#معرفی_کتاب
💠 چقدر زود بزرگ شدی و به مقصد رسیدی
✴️ دهه هفتادی بود، اما رفتارش، رفتار مردی بالغ و پخته به نظر میرسید. راهش را پیدا کرده بود و مقصد را خوب میشناخت. رفت و رسید. قصهاش را از دل خاطرات در دو کتاب «#آخرین_نماز_در_حلب» و کتاب «#راستی_دردهایم_کو؟» روایت کردهاند. قصههایی که بسیار خواندنی است.
#برشی_از_کتاب
✍️ «بعد از دو هفته از شهادتش، ساکش به دستمان رسید وسایل داخل ساک را یک به یک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. در نیمههای شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم. دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده؛ هیجان تمام وجودم را گرفته بود؛ دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از مناره مسجد است یا نه! متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است؛ وقتی خوب دقیق شدم؛ دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه به سمتش رفتم و گوشی تلفن عباس در ساک بود؛ گرفتم، نگاهم به آن خیره شد… روی صفحه نوشته بود: اذان به وقت حلب»
#دوستان_کتاب
📚@dostaneketab