⚘﷽⚘
کلنا عباسک یا زینب
ما را ز خاندان کرم آفریدهاند
یک موج از تلاطم یم آفریدهاند
ما را فدائیان پسرهای فاطمه
ما را شهید میر و علم آفریدهاند
ما را به اعتبار عنایات فاطمه
گریه کنان حضرت غم آفریدهاند
بهر بریدن سر اولاد عمروعاص
در جان ما غرور و غژم آفریدهاند
هر یک ز ما حریف دو صد لشکر یزید
زین روز شیعه عده کم آفریدهاند
دجال ها و حرمله ها را مهاجم …
… ما را ” مدافعان حرم ” آفریدهاند
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ کلنا عباسک یا زینب ما را ز خاندان کرم آفریدهاند یک موج از تلاطم یم آفریدهاند ما را فدائیان
⚘﷽⚘
نام و نام خانوادگی: هادی باغبانی
تاریخ تولد: ۱۵/۶/۱۳۶۲
محل تولد: روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر
تاریخ شهادت:۱۳۹۲/۰۵/۲۸
محل شهادت: دمشق
آرامگاه: گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) بابلسر
تحصیلات: کارشناسی ارتباطات اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی تهران واحد بوعلی
پیشه: کارگردان و مستندساز
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام رضوانه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
شهید باغبانی مداح اهلبیت عصمت و طهارت، متولد ۱۳۶۲ روستای داربدین روشن بهنمیر و فرزند سوم خانواده دارای یک خواهر و برادر است. بعد از تولد هادی، پدرش که کارمند راهآهن بوده به بندر ترکمن منتقل میشود و هادی تا ۶ سالگی در بندر ترکمن بوده است. پس از شش سال، پدر هادی بهدلیل شرایط کاری به فیروزکوه منتقل شده و هادی درسش را در فیروزکوه ادامه میدهد و پس از پایان دوره متوسطه، هادی در رشته حسابداری در دانشگاه فنی کرج پذیرفته میشود اما پس از مدتی تغییر رشته داده مدرک کارشناسی در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ میکند.زمانی که پدر هادی به درجه بازنشستگی نائل شد بهاتفاق خانواده به بابلسر عزیمت میکند اما هادی برای کار و تحصیل در تهران ماند. شهید باغبانی، چهار سال قبل با دختری از خانواده متدین ازدواج میکند که حاصل این ازدواج دختر سهساله بهنام رضوانه است. زمانی که هادی برای تهیه فیلم مستند به سوریه رفته بود پدر و مادرش در تهران نزد عروسشان بودند تا هادی از سفر برگردد.شهید هادی باغبانی، مستندساز ایرانی که از ابتدای نبرد سوریه بههمراه مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در آخرین جنایت گروههای تروریستی مخالفان حکومت بشار اسد به شهادت رسید. باغبانی، خبرنگار و مستندساز ایرانی در درگیریهای مناطق حاشیهای دمشق توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.
شاید میان کسانی همچون آرمیتا رضایی نژاد، علیرضا احمدی روشن، محمد عاشوری و رضوانه باغبانی از زمین تا آسمان تفاوت باشد. شاید هم به نظر همگی در یک نقطه مشترک باشند و آن از دست دادن پدر در سنین زیر پنج سالگی باشد. اما آنچه این فرزندان نسل چهارمی انقلاب و جنگ را از دیگر هم نسلانشان متمایز میکند، رنگ مقاومت است. اینان که همه حاصل زندگی دغدغه مند شهدای بزرگ اخیر هستند، به رنگ مقاومتاند. پدران آنها شهدای قرن21، شهدای قرن حقوق بشر و آزادی هستند. شهدای هستهای، جهاد علمی و هنر انقلابی هستند. شاید جنگ و خون خارج از درک کودکانهشان باشد اما سندی بر ظلم و جنایت تروریستهای دنیا است که گوش صلح جهانی را با ادعاهای پوچ خود کر کردهاند.
این افتخارات خردسال ایرانی فرزندان انقلاباند. اینان فرزندان مقاومتاند...
