eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
996 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 💐طلـوع گرم چشمانت ، مرا صادق ترین صبــح است اگر نه ، کار خورشیدِ جهان عادت شده ما را...💐 شهید_محمود_رضا_بیضایی شهـدایـی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🔅 📖 صفحه 467 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ⭕️ 🔸امام حسن(ع): 🔹در بسيارى جاها، خاموشى، ياورى نيكو است؛ هرچند سخنور باشى.(معانی الأخبار: ص۴۰۱، ح۶۲) •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شخصے نزد امام صادق رفت و گفت : من ازلحظہ مرگ بسيارميترسم، چہ کنم؟ امام صادق(ع) فرمودند : ↓ زيارت ‌عاشورا را زياد بخوان.. آن مرد گفت: چگونہ با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمودند : در پايان زیارت عاشورا نمےخوانيد؟ •{ اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنی‌شَفاعَهَ‌الْحُسَیْنِ‌یَوْمَ‌الْوُرُودِ }• یعنے خدايا شفاعتـــ حسيݩ(؏) ࢪا هنگام ورود به قبر روزى من ڪن...♥️ @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【• 🎤 •】 . . .•😍•. عاشق دیدارتم... آخـــرین دست‌نوشته حاج‌قاسم چه بود؟ .•😓•. جبران نمیشوي حتي به گریه هاي شدید.. 💔 @dosteshahideman🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفکر اسلام ناب محمدی و تفکر فرقه شیرازی 🌸ان شالله به کوری چشم تشیع انگلیسی،عزاداری هامون را با رعایت پروتکال بهداشتی برگزار خواهیم کرد🌸 🍃 🍃
💌🕊💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌 💌🕊 🕊 عاشـــ❤ـــقی کانـــال شــ❤ـــهید من معرفی 💌 💌🕊 💌🕊💌 💌🕊💌🕊 💌🕊💌🕊💌 💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘ شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که
⚘﷽⚘ شهید بهروز ترکاشوند یکم فروردین 1347، در شهرستان اراک دیده به جهان گشود. پدرش علی محمد، در ژاندارمری کار می کرد و مادرش آبی نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. شاگرد تعمیرگاه خودرو بود. ازدواج کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و به اسارت درآمد. سیزدهم آذر 1369، در ورامین بر اثر عوارض ناشی از دوران اسارت به شهادت رسید. پیکر وی را در حسین رضای همان شهرستان به خاک سپرده شد.     اولین آزاده جانباز شهید کشور فعالیت خود را در سال ۶۰ با حضور در پایگاه شهید صدوقی حوزه سجاد آغاز کرد و در سال ۶۲  به جبهه حق علیه باطل اعزام شد و در عملیاتهای مختلفی همچون بدر، والفجر حضور داشت که در عملیات والفجر ۸ از ناحیه کتف و صورت  مجروح و با حضور در عملیات ام الرصاص پشت گمرک خرمشهر  مجدداً از ناحیه صورت مجروح شده که حدود ۵۰ روز در بیمارستان نجمیه بستری شد .     هنوز جراحاتش بهبود نیافته بود که مجدداً به جبهه اعزام و به گردان حضرت علی اصغر تیپ سیدالشهدا(ع) شد  و در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۶۵ در همان عملیات در فکه مجروح شده و به اسارت نیروهای بعثی درآمد.     سردار بسیجی شهید والامقام بهروز ترکاشوند در حدود ۵ سال در اردوگاه "رمادی ۱۰” عراق دوران اسارت را گذرانده و در سال ۶۹ به میهن باز گشت و هفت روز پس از ازدواجش به علت شکنجه های دوران اسارت، در ۹آذر ۱۳۶۹ در شهرستان ورامین دعوت حق را لبیک گفته و لباس زیبای شهادت را بر تن کرد.     مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، سید آزادگان خطاب به پدر شهید ترکاشوند می فرماید: «فرزند شما سه مقام دارد. اول اینکه اسارت را تحمل کرد. دوم به افتخار جانبازی نائل گشت و سوم شهادت که حقش بود و نصیبش شد.» •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ سرگذشت خواندنی بهروز ترکاشوند "اسیر، جانباز و شهید" سال 69:  هنوز جراحاتش بهبود نیافته بود که مجدداً به جبهه اعزام و به گردان حضرت علی اصغر تیپ سیدالشهدا(ع) شد و در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۶۵ در همان عملیات در فکه مجروح شده و به اسارت نیروهای بعثی درآمد.  