🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم
#پارت_بیست_ویک
دیده می شد ومثل یک ابر سیاه شهر را پوشانده بود.
باشروع جنگ، همه چیز بهم ریخت شهر دیگر امنیت نداشت از زمین واسمان روی سرمان توپ وخمپاره می بارید. عده ای از ترس جانشان همان روز های اول خانه وزندگی وشهر را رها کردند و رفتند برای اینکه نگران مادرم نباشم اورا پیش خودم اوردم مهرداد چند ماه قبل از جنگ به خدمت سربازی رفت. او مهر ماه در شلمچه. خدمت می کرد مهران جزء نیروهای مردمی بود وبچه های مسجد قدس فعالیت داشت با انها برای کمک به قسمت های مختلف شهر می رفت مهری ومینا هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز(مهدی موعدی) می رفتند ووقتی کارشان تمام می شد خسته وگرسنه بر می گشتند زینب وشهلا هم به مسجد وجامعه معلمان می رفتند وهرکاری از دستشان بر می امد انجام می دادند. من ومادرم از صبح چشم انتظار بچه ها پشت شمشاد ها می نشستیم ونگاهمان به کوچه بود تا برگردند.
برق شهر قطع شده بود ونمی توانستیم از کولر ویخچال استفاده کنیم وبا گرما سر می کردیم. شب ها فانوس روشن می کردیم. برای اینکه نور و فانوس از اتاق ها بیرون نرود پشت پنجره هارا با پتو پوشاندیم. صبح ها با صدای وحشتناک انفجار از خواب بیدار می شدیم واین وضع به همین شکل ادامه داشت. شهرام کوچک بود می خواست برای خودش بدود ولی من ومادرم از ترس صدایش می زدیم ومی گفتیم:«شهرام بشین توی خانه. کوچه نرو. از جلوی چشم مادور نشو» بچه زبان بسته از ما خسته می شد ونمی دانست چه کار کند. یک لحظه نمی توانستم شرام را به حال خودش بگذارم. یک روز یکی از بچه های مسجد قدس سراسیمه به خانه ما امد وگفت:«مامان مهران یک گروه سرباز اومدن مسجد خیلی گرسنه هستن ماهم چیزی نداریم بهشون بدیم. مهرانم برای کمک رفته. نمی دونستم چی کار کنم وواسه همین اومدم از شما کمک بگیرم» وقتی این حرف راشنیدم دلم اتش گرفت سرباز هت گرسنه بودند وچیزی برای خوردن نداشتند. هرچیزی در خانه داشتم، از تخم مرغ وگوجه وسیب زمینی تا نان خشک وخرما همه را جمع کردم وبه انها دادم. در مسجد بچه ها اجاق گاز داشتند. مواد را از من گرفتند تا همان جا برای سرباز ها یک غذای سردستی درست کنند.
بنی صدر مثلاًرـیس جمهور بود ولی کاری نمی کرد اصلا خبر نداشت بر سر ما چه امده هرروز که می گذشت وضع بدتر می شد وتوپ وخمپاره بیشتری روی ابادان می رختند من حاضر بودم همه خطر هارا تحمل کنم ولی در ابادان بمانم دختر ها هم همین طور. صدایشان به خاطر بی ابی و گرسنگی در نمی امد. ما حاضر نبودیم
ادامه دارد... 🍃
#پارت_بیست_ویک
🌧@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•"«📖🍂»"•
32 - و قطعا قرآن را برای پندآموزی آسان کردیم، پس آیا پند گیرندهای هست!
33 - قوم لوط بیم رسانان را تکذیب کردند
🌸@dokhtarane_hazrate_zahra
السلام علیكَ یا علے ابن موسے الرضا
المرتضے(؏)🧡
#پروفایل
@dokhtarane_hazrate_zahra
السلام علیکَ یا صاحب الزمان(ارواحنافداه)♡
گࢪه کوࢪ ظھوࢪ تو منم میدانم....
#مهدویت_وانتظار
@dokhtarane_hazrate_zahra
202030_198466081.mp3
9.26M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۵
بگــــو و بشمار؛
با همین زبانت!
خوبیها، محبت ها، زیبائیها، امنیت ها و خیرهایی رو که از وجود دیگران بهت میرسه!
💕به زبان آوردنِ زیبائیهای دیگران،
محبتِ عمیق اونا رو برات جلب می کنه!
@ostad_shojae
⚠️ *دنیا خانه بلا است*
____
____
📔📔📔📔📔📔📔
🔸آیت الله بهجت (ره):
کمتر کسی پیدا می شود که زندگی بر وفق مراد او باشد.
هرگونه عیش و نوش دنیا، با هزار تلخی و نیش همراه است!
اگر کسی دنیا را این گونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواری ها و بدی های همسر و همسایه و... کمتر ناراحت می شود؛
زیرا از دنیا بیش از این که خانۀ بلا است، انتظار نخواهد داشت!
@dokhtarane_hazrate_zahra