رضوانه باغبانی کودک سه ساله شهید هادی باغبانی، 40 روز است که که با شهادت پدرش که یک مستند ساز بود به دست تروریستهای تکفیری جبهه النصره اسمش در لیست این فرزندان مقاومت جای گرفته است. رضوانه اگرچه به گفته عمویش به غیبت های طولانی پدر به خاطر سفرهای زیاد او عادت دارد. اما رنگ حزن خانه را این روزها خوب میفهمد و گاهی با خود تکرار میکند که بابا تیر خورده است.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌸| حجابــ |☘
خودِ آزادۍستــ !💜😉
...
چرا ڪه تو
آزاد هستے تا انتخابــ
ڪنۍدیگراݧ چہ ببینند . . . !👌🏻😌💙
#چادࢪمآࢪامشم💞🌿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#پیام_شهید
🔻 تا خوبها خوبتر نشوند، بدها خوب نمیشوند...
◽️ ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم!
❗️حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم.
از کجا معلوم که ما در انحراف این ها نقش نداشته باشیم؟
✍🏼 •شهــیدمحمدابراهیــمهمــت•
@disteshahideman
⚘﷽⚘
محمودرضا شب عاشورا به من زنگ زد، بسیار هیجانزده و خوشحال بود
اول پیامک زد نوشته بود:
در بهترین ساعت عمر و زندگیام به یادت هستم؛ جایت خالی....
یک ساعت بعد زنگ زد و گفت: جایت خالی گفتم: چه خبرها؟
گفت: "از امشب چراغهای منارهها و گنبد حرم زینب(س) را روشن نگه میداریم.
قبلاً شبها خاموش میکردند که تکفیریها حرم را نزنند.
امروز که تاسوعا بود کل منطقه زینبیه را از دستشان درآوردیم.
شعاری که روی پرچم مدافعان حرم است «کلنا عباسک یا زینب» است
محمودرضا میگفت این که روز تاسوعا این توفیق به دست آمد و موفق شدند منطقه زینبیه را از وجود تکفیریها و سلفیون پاکسازی کنند،از مسیری که همیشه آنها به سمت حرم هجوم میبردند از همان مسیر پاکسازی کرده و وارد حرم شده بودند برایش بسیار خوشحال کننده است.
این خیلی برایش مهم بود
بزرگترین آرمانش همین دفاع از حریم اهلبیت علیهم السلام بود.
آرمان اول و آخر این بچهها همین "کلنا عباسک یا زینب" بود.
راوے:برادرشهید
#شهیدمحمودرضابیضائے
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
کربلایی امیر برومند_محرم 98 شب ششم - شور - بای ذنب قتلت-1567836248.mp3
16.04M
🔊 شور روضه ای
🎶 [ بأی ذنب قتلت ... ]
#روضه
#حضرت_اباعبدلله(ع)
🎤 کربلایی امیر برومند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجاست مصی علینژاد که از حقوق زنان اتیوپی که توسط رژیم صهیونیستی عقیم میشن دفاع کنه!
آزار و استفادهی ابزاری از زنان در رژیم صهیونیستی اینقدر زیاده که سازمان ملل این رژیم رو در صدر ناقضان حقوق زنان قرار داده...
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🔴آموزش روش تخصصی ترک گناه🔴 #از_گناه_تا_توبه ۶۰ 💠شاید دیده باشین تو زندگی انسان های با خدا یکسر
⚘﷽⚘
🔴آموزش روش تخصصی ترک گناه🔴
#از_گناه_تا_توبه ۶۱
(از شیر، حمله خوش بُود و از غزال، رم)
💠از هر موجودی یک کاری زیباست؛
از مولا فرمان دادن خوش است
و از عبد، اطاعت کردن و توبه و استغفار.
💠وقتی یک عبد توبه میکنه تازه سر جای خودش قرار گرفته و تازه رابطه ی عبد و مولا رو فهمیده
☺️✅
مولا اگر فرمان نده که مولا نیست
مثل خالقِ حیوان هست که فقط به اون رزق و روزی میده!
