دوست شــ❤ـهـید من
قسمت صد و دوازده این سوال، جواب واضحی داشت ... انسان هایی که قابلیت دارن در مسیر اشتباه شرطی بشن ...
قسمت صد و سیزده
هنوز مبهوت بودم که ماشین راه افتاد ... نمی تونستم چشم از اون خانواده بردارم ... تا اینکه از کنارشون رد شدیم ...
ـ به ایران خیلی خوش آمدید ...
سرم رو بالا آوردم ... داشت از توی آینه وسط به من نگاه می کرد ... تشکر کردم و چند جمله ای گفتم ... مشخص شد اونها هم زبان من رو بلد نیستن ... پسرشون سعی کرد چند کلمه ای باهام صحبت کنه ... دست و پا شکسته ... منم از کوتاه ترین و ساده ترین عباراتی که به نظرم می رسید استفاده می کردم ...
سکوت که برقرار شد دوباره تصویر اون مرد و خانواده اش مقابل نظرم نقش بست ... می تونست خودش سوار بشه ... شاید بهتر بود بگم حق خودش بود که سوار بشه ... اما سختی رو تحمل کرد تا من رو از غربت و بی هم زبانی ... و ترس گم شدن توی یه کشور غریب، نجات بده ...
هنوز تسبیحش توی دستم بود ... دونه های خاکی ای که مشخص بود دست خورده است و باهاشون ذکر گفته ... بی اختیار لبخند خاصی روی لبم نقش بست ... و از پنجره به بیرون و آدم ها خیره شدم ...
مسیر برگشت، خیلی کوتاه تر از رفت به نظر می رسید ... جلوی هتل که ایستاد، دستم رو کردم توی جیبم و تمام پولم رو در آوردم و گرفتم سمتش تا خودش هر چقدر می خواد برداره ... نمی دونستم چقدر باید بهش پول بدم یا اینکه اگه بپرسم می تونه جوابم رو بده یا نه ...
تمام شرط های ذهنم درباره مسلمانان رو شکستم ... و برای اولین بار تصمیم گرفتم به مسلمانی که نمی شناسم اعتماد کنم ...
با حالت متعجبی خندید و بدون اینکه پولی برداره، انگشت هام رو بست ...
ـ سفر خوبی داشته باشید ...
چند جمله دیگه هم به انگلیسی گفت که از بین شون فقط همین رو متوجه شدم ...
واقعا روز عجیبی بود ... دیگه از مواجهه با چیزهای عجیب متعجب نمی شدم ... ایران عجیب بود یا مسلمان ها؟ ...
هر چی بود، اون روز تمام شرط های ذهنی من درباره مسلمان ها شکسته شد ...
از در ورودی که وارد لابی شدم سریع چشمم افتاد به مرتضی ... با فاصله درست جایی نشسته بود که روی در ورودی احاطه کامل داشت ... با دیدنم سریع بلند شد و اومد سمتم ... معلوم نبود از چه ساعتی، تنهایی، چشم انتظار بازگشتم بود ... چیزی به روی خودش نمی آورد اما همین که دید صحیح و سالم برگشتم، چهره اش آرام شد ...
بدون اینکه از اون همه انتظار و خستگی شکایت کنه ... فقط به سلام و خوش آمد بسنده کرد ... و من که هنوز توی شوک بودم، با انرژی تمام، هیجان ذهنی خودم رو تخلیه کردم ...
ـ اونی که من رو آورد حتی یه دلارم ازم نگرفت ...
اصلا حواسم نبود خیلی وقته پول ها رو تبدیل کردیم و به جای دلار باید از لفظ ریال استفاده می کردم ...
مرتضی به حالت من خندید و زد روی شونه ام ...
ـ اصلا خسته به نظر نمیای ... از این همه انرژی معلومه دست خالی برنگشتی ... پس پیداش کردی ...
چند لحظه سکوت کردم ... برای لحظاتی، لبخند و هیجانِ بازگشت ... جای خودش رو به تامل داد و حالم، در افکار گذشته فرو رفت ...
دوباره به چهره مرتضی نگاه کردم که حالا غرق در سوال و حیرت شده بود ... برای اولین بار بود که از صمیم قلب به چهره یه مسلمان لبخند می زدم ...
ـ نه ... اون مرد بود که من رو پیدا کرد ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
...مدتی میشد که فکرم درگیر بود و سرم توی لاک خودم . سید آدمی نبود که بیتوجه ازکنار رفقایش رد شود... .