شهید بهروز ترکاشوند در حدود ۵ سال در اردوگاه “رمادی ۱۰” عراق دوران اسارت را گذرانده و در سال ۶۹ به میهن باز گشت و هفت روز پس از ازدواجش به علت شکنجه های دوران اسارت، در ۹آذر ۱۳۶۹ در شهرستان ورامین دعوت حق را لبیک گفته و لباس زیبای شهادت را بر تن کرد.  مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، سید آزادگان خطاب به پدر شهید ترکاشوند می فرماید: «فرزند شما سه مقام دارد. اول اینکه اسارت را تحمل کرد. دوم به افتخار جانبازی نائل گشت و سوم شهادت که حقش بود و نصیبش شد.» شهیدی که سردار علی فضلی در خصوص او می گوید: «این شهید بزرگوار به آن چیزی که هدف و حقش بود، رسید و خدا خواسته او که شهادت بود را اجابت کرد.» جنگ که شروع شد از خانواده ترکاشوند کسی تعلل نکرد. همه برای اعزام پیشقدم شدند. سه برادر ترکاشوند همراه پدرشان چهار نفر از اعضای یک خانواده بودند که در زمان جنگ حضوری فعال در جبهه ها داشتند اما یکی از برادرها با بقیه کمی فرق داشت. شجاعت، رشادت ، صبر و استقامت مثال زدنی شهید بهروز ترکاشوند باعث شد تا نام و خاطره این شهید بزرگوار یکی از برگ های طلایی و زرین دوران دفاع مقدس باشد.  دوران کودکی  شهید بهروز ترکاشوند در خانواده ای پنج نفره در سال ۱۳۴۷ و در شهر اراک به دنیا آمد. به دلیل شغل نظامی پدر، خانواده ترکاشوند همواره در سفر به شهرهای مختلف کشور بود. مدام در حال کوچ از این شهر به آن شهر بودند. بعد از تولد بهروز و اقامتی موقت در شهر اراک، خانواده عزم رفتن به قم می کنند و بعد از مدتی به شهر سمنان مهاجرت می کنند و در آرادان و گرمسار ساکن می شوند. بعد از این جا به جایی‌ها، پدر خانواده به شهرستان ورامین می رود و دیگر ساکن آنجا می شود.  ورامین مقصد آخر خانواده است و این شهری است که در آن دوران رشد، شکوفایی و پویایی بهروز ترکاشوند شروع می شود. او دوران نوجوانی‌اش را در این شهر می‌گذراند و شخصیت اصلی‌اش در این شهر شکل می گیرد. شهید بهروز ترکاشوند از همان دوران کودکی شخصیت مردانه و استقلال طلبی داشت. دوست داشت دستش در جیب خودش باشد و خودش خرجش را در بیاورد. همراه برادرش و چند تن از دوستانش که آن‌ها هم بعدها شهید شدند، چند چرخ دستی می‌خرند و با آن در دشت‌های شنی ورامین مشغول کانال سازی می‌شوند.  صبح ها بارو بندیل خود را می‌بستند و کار را شروع می کردند. بهروز در خلال این کارها، مدتی روزنامه هم می فروخت. آن زمان روزنامه کیهان فروش خوبی داشت و بهروز با اطلاع از این موضوع به فروش روزنامه کیهان در شهر می پرداخت. با پولی که جمع کرده بود توانست کمک حال پدر باشد و قسمتی از جهیزیه خواهرش را تهیه کند. او از این حس مردانه، احساس خوشحالی و غرور می کرد.  روزهای انقلاب:  بهروز کار و درس را همزمان با هم می خواند که روزهای پرتنش انقلاب فرا رسید. درگیری های مردم با ارتش اوج گرفته بود. هر روز خبری از تعداد کشته ها می رسید. بهروز ۱۰، ۱۲ ساله بود که این روزها را تجربه می کرد. کودکی با جثه ای کوچک و ضعیف که می‌خواست در فعالیت های انقلابی شرکت کند و از دیگر انقلابیون عقب نیفتد. سنش کم بود اما سعی می کرد در مراسم های مختلف آن زمان شرکت کند.  همراه برادرش فعالیت های انقلابی را در مسجد محل زندگی شان ادامه می دادند. خانواده خیلی نگران بهروز بودند. او هنوز در سنی نبود که بتواند از خودش دفاع کند. هرگاه در ورامین صدای تیراندازی شنیده می شد خانواده خیلی نگرانش می شدند ولی بهروز با وجود کوچکی جثه اش، خیلی زرنگ و سریع بود. حواسش به همه چیز بود. سعی می کرد بیشتر در همان ورامین بماند و کمتر به تهران برود. در ورامین درگیری های جسته و گریخته ای وجود داشت. بعد از قیام ۱۵ خرداد و شهیدانی که این شهر داد، ورامین حسابی بر سر زبان ها افتاده بود؛ لذا در بحبوحه شلوغی های انقلاب دو هلیکوپتر از گارد شاهنشاهی در ورامین روی زمین می نشیند و گاردی ها برای مقابله با مردم آنجا پیاده می شوند.  