💠از سوی دیگر، عبد هم اگر معصیت نکنه فرشته هست!☺️
توضیح داره ها😉
💠منظور این نیست بری گناه کنی تا فرشته نباشی
منظور اینه
فرشته ها اختیار ندارن
یعنی دائما مشغول تسبیح خدان
ولی انسان اختیار داره
گاهی ازش خطا سر میزنه از روی عمد یا غیر عمد
لذا اگه انسان هم اگر مخلوقی باشه
کهبخواد دائما تسبیح بگه
و اختیار نداشته باشه
میشه فرشته☺️✨
💠همین اختیار انسان هست کهگاهی
سر دوراهی ها باعث میشه
انسان راه غلط رو انتخابکنه
و همین انتخاب غلط همانا
و استفاده سریع از این فرصت برای توبه و عشق بازی با خدا همانا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_سی_و_نهم9⃣3⃣
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_چهلم0⃣4⃣
ساعت یک و نیم رسیدیم خونه و بعد از خوردن ناهار رفتیم استراحت کنیم.
محمد روی تخت من دراز کشید و چشماشو بست☺️
من هنوز لباس بیرون تنم بود و فقط چادرمو در آورده بودم.
معذب بودم بخوام جلوش لباس راحتی بپوشم برای همین بیخیال عوض کردن لباس شدم و فقط مقنعه مو به یه روسری تغییر دادم.
روی صندلی جلوی آینه نشسته بودم و خودمو نگاه میکردم.
چهره فوق العاده معمولی داشتم و هیچ جذابیتی نداشت اصلا میشه گفت خیلیم زشتم😐
چاقم که هستم 😐
کوتوله هم که هستم😐
اخلاقمم که یه درجه فقط با جناب سگ تفاوت داره😐
عقل درست درمونیم که ندارم😐
ولی محمد چی؟!
خوشگل ترین پسر دنیاست(این اقراق نیست حقیقت محضه😊)
هیکلشم که بیسته😊
قدشم که رشید😊
نابغه هم که هست😊
اخلاقشم که مثل فرشته هاس😊
من الان واقعا موندم چرا عاشق من شده😁
یاد داستان لیلی مجنون افتادم.... لیلی دختر سیاه و زشت و مجنون پسر زیبا... محمد: به چی فکر میکنی سه ساعته جلوی آینه نشستی😳
_واااای سکتم دادی محمد فکر کردم خوابی😵
محمد: نه عزیزم نخوابیدم. یعنی بدون شما من که خوابم نمیبره😉
_تو راحت بخواب من رو زمین میخوابم
محمد: خب منم روی زمین میخوابم😊
_پس من رو تخت میخوابم
محمد: خب بیا رو تخت بخوابیم😜
_نوموخوام😝 (حالا خودم از خدامه کنارش بخوابم هاااا اینا همش عشوه خرکیه😂)
محمد دستاشو باز کرد و گفت : بیا دیگه اذیت نکن😬
_نوموخوام😊
محمد با حرصی که توی صداش مشهود بود گفت : عه پس نوموخوای الان یه کاری میکنم که بوخوای😉
بلند شد و اومد طرفم درست رو به روم وایساد سرم تا روی سینه ش بود😵
محمد آروم گفت : که دلت نوموخواد آره😁
با شیطنت گفتم : آره نوموخوام😜
برخلاف هرچه که تصورش رو میکردم روی زمین زانو زد و دستمو گرفت و با عجز گفت : فائزم
_جانم😟
محمد: خواهش میکنم کنارم...
هنوز حرف محمد تموم نشده بود که فاطمه در اتاقمو زد گفت : بچه ها بیاین علی بستنی گرفته😶
محمد با لبخند به صورتم نگاه کرد و گفت : این که گذشت ولی بعدا به خدمتت میرسم😁
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_چهلم0⃣4⃣ سا
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_چهل_و_یکم1⃣4⃣
️بعد اینکه بستنی خوردیم با محمد و علی و فاطمه تصمیم گرفتیم بریم بیرون گردش به پیشنهاد فاطمه قرار شد بریم باغشون که فاصله اش تا کرمان یه رب بود.
