اَللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ
اَلْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَي آبَائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِي كُلِّ سَاعَهٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً
وَ دَلِيلاً وَ عَيْناً حَتَّي تُسْكِنَهُ
أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِيهَا طَوِيلا...🍃
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
یاد شهید #مهران_اقرع بخیر؛
در دیدار صمیمانه ای که با آقا داشتیم گفتم: مهران آن موقع که هنوز سرکار نرفته بود به من می گفت برام دعا کنید خودم برم بیت، محافظ آقا بشم.
آقا فرمودند: حالا شما به ایشان بگویید برای ما دعا کنند که به شهادت برسیم. قدر خودتان را بدانید.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
محبوبیت مهران بین همه به خاطر مهربانی بیش از حدش بود. برای همه دلسوزی می کرد. یک روز سرش را بر روی زانوانم گذاشته بود و می گفت: مادر خیلی ناراحت هستم. با دو نفر از سربازان تند برخورد کردم؛ اما مجبور شدم. رهبرم مرزها را دست ما سپرده است. به ما اعتماد کرده است، مرز دست ما امانت است. من مسئولم که همگی کارشان را درست انجام دهند ولی از طرفی ناراحت آن دو سرباز هستم.
روز تشییع پیکر مهرانم آن دو سرباز را دیدم که جلوی عکس مهران بیش از همه بی قراری میکنند
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تازه از مرخصی آمده بودم، نزدیک ظهر بود رسیدم پایگاه؛ خواستم به پایگاه وارد شوم که چشمم به شهید اقرع افتاد که در پیش ایستاده بود و همه پرسنل پایگاه اعم از کادر و وظیفه پشت سرش نماز می خواندند. همان جا بود که فهمیدم شهید اقرع نمازجماعت را در پایگاه های مرزی برگزار نموده است. نه تنها من بلکه کل پرسنل پایگاه خوشحال بودند چون جو پایگاه یک جور شده بود و همه لذت می بردند.
شادی روحش #صلوات
برگرفته از کتاب ؛ #مهران_میخندد
🍀| @dosteshahideman
به #نماز_اول_وقت، گوش کردن به روضه اهلبیت، خوشاخلاقی، احترام به پدر و مادر تأکید داشت☝️، همچنین عقیده داشت در منزل باید راجع به موضوعاتی مانند دین، انقلاب و سیاست روز صحبت شود. عاشق ولایت فقیه بود♥️ میگفت اگر در منزل بحث سیاسی شود فرزندان با انقلاب و امامشان و زندگی اهلبیت و اینکه چه بر سر آل الله آمد مطلع و آگاه میشوند👌. اشعار حافظ شیرازی و فیض کاشانی را میخواند و به #نماز_شب اهمیت میداد. چندسال بهعنوان راوی به مناطق جنوب اعزام شد، عاشق خواندن و مطالعه زندگی و خاطرههای شهدا بود...🍃
#شهید_مدافع_حرم
ابراهیم عشریه🌹
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🔥🔥🔥🔥 ⚘﷽⚘ 📕 #فرار_از_جهنم ✍ #قسمت_بیست_و_یکم خدا نیامد😔 اون شب دیگه قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص ب
🔥🔥🔥🔥
⚘﷽⚘
📕 #فرار_از_جهنم
✍ #قسمت_بیست_و_دوم
نوجوون آمریکایی🙍🏻♂
نمی دونستم چی بگم ... بدجور گیرافتاده بودم ... زندگیم رفته بود روی هوا ... تمام پس انداز و سرمایه یک سالم ...
- من یه کم پول پس انداز کردم ... می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم ... از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم ... .
- چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ ...
- 1256 دلار ..
مثل فنر از روی مبل پرید ... با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ ... تو حداقل 300 هزار دلار پول لازم داری ...
اعصابم خورد شد ... تو چه کار به کار من داری ... اومدم بیرون، پولت رو بگیر ... .
خندید ... من نگفتم کی پول رو پس میدی ... پرسیدم چطور پسش میدی؟ ... .
- منظورت چیه؟ ... .
- می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی ... یا اینکه پول رو پس بدی ... انتخابت چیه؟ ... .
خوشحال شدم ... چه کاری؟ ... .
کار سختی نیست ... دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست ... اون کتاب رو برام بخون ... .
خم شدم به زحمت برش دارم که ... قرآن بود ... دوباره اعصابم بهم ریخت ... .
- من مجبور نیستم این کار رو بکنم ... تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه ... .
- پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟...
جا خوردم ... دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه... نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه ... خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم ...
خیلی آدم مزخرفی هستی ...
خندید ... پسرم هم همین رو بهم میگه ...
فردا صبح، مرخص شدم ... نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم ... حس عجیبی به حاجی داشتم ...
پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم ... دبیرستانی بود ... و حدسم در موردش کاملا درست ... شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد ... توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود ... تنها نقطه مثبت این بود ... خلافکار و گنگ نبودن ..
از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد ... تفننی مواد مصرف می کردن ... سیگار می کشیدن ... به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد ... و ...
این رفتارها برای یه نوجوون 16 ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه ... اما برای یه مسلمان؛ نه... .
من مسلمان نبودم ... من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم ... یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست ... و آینده ای نداره ... .
حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود ... حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق ... .
چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم ... من یکی به حاجی بدهکار بودم ... .
رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم ... ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم ... مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه ... و ... جمعه رفتم سراغ احد...
ادامه دارد....
#داستان_واقعی
🍀| @dosteshahideman