👌دوستان تا امشب ساعت 12 منتظر نظراتتون هستیم 🌹
@Yazinaba
بی تفاوت نباشیم🙏
سلام✋
نائب الزیاره #شهید محمود و همه رفقای عزیز در جوار مطهر حضرت دانیال نبی هستم💛
🌺🌺🌺🌺
❤️❤️❤️
🌹🌹
💔
#درد_دل
آقا جون دیدی این جمعه هم منو حرم نبردی😭 نکنه جا من ارباب یکی دیگه خریدی😔 بگو تا کی گداتون این قدر بد بیاره😞
آقاجون من که عاشقتونم❤️ آقا جون گریه هام رو ندیدی😭 میگن کسی که یکی رو دوست داشته باشه طاقت گریه هاش رو نداره💔 آقا رو سیام که هنوز نتونستم کاری کنم که شما هم عاشق من شی ❤️
آقا تا کیی تحمل بکنم تلخی و درد روزگار رو😥 تا کی نباید ببینم کربلا رو 😭آخر میمیرم از غمت کی میخوایی دعوت کنی من رو ؟😭❤️
آقا تا کی باید بشینم و کنج اتاق به عکسای کربوبلات خیره بشم👁 تاکی باید بشینموکنج اتاق گریه کنم😭
👌حال دلم خیلی بده حرم میخوام 💔
#دلم_گرفته
#هواتو_کردم
💔| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#ثوابیھویے
.
یک حمـد به نیابَت از شُھدا،
برای..
حاجَت روایـےهَمه #بهخیر و
ظُھور حضرتـِ جان..
🌷 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷
وقتی با تمام ادیان در ظهور منجی اشتراک نظر داریم،چرا امام زمان را به دنیا معرفی نمیکنیم؟
#لبیک_یامهدی ✋🏻🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 📿
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#کلام_رهبری
🌷شهید، الگوی جوان🌷
🔷رهبر معظم انقلاب:
💠اگر شهیدان درست معرفی
شوند، جوانان آنها را بعنوان
الگو انتخاب می کنند.
💠 اگرجوانان ما به شهدا دل
ببندند، راه آنان را دنبال
می کنند.
💠شهید بیضائی
نمونه ی شهیدی که بخاطر
معرفی خوب، جوانها به آنها
دل بستند.
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#تولد_تولد_تولدت_مبارک 💐
سردار جان!
زادروزت مبارک باشه 👏🎊
ان شاء الله همیشه سالم باشی و برای دین و آرمانمون مردِ راه باشی
یادمون نمیره چطور به گردنت اشاره کردی💓
#سردار_باشرف
#امیر_علی_حاجی_زاده
#سردار_حاجی_زاده
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
قسمت صد و چهل و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: این آیات کتاب حکیم است تلفن رو که قطع کرد ... بیش
⚘﷽⚘
قسمت صد و چهل و پنجم داستان دنباله دار نسل سوخته: تو ... خدا باش
بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم ... دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ...
- آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ...
نگاهی به اطراف انداختم ...
- این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ...
- نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا می خوایم ... بچه ها میگن ... تو خدا باش ...
دونه تسبیح توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد ...
- من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ...
اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ...
- فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ...
هر بار که این جمله رو می گفت ... تمام بدنم می لرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ...
عشق بود ... هدف بود ... انگیزه بود ...
بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ...
صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن...
- سینا ... بچه ها ... این نمیاد ...
ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ...
برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ...
- هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ...
دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ...
- بسم الله ...
تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ...
به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ...
🌷| @dosteshahideman