دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #پارت28 #فصل2_بهروایتهمرزمان ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
#پارت29
#فصل2_بهروایتهمرزمان
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
#فصل2_بهروایتهمرزمان
به روایت حاج قاسم سلیمانی
هور
در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقیها محمدحسین را بگیرد. یکبار رفته بودند برای شناسایی خطی که دست بچههای لشکر ۲۵ کربلا بود و میبایست ما آن را پوشش دهیم. موقعیت ما هر طوری بود که تمام سنگرها پخش بودند و شکل خیلی منظمی نداشتند. وضعیت بدی بود، عراقیها خیلی راحت میتوانستند سنگرها را دور بزنند و داخل منطقه شوند.
امروز محمدحسین بههمراه دونفر دیگر از بچهها رفته بودند تا سنگرهای خالی خط ۲۵ کربلا را شناسایی کند و موقعیت را برای استقرار نیروهای لشکر خودمان بسنجند. آنها طبق برنامه در آبراه مورد نظرشان پیش میروند، اما به سنگرها نمیرسند. همینطور که به راهشان ادامه میدهند که یکمرتبه از دوری سنگری را میبیند. وقتی خوب نزدیک میشوند، یکدفعه عراقیها از داخل سنگر بهطرف بچهها تیراندازی میکنند. آنها هم بلافاصله رگباری روی دشمن میبندند و با سرعت دور میزند که بهطرف خط خودمان حرکت میکنند. عراقیها سوار قایق موتوری میشوند تا آنها را تعقیب کنند. بچهها موقع رفتن، بدون اینکه متوجه شوند از یک کمین عراقی عبور کرده بودند. این دو کمین با هم در تماس بودند و زمانیکه محمدحسین و بقیه از دستشان فرار میکردند، کمین اول باخبر شده و سر راه بچهها منتظرشان میشود موقعیت طوری بود که بهراحتی میتوانستند آنها را بزنند، اما گویا میشوند میخواستند اسیرشان کنند. محمدحسین وقتی به کمین بعدی میرسد، بههمراه دوستانش کف قایق میخوابند و سنگر میگیرد و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت، سعی میکند از مهلکه بگریزد، اما وقتی کمین را رد میکند و فاصله میگیرد، یکمرتبه بنزین تمام میشود، به هر مصیبتی، ذرهذره، خود را به سمت خط خودی میکشند تا به حاج یونس و علی نجیبزاده که آنجا مشغول کار بودند، برمیخورند. حاج یونس هم آنها را کشانده بود و به خط خودمان آورده بود. اتفاقاتی اینچنین برای محمدحسین زیاد پیش میآمد، اما هر بار به لطف خدا و با زیرکی خاص خود را از دست عراقیها خلاص میکرد.
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
ادامه دارد ....
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