دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 ✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨ #فصل1_تولد #پارت4 او ابتدا سجد
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین
شهیدمحمدحسینیوسفالهی
#پارت5
و با گفتن این کلمه شروع کرد به سرفه زدن، مبهوت شد. گفتم: مراقب خودت باش! چه خبر است؟
گفت: الحمدلله!.
در همین هنگام صدای محمدحسین بلند شد، من به طرفش رفتم و غلامحسین را تنها گذاشتم. دوران بارداری به هر ترتیب بود گذشت و من نزدیک سی و شش سال از عمرم میگذشت. بااینکه در رفاه نسبی بودم، اما توان جسمیام، بهسبب تعدد زایمانها، کم شده بود، ولی شکر خدا دهمین فرزندم بنام محمدهادی بهسلامتی به اعضای خانواده پیوست تا در دوران سختی و خوشی همراه و یاور محمدحسین باشد.
محمدحسین اینقدر عزیز و دوستداشتنی بود که به دنیا آمدن برادرش او را از آغوش من جدا نکرد. او از همان کودکی، آرام و خلاق بود و لبخندهای ملیح و شیرینش هنوز در ذهنم ماندگار است. محمدحسین پنج سال داشت که آخرین فرزندم نعیمه به دنیا آمد.
تعدد بچهها، هیچ زمان از بار تربیتی آنها کم نمیکرد. من با جدیت به تحصیل بچههای بزرگتر رسیدگی میکردم و از آنها میخواستم تا کوچکترها را در انجام تکالیف کمک کند. همچنین نسبتبه آموزههای دینی آنها بیتفاوت نبودم. به دخترها از همان کودکی نظافت منزل، آشپزی، رعایت حجاب و تراز از نامحرم را یاد دادم و آنها این امور را به شایستگی انجام میدادند.
حیات خانه ما با وسعت و چشماندازی بسیار زیبا و جذاب تفرجگاه و تفریحگاه خوبی برای بچهها بود و این امر باعث شده بود تا آنها دنبال بازیهای کوچه و خیابانی نباشند و در کنار من و در محیط کنترلشده خانه رشد کند. پسرها فوتبال را دوست داشتند، اما همسرم به دلیل جو نامطلوب حاکم بر فضاهای ورزشی، اجازه حضور در باشگاه و سالن را کمتر به آنها میداد.
آنها نیز کاملاً از پدر اطاعت میکردند و به تصمیماتش احترام میگذاشتند و به همان حیاط خانه و بازیهایی از قبیل: هفتسنگ، گل کوچک و دوچرخهسواری قناعت میکردند و هیچگاه اعتراض نداشتند چون از ابتدا با همین شیوه و روش پدر عادتکرده بودند.
آن روز، من و غلامحسین لب حوض نشسته بودیم و بچهها سرگرم بازی بودند.
به او گفتم: آقا! دقت کردی چقدر بچهها با هم تفاوتهای فردی دارند؟ گفت: بله! این طبیعی است. . . خداوند پنجانگشت را مثل هم نیافریدهاست.
گفتم: اما این پنجانگشت در کنار هم یک عضو واحد را میسازند. خدا کند که دستبهدست هم دهند و من و شما را سرافراز کنند.
گفت: الحمدلله! هیچکدام بیراه نرفتهاند و اضافه کرد که فرزند اهل، هرچه بیشتر بهتر، انشاءالله سرافراز میشویم.
گفتم: در بین بچهها، هوش و زکاوت محمدحسین توجه مرا به خود جلب کردهاست و محمدحسین را از دیگر بچهها متفاوتتر میبینیم.
خندید و گفت: بین بچهها تفاوت نگذار خانم!
گفتم: تفاوت نیست، خدا میداند همشان را دوست دارم، اما محمدحسین چیز دیگریست، حالا میبینیم.
ادامه دارد...
هدیه به روح پاکش صلوات 🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
@dokhtarane_hazrate_zahra