وقتی رسیدیم باغ شون نگهبان درو باز کرد و مارفتیم داخل همیشه عاشق اینجا بودم از وسطش یه جوب آب رد میشه و توش پر از درختای مختلف و رنگارنگه تنها بدیش این که شهریوره و فصل پسته و من حساسیت دارم😞
بیخیال مهم نیست... نمیخوام یادآوریشون کنم که گردش به کامشون تلخ شه... ان شاالله که اتفاقی نمیوفته... یه فرش کوچیک کنار جوب پهن کردیم و علی بساط بلال درست کردن راه انداخت ☺️
بلال که خوردیم من به محمد پیشنهاد دادم بریم تا کل باغو نشونش بدم باهم شروع به راه رفتن کردیم محمد دستمو گرفت توی دستش... چقدر این گرمایی که دستش بهم القا میکرد دوس داشتنی بود... چقدر زیاد....
_محمد اونجا رو نگاه کن👆پارسال سیزده بدر اومده بودیم اینجا ماهم داشتیم والیبال بازی میکردیم بعد علی مسخره بازیش گل کرد محکم توپ رو زد خورد تو صورت من😬 خون دماغ شدم صورتم کلا تخت شده بود تا یه هفته😂
محمد با ناراحتی گفت : آخ الهی بمیرم😢این علی رو میکشم صبرکن😡 گل منو میزنه😡
_خودتو ناراحت نکن محمدم ☺️
وای چرا من محمدو آوردم این طرف تو باغ پسته😱
اولین عطسه... دومین عطسه... پشت سر هم عطسه میزدم😣
محمد با نگرانی به طرف من برگشت و تقریبا فریاد کشید: فائزه... فائ...زه... چیشده... چیشدی فائزه... چرا صورتت قرمز شده... 😨
نفس کشیدن برام سخت شده بود احساس میکردم الان که خفه بشم... فقط یادمه پیراهن محمد رو چنگ زدم که نیوفتم...😣
صدای محمد توی سرم پیچیشد: علی بیا کمککککککک😯
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 12 August 2020
قمری: الأربعاء، 22 ذو الحجة 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت میثم تمار رحمة الله علیه، 60ه-ق
🔹حرکت ابراهیم بن مالک اشتر برای جنگ با ابن زیاد، 67ه-ق
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
به انتظار لبخندی نشسته ایم ؛
که عطرش ...
دنیا را بهشتـ🌸ـ میکند
پای هر گلـ🌹ـی که می رسیم؛
عطر نگاهتـ❤️ـ را بو میکشیم ...
اما هیچ گلی ...
عطر نگـاه تـ❤️ـو را ندارد
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ...
#سلام
#امام_زمانم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
چَشم و دِل دَر انتظارَت
صُبح ها بَرخاستند....
صُبحِ زیبایَت بِخیر
ای باعثِ دِلگرمی ام....
#شهید_محمودرضا_بیضائی 🌷
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 462
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام صادق (ع ):
🔹همانا اسراف با كمى بركت همراه است. ( وسائل الشيعه: ج ۱۵، ص ۲۶۱ )
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_جهاد_مغنیه
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
ما امروز اینجا آمدیم تا به دشمن صهیونیستی بگوییم که اگر خونی را ریختی این خون ها جوی هایی می شود در مسیر قدس و فلسطین. ما آمده ایم که به مجاهدان و مبارزانی که در مسیر شهدا گام برمی دارند بگوییم که ثبات زمین از پافشاری های شماست و ثبات آسمان از ثبات شما است و ما و شما قسم خورده ایم که سلاح هایمان را رها نسازیم و مرزها را ترک نکنیم.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ما امروز اینجا آمدیم تا به دشمن صهیونیستی بگوییم که اگر خونی را ریختی این خون ها جوی هایی می شو
⚘﷽⚘
جهاد عماد مُغنیه (به عربی: جهاد عماد مغنية) (زاده ۲ مهٔ ۱۹۹۱ طیر دبا
شهادت
۱۸ ژانویه ۲۰۱۵ در بلندیهای جولان) فرزند عماد مغنیه معروف به «حاج رضوان» و از فرماندهان ارشد حزبالله لبنان بود.