درگیری ها در این شهر بالا می گیرد. صدای تیراندازی های پشت سر هم شنیده می شود. خبر می رسد که چند نفری در ورامین شهید شده اند. از آن طرف پدر بهروز هم ارتشی بود و زمانی که مردم پاسگاه مورد خدمت پدر شهید را گرفتند، پدرش با استقبال مردم انقلابی مواجه می‌شود. مردم به همراه حاج آقا محمودی امام جمعه ورامین با دسته گلی از او استقبال می کنند و روی دست چرخانده می شود. از آن زمان به بعد پدر بهروز یکی از مبارزان فعال انقلاب می شود. پاسگاه هم دست مردم می افتد و اداره آنجا را مردم بر عهده میگیرد. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ دیدار دو برادر در جنگ  بهروز درسش را تا اول نظری در مدرسه شهید شیرازی می خواند. می خواهد درسش را ادامه دهد و در نظام جدید و نوپایی که در کشورش شکل گرفته مفید واقع شود ولی حمله عراق به ایران کمتر از دو سال از پیروزی انقلاب تمام معادلات را به می‌ریزد. حالا همه باید برای رفتن به جبهه و دفاع از کشور بسیج شوند. بهروز هم از افرادی است که می خواهد قید همه چیز را بزند تا در جبهه حضور داشته باشد. درسش را نیمه تمام می‌گذارد. از طریق بسیج آموزش‌های لازم و مقدماتی را می بیند. با خانواده خداحافظی می کند و کوله بار سفر به غرب کشور را می بندد. اولین اعزامش در سال ۶۲ به کردستان است. قرار است عازم کردستان شود. آن زمان هر کسی را به کردستان نمی فرستادند و کسانی که زبده و زرنگ بود ه‌اند به غرب کشور فرستاده می شدند.  هفت ماهی در کردستان می ماند و می جنگد تا اینکه بهزاد، یکی از برادرانش در سال ۶۳ به کردستان اعزام می شود. بهروز از این موضوع بی اطلاع است. دو برادر بی خبر از هم یک روز به طور ناگهانی در چادری همدیگر را ملاقات می کنند و فقط مات و مبهوت حدود ۲۰ ثانیه همدیگر را نگاه می کنند که اشک شوق در چشمان شان حلقه می زند و سرازیر می شود. همدیگر را در آغوش می گیرند و خاطرات سال های نه چندان دور را مرور می کنند. اما انگار قرار نیست دو برادر برای مدت زیادی در کنار هم باشند. نوبت به اعزام های بهروز به جنوب کشور فرار رسیده است. او مرتب برای انجام مأموریت و حفاظت از کشور راهی جنوب می شود و یکی از آرپیجی زن های قهار گردان علی اصغر تیپ ۱۰ سیدالشهدا لقب می گیرد. بچه های خط به او شکارچی تانک می گویند و کم کم همه رزمنده ها او را با این لقب می شناسند.    شکارچی تانک ها  قبل از اینکه عملیات والفجر ۸ شروع شود، بهروز دست به رشادتی می زند که زبانزد همه در منطقه می شود. درگیری و تبادل آتشی بین نیروهای ایرانی و عراقی رخ می دهد. شرایط سختی برای نیروهای ایرانی به وجود آمده، شهید ترکاشوند تصمیمش را می گیرد، آرپیجی روی شانه هایش هست و شروع به پیشروی می کند، جلو می رود و شروع به زدن تانک های دشمن می‌کند و یکی در میان تانک های عراقی ها را منهدم می کند. او حتی به تانک های شلیک شده هم آرپیجی می زد و وقتی دوستان دلیل این کار را می پرسند، توضیح می دهد که در این تانک ها عراقی ها هستند و من به کسانی که قصد کشتن بچه‌های ایرانی را داشته باشند شلیک می کنم تا کاملاً از بین بروند. عملیات والفجر۸ شروع می شود.  مأموریت شهید ترکاشوند این است که در نزدیکی پل کارخانه نمک تانک های عراقی را شکار کند. شروع به زدن آرپیجی می‌کند. چند تانک را می زند که یک خمپاره زمانی به بالای سرش می خورد و از ناحیه سر و کتف مجروح می شود. در همان شلوغی ها یک روحانی با لباس و عمامه سفید او را به عقب می کشاند تا آسیب بیشتری نبیند. بهروز را به عقب بر می گردانند تا مداوا شود و برای بهتر شدن حالش به خانه برود.  40 روز در بیمارستان نجمیه بستری می شود و زمان عید به خانه می رود. آن روز، روز سختی برای بچه های ایرانی بود و تعداد زیادی از رزمندگان در آن روز به شهادت می رسند. خود رزمندگان آن روزها را روز غم نامیدند. کسانی که زنده مانده بودند، می دیدند که چگونه دوستان خود را روی دستانشان تشییع می کنند. شهید ترکاشوند مدتی را در خانه می ماند و استراحت می کند ولی در خانه آرام و قرار ندارد. دلش پیش بچه ها در خط و جبهه است. هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده دوباره قصد رفتن می کند. پدر و مادرش اصرار می کنند که تا بهتر شدن کامل جسمت بمان و بعد اعزام شو ولی شهید ترکاشوند مرد ماندن است. مرد رفتن و جاری شدن است.  •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•