دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هشت فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گیج خواب بودم که با زنگ دوم به خو
⚘﷽⚘
قسمت شصت و نه
یه هفته تمام و هیچ چیز ... نه تماس مشکوکی ... نه آدم مشکوکی ...
مایکل هم کل اطلاعات مالی اون رو زیر و رو کرده بود ... به مرور داشت این فکر توی سرم شکل می گرفت که یا این همه سال کار کردن توی واحد جنایی ... من رو به آدمی با توهم تئوری توطئه تبدیل کرده ... یا اون همه چیز رو فهمیده و خطوط پشت سرش رو پاک کرده ...
از طرفی هنوز ترس و رعب عجیبی ازش توی وجودم بود ... ترسی که نمی گذاشت به چشم یه آدم معمولی بهش نگاه کنم ...
آدم پیچیده، چند بعدی و چند مجهولی ای که به راحتی توی چند برخورد، حتی افرادی مثل اوبران نسبت بهش نرم می شدن .. . و بعد از یه مدت می تونست اعتماد اونها رو به خودش جلب کنه ...
تا حدی که مطمئن بودم اگه سال های زیاد رفاقت و همکاری من با اوبران نبود ... حاضر نمی شد درخواستم رو قبول کنه ... و اطلاعات شخصی ساندرز رو برام در بیاره ...
چند ساعتی می شد توی مدرسه بود ... و من توی اون گوشه دنج قبل، همچنان منتظر بودم ... بهترین نقطه ای بود که می تونستم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم و از طرفی هر جای مدرسه هم که می رفت، همچنان به تماس هاش گوش کنم ... و این به لطف جان پرویاس بود ...
همین که بهش گفتم لازمه چند وقت مدرسه زیر نظر باشه قبول کرد و نپرسید اون تهدید احتمالی که دبیرستانش رو تهدید می کنه چیه ... سر پرونده کریس ... و دختر خودش اعتمادش نسبت بهم جلب شده بود ...
چند ساعت توی یه نقطه نشستن واقعا خسته کننده بود ... تا اینکه بالاخره تلفنم زنگ خورد ... مایکل بود ...
- حدود 45 دقیقه پیش ... خانم ساندرز سه تا بلیط هواپیما به مقصد تورنتو گرفت ...
- خوب که چی؟ ... تعطیلات نزدیکه ...
- داری چیزی می خوری؟ ...
تا این رو گفت بیسکوئیت پرید توی گلوم ... نزدیک بود خفه بشم ...
- فعلا تنها چیز جذاب اینجا واسه پر کردن اوقات بیکاری، خوردنه ...
چند لحظه مکث کرد ...
- اگه میذاشتی حرفم تموم بشه به قسمت های جذابش هم می رسید ... بلیط برای تعطیلات چند روزه ی پیش رو نیست ...
غیر از بلیط های پرواز تورنتو ... برای فردای اون روز، سه تا بلیط دیگه هم رزرو کرد ... به اسم خودش، همسرش و دخترش ... یک توقفه ... مقصد نهایی، ایران ...
با شنیدن این اسم دستم شل شد و بقیه بیسکوئیت از دستم افتاد ... سریع دستم رو کردم توی جیب کتم و دفترچه یادداشتم رو در آوردم ...
- شماره پرواز و شرکت هواپیمایی هر دو پرواز رو بگو ...
تلفن رو که قطع کردم هنوز توی شوک بودم ... داشتم به عقلم شک می کردم اما این اتفاق یعنی شک من بی دلیل نبوده ...
عراق*، یه کشور با تسلط شیعه ... و پر از گروه های تروریستی ...
اون شاید ثروت زیادی نداشت اما می تونست حامی مالی یا حتی واسطه مالی گروه های تروریستی باشه ... علی الخصوص اگه شیعه باشه ... شیعیان از القاعده و طالبان هم خطرناک ترن ...
نفسم بند اومده بود ... هر چند هنوز هیچ مدرکی علیهش نداشتم اما انگیزه ای که داشت از بین می رفت دوباره زنده شد ... باید تا قبل از اینکه از کشور خارج می شد گیرش می انداختم ...
10 دقیقه بعد دوباره تلفن زنگ خورد ... اما این بار مال من نبود ... تلفن دنیل ساندرز ... تماس ورودی: همسرش ...
* اشتباه شنیداری پای تلفن به علت شباهت تلفظ ایران و عراق در زبان انگلیسی است.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و نه یه هفته تمام و هیچ چیز ... نه تماس مشکوکی ... نه آدم مشکوکی ... مایکل هم کل اطلا
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد
دنیل گوشی رو برداشت ... صدای شادش بعد از شنیدن اولین جملات همسرش به شدت ابری شد ...
- سلام ... چند دقیقه پیش برای هر سه تامون بلیط گرفتم ... برای روزرو هتل با دوستت هماهنگ کردی؟ ...
دنیل سکوت کرده بود ... سکوت عمیقی که صدای پر از انرژی بئاتریس ساندرز رو آرام کرد ...
- اتفاقی افتاده؟ ... چرا اینقدر ساکتی؟ ...
و دوباره چند لحظه سکوت ...
- شرمنده ام بئا ... فکر نمی کنم بتونیم بریم ...
چند روزی بود که می خواستم بهت بگم اما نتونستم ... هر بار که قصد کردم بگم ... با دیدن اشتیاقت، نتونستم ... منو ببخش ...
حس می کردم می تونم صدای دل دل زدن و ضربان قلب همسرش رو بشنوم ... اون صدای شاد، بغض کرده بود ...
- چی شده دنیل؟ ...
نفسش از ته چاه در می اومد ...
- میشه وقتی برگشتم در موردش صحبت کنیم؟ ...
بغض بئاتریس شکست ...
- نه نمیشه ... می خوام همین الان بدونم چه اتفاقی افتاده؟ ... من تمام سال رو منتظر رسیدن این روز بودم ...
سال گذشته که نتونستیم بریم تو بهم قول دادی ... قول دادی امسال هر طور شده ما رو می بری ...
نمی تونم تا برگشتت صبر کنم ... تا برگردی دیوونه میشم ...
تا به حال ندیده بودم حرف زدن تا این حد سخت باشه ... شاید نمی تونست کلمات مناسب رو پیدا کنه ... و شاید ...
به حدی حس اون کلمات عمیق بود ... که دلم نمی خواست به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم ...
دنیل سکوت کرده بود ... و تنها صدایی که توی گوشی می پیچید ... صدای نفس کشیدن هاش بود ... سخت و عمیق ... و این سکوت چیزی نبود که همسرش توان تحمل رو داشته باشه ...
- به من قول داده بودی ...
این تنها چیزی بود که توی تمام مدت ازدواج مون با همه وجود ازت می خواستم ...
منم دلم می خواد مثل بقیه برای زیارت برم ... دلم می خواد حرم های مقدس رو از نزدیک ببینم ... می خوام توی هوای مشهد و قم نفس بکشم ... می خوام اربعین بعدی، من رو ببری کربلا ... می خوام تمام اون مسیر رو همراه شوهر و دخترم پیاده برم ...
هیچ وقت ... هیچ چیزی ازت نخواستم ... تنها خواسته من توی این سال ها از تو ... فقط همین بود ...
سکوت دنیل هم شکست ... صدای اشک ریختنش رو از پشت تلفن می شنیدم ... اونقدر که حتی می شد لرزش شانه هاش رو حس کرد .
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب هفدهم
🌹#شهید_والامقام
🌹#عباس_دانشگر
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
خدا به حق غروب ماه شعبان
به حق اهل بیت عصمت و طهارت
حوائج امام زمان ارواحنا فداه را برطرف
و دعاهای خیر ایشان را شامل حال همه بندگان قرار بدهد
مخصوصا برای
گناهکاران پشیمون
توبه کرده ها
مریض دارها
قرض داران
آبروداران
و ...
#شبتون_شهدایی 🌙
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 25 April 2020
قمری: السبت، 1 رمضان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹بیعت مردم با امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی، 200ه-ق
🔹احتجاج اُبی بن کعب بر ابوبکر
🔹مرگ مروان بن حکم لعنة الله علیه، 65ه-ق
🔹غزوه تبوک، 9ه-ق
🔹وفات سیده نفیسه از نوادگان امام حسن مجتبی
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️14 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️17 روز تا اولین شب قدر
▪️18 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️19 روز تا دومین شب قدر
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#رسم_زندگی
💠 امیرالمومنین _علیه السلام_:
هنگام هر سختى و مشكلى بگو: «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظيم»، تو را كفايت مىكند.
📚 ميزان الحكمه ج2 ص68
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🌸🌸🌸🌸
#تلنگرانـہ✨🌸
اللهم الجعل صیامی فیه صیام الصائمین و قیامی فیه قیام القائمین و نبهنی فیه عن نومه الغافلین وهب لی جرمی فیه یااله العالمین واعف عنی یاعافیا عن المجرمین❉❉❉❉
خدایا روزه مرا در این روز روزه ے روزه دارانـ حقیقۓ قرار بده
و شبـــ زنده داریمـ درجانـ قیامـ شب زنده دارانـ قرار بده
و مرا از خوابـــــ غافلینــ بیدار گردانـــ و
مرا در این رو گناهـ مرا ببخش
ای خدای جهانیان از من درگذر
عفوکننده گــــناهـــکارانــــ✿
✿الهی العفو✨🤲🏻🌸✨
❤️| @dosteshahideman
تلاوت جزء ۱ قرآن.mp3
4.22M
🎧 تلاوت جزء #یکم قرآن کریم
📌به صورت ترتیل سریع (هر جزء حدود نیمساعت)
👤 قاری: معتز آقایی
#قرآن_کریم
#ماه_مبارک_رمضان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔸🔶 دعای روز اول ماه رمضان
اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.
خدایا روزه مرا در این روز مانند روزه روزه داران حقیقی قرار ده و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی مقرر فرما و مرا از خواب غافلان هوشیار ساز و هم در این روز جرم و گناهم را ببخش ببخش ای خدای عالمیان و از زشتیهایم عفو فرما ای عفو کننده گناهکاران عالم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
YEKNET.IR -11-Shoor-Nariman Panahi-Haftegi 971021.mp3
5.58M
⏯ #شور احساسی
🍃حسین آقام ...
🍃 همه میرن تو میمونی برام
🎤 #نریمان_پناهی
👌بسیار زیبا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم حرم شاه کربلا 💚
به نیابت از شهـــیدبزرگوار
🌹شهــیدحاج مهدی باکری🌹
✨دم اذون خشکه لبهام...😭✨
🎤 #حسنعطایی
#رزقمعنوی
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۱۲ ❓آقا چرا توی جامعه ی ما گناه یک #فاجعه تلقی نمیشه؟😔🤔 چه درد بزرگیه آخه توی
⚘﷽⚘
بچه ها من چندتا نکته رو در مورد این بحث جدیدمون ذکر کنم✅
1⃣ شاید برای بعضیا اتفاق افتاده باشه گناهی رو مرتکب بشن از درد عذاب وجدان به حد مرگ برسن ولی بعد مدتی دوباره همون گناه یا بدترشو انجام میدن
2⃣ شاید بعضیا براشون اتفاقافتاده باشهگناهی بکنن و بگن خدا مهربونه می بخشه یا بگن حالا بابا ی گناهه دیگه چیزینیست که لذا براحتیگناه کنن
3⃣شاید بعضیا باشن اصلا ندونن گناه چیه یا بزرگی گناه رو درک نکرده باشن
اینا هم گناه میکنن و اثرات روحی گناه رو می بینن
4⃣و شایدهای دیگه....
💢علت همه اینها میتونه ی چیز باشه اونم اینکه مفهوم گناه رو نفهمیدیم
عمیقا نفهمیدم گناه یعنی چی!
اصلا نفهمیدیم گناه در مرتبه اول یعنی بیچاره کردن خودمون
طرف #نفهمیده با دوستی با نامحرم اول داره خودشو تیکهپاره و بدبخت میکنه
#نفهمیدههههه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد دنیل گوشی رو برداشت ... صدای شادش بعد از شنیدن اولین جملات همسرش به شدت ابری شد ...
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد و یک
من مات و مبهوت به حرف های اونها گوش می کردم ... مفهوم بعضی از کلمات رو نمی دونستم و درک نمی کردم ...
اون کلمات واضح، عربی بود ... شاید رمز بود ... اما چه رمزی که هر دوی اونها گریه می کردن ... اونها که نمی دونستن من به تلفن شون گوش می کنم ...
چند ثانیه بعد، دنیل این سکوت مرگبار رو شکست ...
- من رو ببخش بئا ... این بار اصلا زمان خوبی برای رفتن نیست ... شاید سال دیگه ...
و اون پرید وسط حرفش ...
- مطمئنی سال دیگه من و تو زنده ایم؟ ... یادته کریس هم می خواست امسال با ما بیاد؟ ...
دوباره بغض راه گلوش رو سد کرد ... بغضی که داشت من رو هم خفه می کرد ...
- اما اون دیگه نمی تونه بیاد ... اون دیگه فرصت دیدن حرم های مقدس رو نداره ... کی می دونه سال دیگه ای برای من و تو وجود داشته باشه؟ ...
نفس های ساندرز دوباره عمیق شده بود ... از عمقی خارج می شد که حرارت آتش و درد درونش با اونها کنده می شد و بیرون می اومد ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد ...
- کارآگاهی که روی پرونده کریس کار می کرد رو یادته؟ ...
و دوباره سکوت ...
- اون رفتارش با من مثل یه آدم عادی نیست ... دقیقا از زمانی که فهمید ما مسلمانیم ... طوری با من برمی خورد می کنه که ...
بئاتریس ... من نمی تونم علت رفتارش رو پیدا کنم ... اگه به چیزی فکر کرده باشه که حقیقت نداره ... و اگه چیزی رو نوشته باشه که ...
می دونی اگه حدس من درست باشه ... چه اتفاقی ممکنه برای ما بیوفته؟ ... فکر می کنی کسی باور می کنه ما ...
صدای اشک های همسرش بلندتر از صدای خسته دنیل بود ... صدایی که با بلند شدنش، همون نفس های خسته رو هم ساکت کرد ...
فقط اشک می ریخت بدون اینکه کلامی از زبانش خارج بشه ... و من گیج و سردرگم گوش می کردم ... اون کلمات هر چه بود، رمز نبود ... اون اشک ها حقیقی بود ... برای چیزهایی که من اصلا متوجه نمی شدم ... حتی مفهوم اون لغات عربی رو هم نمی فهمیدم ...
چند بار صداش کرد ... آرام ... و با فاصله ...
- بئاتریس ...
بئاتریس ...
اما هیچ پاسخی جز اشک نبود ... تا اینکه ...
- فاطمه جان ...
نمی دونستم یعنی چی ... اما تنها کلمه ای بود که اون بهش پاسخ داد ...
صدای اشک ها آرام تر شد ... تا زمانی که فقط یک بغض عمیق و سنگین باقی بود ...
- تقصیر تو نیست ... اشتباه من بود دنیل ... من نباید چنین سفری رو ازت می خواستم ... ما هر دو مثل همیم ...
باید از اون کسی می خواستم که این قطرات به خاطرش فرو ریخت ...
اونقدر حس شون زنده بود که انگار داشتم هر دوشون رو می دیدم ... حس می کردم از جاش بلند شده ... صداش آرام تر از قبل، توی گوشی می پیچید ... انگار گوشی از دهانش فاصله گرفته بود ...
- ارباب من ... باور دارم کلماتم رو می شنوی ... و ما رو می بینی ... ما مشتاق دیدار توئیم ... اگر لایق دیدار تو هستیم ما رو بپذیر ...
این بار صدای اشک های دنیل، بلندتر از کلمات همسرش بود ... و بی جواب، تلفن قطع شد ...
حالا دیگه تنها صدایی که توی گوش من می پیچید ... بوق های پی در پی تماس قطع شده بود ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و یک من مات و مبهوت به حرف های اونها گوش می کردم ... مفهوم بعضی از کلمات رو نمی دون
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد و دو
توی بخش تاسیسات دبیرستان ... بین اون موتورها و دستگاه ها نشسته بودم ... گیج، مات، مبهم ... خودم به یه علامت سوال تبدیل شده بودم ... حس می کردم بدنم یخ زده ...
زیارت ... فاطمه ... اربعین ...
من مفهوم هیچ کدوم از این کلمات عربی رو نمی دونستم ... و نمی فهمیدم خطاب بئاتریس ساندرز برای ارباب* چه کسی بود؟ ... اون مرد کی بود که به خاطرش گریه کرد و ازش درخواست کرد؟ ... قطعا عیسی مسیح نبود ...
لب تاپ رو از روی صندلی مقابلم برداشتم و اون کلمات رو با نزدیک ترین املایی که به ذهنم رسید سرچ کردم ...
حالا مفهوم رفتارهای اون روز ساندرز رو می فهمیدم ... اون روز، اون فقط یک چیز می خواست ... اینکه با خیال راحت بتونه همسرش رو برای انجام برنامه های دینی ببره ... فقط همین ...
و من ندونسته می خواستم اون رو مثل یه معادله حل کنم ...
هر چند هنوز هم در نظرم اون یک فرمول چند بعدی و ناشناخته بود ... اما در اعماق وجودم چیزی شکست ...
فهمیده بودم این حس ناشناخته و این اشتیاق عمیق که در وجود اونها شکل گرفته ... در وجود کریس هم بوده ... اون هم می خواسته با اونها همسفر بشه ...
کریس برای من یه قهرمان بود ... قهرمانی که براش احترام قائل بودم ... و این سفر اشتیاق اون بچه هم بود ... شاید من درکی از این اشتیاق نداشتم ... اما می تونستم برای این خواسته احترام قائل باشم ...
تمام زمان باقی مونده تا بعد از ظهر و تعطیل شدن دبیرستان ... توی زیر زمین تاسیسات موندم ... بدون اینکه حتی بتونم نهاری رو که آورده بودم بخورم ...
نشسته بودم و به تمام حرف ها و اتفاقات اون مدت فکر می کردم ... به ساندرز ... همسرش ... کریس ... و تمام افکار اشتباهی که من رو به اون زیرزمین کشونده بود ... تمام اندوه اون روز اونها تقصیر من بود و من مسببش بودم ...
با بلند شدن صدای زنگ ... منم وسائلم رو جمع کردم و گذاشتم توی کیف ... صندلی های تاشو رو جمع کردم و با دست دیگه برداشتم ... و از اون زیر زمین زدم بیرون ... گذاشتم شون کنار انبار و رفتم سمت دفتر مدیریت ...
جان پرویاس هنوز توی دفترش بود ... با دیدن من از جاش بلند شد ...
- کارآگاه مندیپ ... چهره تون گرفته است ...
پریدم وسط حرفش ...
- اومدم بگم جای نگرانی نیست ... هیچ تهدیدی دبیرستان شما رو هدف نگرفته ... اینطور که مشخصه همه چیز بر مبنای یه سوءتفاهم بوده ...
خیلی سعی کرد اسم اون سوءتفاهم رو از دهن من بیرون بکشه ... اما حتی اگر می تونستم حرف بزنم ... شرمندگی و عذاب وجدان من در برابر ساندرز بیشتر از این حرف ها بود ...
* ارباب (Lord) اصطلاحی است که در ادبیات دینی برای خطاب قرار دادن خدا یا حضرت عیسی به کار می رود.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب هجدهم
🌹#شهید_والامقام
🌹#ایمان_خزاعی_نژاد
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 26 April 2020
قمری: الأحد، 2 رمضان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌴اللهمّ إنّا نشكوا إليك غيبةَ وليّنا إمام زماننا، و كثرة عدوّنا و قِلّة عدَدِنا، اللهمّ إكشف هذه الغُمّة عن هذه الأمّة بحضوره، و عجّل لنا ظهوره...( آمّين یارب العالمین )
🌾 *ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج*🌾
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•