جهاد عماد مغنیه، چهارمین فرد از خانواده مغنیه است
که در جریان حمله موشکی در مزرعه الامل به شهادت رسید.
جهاد عماد مغنیه
رئیس امنیت حزبالله لبنان
زاده:۲ مهٔ ۱۹۹۱لبنان
۱۲اردیبهشت۱۳۷۰
شهادت:۱۸ ژانویهٔ ۲۰۱۵ (۲۳ سال)بلندیهای جولان، استان قنیطره، سوریه
ملیت :لبنانی
حزب سیاسی:حزبالله لبنان
پدر:عماد مغنیه
مذهب :شیعه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
جهاد مغنیه در ۱۲ اردیبهشت ۱٣٧٠ (برابر با ۲ مه ۱۹۹۱) در طیر دبا در لبنان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. وی تحصیلات عالیه را در رشتهٔ مدیریت دانشگاه آمریکایی بیروت ادامه داد.
در ۲۸ ژانویه ۲۰۱۵، مغنیه به همراه تعدادی از نیروهای حزبالله و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بلندیهای جولان مشرف به اسرائیل هنگام بازدید از شهر «مزرعه الامل» در منطقه قنیطره که با خودروهای خود درحال تردد بودند، توسط بالگردهای ارتش اسرائیل مورد هدف حمله موشکی قرار گرفتند. در این حمله جهاد مغنیه و چندتن دیگر از نیروهای حزبالله و نیز یک سردار سپاه به نام محمدعلی اللهدادی به شهادت رسیدند.
بعد از این حمله روزنامه الحیات چاپ لندن از تلاشهای اسرائیل برای منصرف کردن حزباللّه از اقدامات تلافی جویانه نوشت.
مراسم تشییع
مراسم تشییع جهاد جهاد مغنیه در بخش جنوبی بیروت برگزار شد. در این مراسم جمعیت فراوانی از نقاط مختلف لبنان به این بخش از بیروت آمده بودند. سید ابراهیم امین السید رئیس دفتر سیاسی حزبالله بر پیکر جهاد مغنیه نماز خواند. پیکر جهاد جهاد مغنیه پس از تشییع در کنار پدرش عماد مغنیه به خاک سپرده شد.
به دنبال حضور شبه نظامیان القاعده و داعش در سوریه، نیروهای لبنانی خطوط دفاعی گوناگونی را در منطقه جولان ایجاد کردند تا مانع از ورود بنیادگراهای سنی به خاک لبنان شوند. فرماندهی این منطقه با جهاد عماد مغنیه بود.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_چهل_و_یکم1⃣4
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_چهل_و_دوم2⃣4⃣
با احساس سوزش دستم چشمامو باز کردم.
نور چشمامو زد و دوباره بستمشون.
صدای محمد آروم تو گوشم پیچید: فائزم... خوبی؟
صدای محمدم بغض داشت...😢
_مح...
نتونستم ادامه بدم... واقعا نتونستم... توانایی حرف زدن نداشتم... آخ دستم میسوزه...😣
چشمامو دوباره باز کردم تا به نور عادت کرد...
توی یه اتاق بودم در و دیوار سفید بود
به دستم نگاه کردم سرم زده بودن بهم و محمدم دستشو گذاشته بود رو دستم...😭
_اینجا... کجا...😭
محمد با صدای پر از بغض گفت : الهی فدای خانومم بشم... حرف نزن حالت بد میشه.... اینجا بیمارستانه.... 😢
حالم یه جوری بود.... پلکام رو نمیتونستم باز نگه دارم... دستم درد میکرد... اشکام جاری شدن...😭
محمد دستو ول کرد و از روی صندلی کنار تختم بلند شد...
با صدای گرفته و از ته چاه گفت: مگه نگفتم دیگه حق نداری گریه کنی... چرا میخوای بکشیم...
صورتش داشت به صورتم نزدیک میشد که یهو در باز شد و فاطمه و علی اومدن داخل...😔
علی روی صورتم خم شد و لپمو بوسید.