آمدکنارم و دستش را گذاشت روی شانهام و گفت:《عباس، دل تو مثل یه حوض میمونه. با یه سنگ که بیوفته داخلش، بهم میریزه! دلت باید مثل دریا بزرگ باشه و وسیع، تا بزرگترین امواج هم نتونن بهم بریزنش و طوفانیش کنن... .》
تا عمر دارم مثال آن سنگ و حوض و دریا از ذهنم پاک نمیشود... .
(راوی: عباس جوهرقلی)
(منبع: کتاب سید زنده است،بهقلم علی موجودی)
🌷شهیدمدافعحرم سیدمجتبی ابولقاسمی🌷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#تلنگر
#ماه_رمضان را
خدا وثیقه گذاشت!
برای آزادی من
از بند شیطان...!
بعد از این
روزگار من چه میشود...؟!
#یه_فکری_برای_بعد_ماه_رمضونمون_کنیم....
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
حاج حسین یکتا:
رزمندهای که در فضای سایبر و مجازی میجنگی! برای فشردن کلیدها و دکمههای کامپیوتر و موبایلت وضو بگیر! و با نیت قربةً إلی الله مطلب بنویس. بدان که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت هستی.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
استاد معتز آقائی1_12331534.mp3
زمان:
حجم:
4M
💿 #تندخوانی⇧⇧
◀️ جزء بیست وچهارم قرآن کریم
#به_نیابت_ازشهید_محمود_رضا_بیضائی
✨التماس دعا✨
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
دعای روز بیست وچهارم ماه رمضان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔹در مورد #مهریه نظر خانوادهها را ملاک قرار دادیم، من از "آقا وحید" خواسته بودم در کنار هر مهریهای که خانوادهها صحبت کنند ۱۲ شاخه #گل_نرگس به نیت حضور حضرت مهدی(عج)🌸 ذکر کنند.
🔸بعد از صحبتها آقا وحید یک دسته گل💐 آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند شاخه #گل_نرگس بینشان است و این برای من نشانه خوبی بود😍 مهریه من ۱۱۴ سکه بهار آزادی به همراه #سفرحج بود که من مهریهام را بخشیدم
🔹من به او میگفتم: از خدا خواستهام اگر قرار بر جدایی💕 بین ماست این جدایی با #شهادت باشد ولی اگر مرگ بین ما جدایی میاندازد مرگ اول برای #من باشد، چرا که من طاقت جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم شهادتت🌷 در رکاب آقا #امام_زمان(عج) باشد. میگفتم #وحیدم لایق شهادت هستی و او میگفت "شهادت لیاقت میخواهد"😔
راوی : همسربزرگوارشهید
#شهید_وحید_فرهنگی_والا🌷
#شهید_مدافع_حرم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۲۷ 💠پس تا اینجا گفتیم این اشتباهه که فکر کنیم گناه فقط چیزیه که خداروناراحت ک
⚘﷽⚘
#از_گناه_تا_توبه ۲۸
💠من اینطور مواقع مثال شراب و شربت رو میزنم
میگم ببین شراب یکسری ضررهایی داره
مثلا عقل رو ضایع میکنه
به انسانحالت مستی میده
و....
حالا اگر بیان بهت شراب رو به اسم شربت بدن
و تو هم بجای شربت بخوری
اصلا بگیریم حواستم نیست
آیا چون به نیت شربت خوردی دیگه دچار مستی نمیشی؟
🚨
خب معلومه بله میشی
💠ببین فرار از دین هم همینه
طرف میخواد فرار کنه بره مثلا مسیحیشه
یا زردتشی بشهیا هر دیندیگ
که آقا دین اسلام سخت گرفته😁
نه بنده ی خدا
اول بدون دین اسلام کاملترین و تحریف نشده ترین دین هست
هرچیم دستور توش هست باورکن منفعت #خودت داخلشه
حالا هی فرار کن
هی فرار کن
روز به روز داری خودترو بیشتر میزنی و کبود میکنی
✅شما حتی بی دین و کافرم بشی
ضررهای شراب همونیه که یک مسلمون میخوره
ارتباط حرام با جنس مخالف همون ضررهایی رو داره که یک مسلمون اگر داشته باشه دچارشمیشه
☺️
از چی فرار میکنی دقیقا؟!
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
pelak_channel1_335162681.mp3
زمان:
حجم:
2.58M
❤️ #به_وقت_دلتنگی
🔊 روایت شلمچه
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•