12.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم توکوچه های مدینه 💚
به نیابت شهید🌷
🌷شهیدعمادمغنیه🌷
🌾الحمدالله که نوکرتم...😭🌿
♻️بسیار زیبا👌
🎤 #حاجمهدیرسولی
#رزقمعنوی
🌷| @dosteshahideman
09-shohada done done ashkamo.mp3
10.84M
🎵 #صوت_شهدایی
#شهدا دونه دونه اشکامو بخرید
یه شبی بیاید #منو هم ببرید 😭
🎤🎤 #سیدرضا #نریمانی
🌹| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
اگه همه ی دنیا مال تو باشه
ولی دلت آروم نباشه
چه فایده ؟
یاد « #خدا » رو با همه ی دنیا
عوض نکن
#حالخوب
الابذکرالله تطمئن القلوب❤️
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
واکنش خندهدار کمدین آمریکایی به فارسی توئیت زدن ترامپ!
اگه ترامپ فارسی حرف بزنه، حرف زدنش دیدنی میشه😄
پیشنهاد دانلود 🌹
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🎥 دیدن این فیلم برای فریب خوردگانی که در روزهای اخیر دل #ترامپ را شاد کردند، ضروری است.
🚩 روایت #شهید_سلیمانی از جنایت های عجیب #داعش در #عراق و #سوریه..
من دیدم کودکی را در همین #دیاله سر بریدند.. روی آتش پختند و لای پلو گذاشتند و برای مادرش فرستادند.. 😭
دو هزار #زن جوان #ایزدی را بین خودشان فروختند و دست به دست کردند..
از #طفل سوال میکردند سرت را ببریم یا با تیر تو را بکشیم..
سلام خدا بر روح این شهید و شهدای مدافع حرم ❤️
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
🎥رهبر انقلاب: بچهها اسم فلان بازیکن را میدانند اما رئیسعلی دلواری و نادر مهدوی را نمیشناسند🌹
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
° #قائمانه °
🔻حضـرٺ مهدے[عج] میفرمایند :
فاصـلهے شیعـیان
مـا از مـا
هم انــدازهے
گناهـانشان اسـت...❗️
•| #گناهـانمانچقـدراست
•| #احتـجاججلـددوم
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#فرازے_از_وصیت_نامہ
وصيتم به شما خانواده و دوستان اين است كه با هوشيارى كامل پيرو خط امام باشيد و راه شهيدان را كه همان راه رهبر است، و راه رهبر همان راه اسلام واقعى است را طى كنيد و پشتيبان رهبر باشيد و به گفتارى كه امام می گويد عمل كنيد كه همان قرآن است و هميشه دعا كنيد خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار ..
#شهید_جعفر_هادى🌷
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و پنجم داستان دنباله دار نسل سوخته: عیدی بدون بی بی نمی دونم مادرم چطور پدرم رو راضی ک
⚘﷽⚘
قسمت شصت و ششم داستان دنباله دار نسل سوخته: محمد مهدی
شب بود که تلفن زنگ زد ... محمد مهدی ... پسر خاله مادرم بود ... پسر خاله ای که تا قبل از بیماری مادربزرگ ... به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطلاع بودم ...
توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم ... دو بار برای عیادت اومد مشهد ... آدم خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو ... که پدرم به شدت ازش بدش می اومد... این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم ... علی الخصوص وقتی خیلی عادی ... پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ... صدای غرولندهای یواشکی پدرم بلند می شد ...
زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره ... اون تماس ... اولین تماس محمد مهدی به خونه ما بود ...
پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه ... اما چهره اش مدام رنگ به رنگ می شد ... خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش ...
- مرتیکه زنگ زده میگه ... داریم یه گروه مردونه میریم جنوب... مناطق جنگی ... اگر اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم ... یکی نیست بگه ...
و حرفش رو خورد ... و با خشم زل زد بهم ...
- صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو ... گرم نگیر ... بعد از 19، 20 سال ... پر رو زنگ زده که ...
که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد ... مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه ها کشیده بشه ... و فکرش هم درست بود ...
علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی ... عشق دیدن مناطق جنگی ... شهدا ... اونم دفعه اول بدون کاروان ...
اما خوب می دونستم ... چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد ... تحمل رقیب عشقی ... کار ساده ای نیست... این رو توی مراسم ختم بی بی ... از بین حرف های بزرگ ترها شنیده بودم ... وقتی بی توجه به شنونده دیگه ... داشتن با هم پشت سر پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ..
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و ششم داستان دنباله دار نسل سوخته: محمد مهدی شب بود که تلفن زنگ زد ... محمد مهدی ... پ
⚘﷽⚘
قسمت شصت و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: رقیب
آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کردن ... از نوجوانی به شدت شیفته و علاقه مند به مادرم بوده ... یکی دو باری هم خاله کوچیکه با مادربزرگم صحبت کرده بوده ... دیپلم گرفتن مادرم و شهادت پدربزرگ ... و بعد خواستگاری پدرم ... و چرخش روزگار ...
وقتی خبر عقد مادرم رو به همه میگن ... محمدمهدی توی بیمارستان، مجروح بوده ... و خاله کوچیکه هم جرات نمی کنه بهش خبر بده ... حالش که بهتر میشه ... با هزار سلام و صلوات بهش خبر میگن ... آسیه خانم عروس شد و عقد کرد ... و محمد مهدی دوباره کارش به بیمارستان می کشه ... اما این بار ... نه از جراحت و مجروحیت ... به خاطر تب 40 درجه ...
داستان عشق آقا مهدی چیزی نبود که بعد از گذشت قریب به 20 سال ... برای پدرم تموم شده باشه ... و همین مساله باعث شده بود ... ما هرگز حتیاز وجود چنین شخصی توی فامیل خبر نداشته باشیم ...
نمی دونم آقا مهدی ... چطور پای تلفن با پدر حرف زده بود... آدمی که با احدی رودربایستی نداشت ... و بی پروا و بدون توجه به افراد و حرمت دیگران ... همیشه حرفش رو می زد و برخورد می کرد ... نتونسته بود محکم و مستقیم جواب رد بده ...
اون شب حتی از خوشی فکر جنوب رفتن خوابم نمی برد ... چه برسه به اینکه واقعا برم ... اما...
از دعای ندبه که برگشتم ... تازه داشت صبحانه می خورد ... رفتم نشستم سر میز ... هر چند ته دلم غوغایی بود ...
اگر این بار آقا مهدی زنگ زد ... گوشی رو بدید به خودم ... خودم مودبانه بهشون جواب رد میدم ...
جدی؟ ... واقعا با مهدی نمیری جنوب؟ ... از تو بعیده ... یه جا اسم شهید بیاد و تو با سر نری اونجا ...
لبخند تلخی زدم ...
تا حالا از من دروغ شنیدید؟ ... شهدا بخوان ... خودشون، من رو می برن ...
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
★گوییا خوابیدهای
اما کجا⁉️
↶ #عند_رَبّ ↷
🔹که از هر #بیداری
🔸بیدارتری👌
🔹نگاه کن ما را
🔸که به #ظاهر بیداریم😔
🔹کمکمان کن
🔸که بیدار شویم از خواب #غفلت
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman