گفت:خونه رو فروختم با پول خونه کانکس خریدم بذاریم گوشه پارک (پارک پیامبر اعظم که الان مردم کهنز به پارک شهدای گمنام میشناسن) امروز هم قرار داد بستم که بیان درستش کنن.بعد هم برای اینکه من آروم بشم گفت:چون خونه مال تو بود همه ثوابش هم مال تو من هیچی نمیخوام
گفتم:خب بعد خودمون ؟.......
گفت:خدای ما هم بزرگه
گفتم:مصطفی جان بعد از این همه شکست مالی اون خونه تنها سرمایه زندگی ما بود.گفت:خب ما هم سرمایه گذاری بزرگتری کردیم
گفتم:آخه ما مستاجریم
گفت:خب خدا بیشتر بهمون میده مگه تا حالا نداده؟گفتم:خب میخواستی این کار رو کنی چرا تو پارک اونجا که امنیت نداره انقدر معتاد زیاده مردم نمی تونن برن اونجا
گفت:برای همین اونجا رو انتخاب کردم که یه پایگاه تربیتی باشه بچه بسیجی ها و مذهبی ها رفت و آمد کنند اینطوری محیط تمیز بشه اصلا کانکس هم گوشه پارک که محل تجمع بود گذاشتم.گفتم:آخه پارک؟
ما چند ساله کار فرهنگی کردیم میدونیم اونجا جواب نمیده
یه نگاهی کردوگفت:من و تو مامور به انجام وظیفه ایم نتیجه هیچ ربطی به ما نداره نتیجه باخداست.
بعد از اینکه کانکس راه اندازی شد هیئت حضرت ابوالفضل علیه السلام روداخل کانکس برگزار میکرد و از استقبال جوان ها و نوجوان ها خوشحال بود. چون استقبال زیاد بود با باقی پول خونه مصالح خرید
به بچه های بسیج گفت بیاید با هم یه سوله درست کنیم که بتونیم برنامه های بیشتری برگزار کنیم
یه سوله بزرگ ساختن کنار این کانکس و اسمش گذاشتن شهدای گمنام و بعد پایگاه امام روح الله (ره)را به اونجا منتقل کردند.
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
💠@Dost_an