علی: الهی فدات شم خواهری حالت چطوره😢
محمد به جای من جواب داد: خوب نیست... نمیتونه درست حرف بزنه... سختشه...😔
فاطمه اومد کنارمو دستمو تو دستش گرفت و آروم توی گوشم گفت: پاشو پاشو این لوس بازیارو در نیار😡 ایییش داری ناز میکنی دیگه واسه اقاسید😂ولی سید داشت سکته میکرد هاااا😁 کم مونده بود بزنه زیر گریه...😂
علی: عزیزدلم فاطمه خانومم زشته توی جمع درگوشی صحبت کنی😁
فاطی: صحبت زنونه بود☺️
محمد: علی نگفت کی مرخص میش😔
علی: چرا گفت سرمش تموم شد بگو پرستار بیاد بکشش بعد مرخصه
محمد: برم بگم بیاد تموم شده ها😳
فاطی: شما بشینید من میرم میگم بیاد.
فاطمه از در اتاق بیرون رفت و بعد با پرستار اومد وقتی خواست سرم رو از دستم بیرون بیاره از ترس درد چشمامو بستم😣
محمد دستمو گرفت و گفت: تموم شد عزیزم بلند شو
به کمک محمد بلند شدم فاطمه چادرمو سرم کرد و با علی جلو افتادن رفتن حسابداری منم تکیه داده بودم به محمد و اون دستشو دورم پیچیده بود و راه میرفتیم.
روی حیاط بیمارستان منو روی نیمکت نشوند.
محمد پایین نمیکت نشست و دستمو تو دستش گرفت☺️
محمد: فائزه... دوست دارم... طاقت ندارم دیگه اینجوری ببینمت... تورو خدا دیگه اینجوری نشو...😢
بغض تو صداش وادارم کرد فقط نگاش کنم و آروم گفتم: چشم محمدم... چشم...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_چهل_و_دوم2⃣4
⚘﷽⚘
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_چهل_و_سوم3⃣4⃣
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم حالم خیلی بهتر شده بود.
دیشب واقعا داشتم میمردم سردرد... بدن درد... اصلا هیچی نگم بهتره بخدا.
محمد تا دیروقت پیشم بود و برای سلامتیم نماز خوند و بالای سرم دعا خوند و باهام حرف زد وقتیم خواب رفتم فاطمه گفت رفته خونه دوست باباش که این یه هفته اونجان بخوابه.
الان ساعت دو ظهره مامان برام سوپ درست کرده ولی نمیتونم بخورم😭
_بابا به خدا اشتها ندارم😔
مامان با خشم گفت: هیچی نخوردی از دیروز ضعف میکنی دختر باید بخوری😡
فاطی: مامان جان شما غصه نخورید من مجبورش میکنم بخوره.
فاطمه با ظرف سوپ کنارم نشست.
فاطی: میوفتی میمیری ها راحت میشم از دستت پاشو اینو کوفت کن خواهرمن
_نمیخوام بخوررررم اشتها ندارم😣
فاطمه زیر لب گفت : از دست تو
و پاشد و رفت.
تقریبا نیم ساعت بعد در اتاقم بدون در زدن باز شد و محمد بدون در زدن اومد تو (اوه اوه اعصابش عجیب خطریه ها😨)
محمد با فریاد و عصبانیت اومد طرفم گفت: چرا هیچی نمیخوری؟ هان؟
با ترس و لرز گفتم : س...سلام
محمد:سلام دختره ی بی فکر😡 چرا غذا نمیخوری هان😡 چرا😡
_بخدا اشتها نداشتم
محمد با داد گفت: ببین اشتها نداری واسه خودت نداری😡 باید بخوری... باید مراقب خودت باشی... تو الان فقط مال خودت نیستی... مال منی... میفهمی... زن منی... مال منی... باید مراقب خودت باشی باید😡
با بغضی که توی صدام بود گفتم: محمد ببخشید من بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم😢
در گوشم آروم گفت: دوست دارم فائزه... بخدا دیوونتم... ❤️
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•