دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #حسین_پسر_غلامحسین #پارت36 #فصل2_بهروایتهمرزمان آهسته به محمدحسین گفتم: «نکند ام
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین
#پارت37
#فصل2_بهروایتهمرزمان
اورکت
به روایت حاج قاسم سلیمانی
بعد از نماز میخواستم محمدحسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یکسری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات باهم صحبت کنیم، دنبالش فرستادم و داخل سنگر فرماندهی منتظرش ماندم، آمد پیشم ،اورکتش را روی دوشش بود و جوراب پاش نبود، من نگاه کردم به او ،شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم خندید! من این خنده در ذهنم باقیمانده. گفت: نمیدونم چرا نگاه کردی از این اورکتم که روی دوشمه به جوراب پام نیست؟ گفت: من داشتم نماز میخوندم با همین حال . گفتند: شما کارم دارید. آمدم جورابم را پام کنم، اورکت هم تنم کنم به خودم گفتم حسین پسر غلامحسین تو پیش خدا اینطوری رفتی پیش فرماندهات اینگونه میروی؟
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