات قرار میگرفتند. بعضی از خانوادهها، نوارهای سخنرانی و اعلامیههای امام را در خانههای خود تحلیل و بررسی میکردند و آنها را در بین مردم پخش مینمودند و گاهی از سوی نیروهای رژیم مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. در خانهی ما هم غلامحسین به همراه بچهها به تجزیه و تحلیل اعلامیهها و سخنرانیهای امام میپرداخت.
یادم میآید آن روز، داخل باغچه، مشغول چیدن سبزی بودم رادیو را روشن کردم و خودم را در باغچهها سرگرم کردم، ناگهان خبری توجهم را به خود جلب کرد رادیو از سرکوبی تظاهرات جمعی از مردم بیگناه تهران در میدان ژاله خبر داد و همه کسانی که از ظلم شاه به تنگ آمده بودند، خلافکار و ضد رژیم تلقی میکرد. مرتب هشدار میدادند از تجمع بپرهیزید و به پدران و مادران اخطار میکردند که مراقب فرزندان خود باشند، چون دولت هیچگونه مسئولیتی در برابر عواقب ناشی از خرابکاری آنها را نمیپذیرد. آن روز تنها چیزی که در ذهنم مجسم شد، رفتوآمدهای مشکوک محمدحسین و محمد هادی بود مطمئن بودم آنها در جمع انقلابیون فعالیتهایی دارند، زیرا آنها تحت تعلیم پدر و برادران بزرگتر با انقلاب آشنا شده بودند. توان از دست و پاهایم گرفته شد. دلشوره عجیبی در دلم افتاد .دلم به حال مردمی که عزیزانشون را در این واقعه از دست دادن، بسیار میسوخت. از جو حاکم و ظلم ظالمان متنفر شده بودنم، فقط برای سلامتی همه انقلابیان دعا میکردم.
با نزدیک شدن مهرماه آرامش نسبی پیدا کردم و با خود گفتم: «مدرسهها بازمیشوند و بچهها مشغول درس و مدرسه می شوند، کمترین خطر تهدیدشان میکند، اما غافل از اینکه برای بچه ها مقابله با ظلم فریاد مخالفت علیه ظالم، زمان نمیشناسد .
محمدحسین در اوج نوجوانی بود که روزهای پرشور انقلاب آغاز و حضور او در جمع انقلابیون پررنگتر شد. رفتار و کردار محمدحسین نشان میداد که فکرش مشغول چیزی از او پرسیدم: «پسرم! اتفاقی افتاده که انقدر آشفته ایی؟»
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