⚘﷽⚘
تـ❤️ـو نباشی ...
شنبه هم جمعه دلتنگی تـ❤️ـوست؛
تا نیایی ...
جمعه انگار به پایان نرسد
سلام حضـ❤️ـرت عشق ....
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
دلتنگے
نامِ دیگـرِ
این روزهاستــ
وقـتے
از این همہ رهگذر
یکـے
تـو نیستے .... !!
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 557
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام صادق (ع):
🔹دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو. (امالی طوسی ص ۳۰۳)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
📱| #استوری
💗| #شهیدانہ
در اینـ زمانـ شیعہ بہ دنیا آمدیمکه موثر در تحقق ظهورمولا باشیم...🌱
🌱| @dosteshahideman
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_هادی_شجاع
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
تازه دامادی که۲۳ روز بعد از ازدواجش شهید شد.....
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ تازه دامادی که۲۳ روز بعد از ازدواجش شهید شد..... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman
⚘﷽⚘
نــام :هادی
نـام خـانوادگـی :شجاع
نـام پـدر :ناصر
تـاریخ تـولـد :۱۳۶۸/۰۸/۲۳
مـحل تـولـد :تهران
سـن :۲۶ سـال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
وضـعیت تاهل :متاهل
شـغل :پاسدار
مـلّیـت :ایرانی
جـزئیات شـهادت
تـاریخ شـهادت :۱۳۹۴/۰۷/۲۸
کـشور شـهادت :سوریه
مـحل شـهادت :سوریه
نـحوه شـهادت :توسط تروریست های تکفیری
اطـلاعات مـزار
مـحل مـزار :امامزاده عباس
وضـعیت پـیکر :مـشـخـص
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :۱
ردیـف :۵
شـماره :۸
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
در یک جا از زبان برادر شهید که تنها یک سال از او کوچکتر است میخوانیم: «همه خاطراتم از دوره بچگی تا روزهای آخر، جلوی چشمهایم میآیند و من از اول تا آخر گریه میکنم. پاییز، زمستان، بهار و تابستان، هر چهار فصل را با هادی داخل گلزار شهدا تجربه کردهام.»
از میان گفتوگوهایی که به عنوان یک خبرنگار با خانواده شهدای مدافع حرم انجام دادم، گفتوگو با همسر شهید هادی شجاع به یادماندنی بود چراکه هادی تنها چند روز بعد از ازدواجش به سوریه میرود و دو هفته بعد نیز به شهادت میرسد. حالا نشر شهود به قلم عارفه مرادی، کتاب «وهب زمان» را در خصوص این تازهداماد شهید منتشر کرده است که با هم نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
«وهب زمان» نام پرمسمایی برای کتاب زندگینامه شهیدی است که، چون وهب نصرانی در شرایط تازهدامادی به شهادت میرسد. جوانی ۲۶ ساله که ۲۳ روز بعد از برگزاری مراسم ازدواجش در سوریه آسمانی میشود. در کتاب وهب زمان که در گفتوگو با خانواده و دوستان شهید جمعآوری شده، شمهای از زندگی شهید هادی شجاع را پیش رو داریم، اما نقصان بزرگ این کتاب، عدم گفتوگو با همسر شهید است که خود نویسنده نیز در مقدمه به آن اشاره کرده است.
به هر روی هادی شجاع جوانی جنوب شهری بود که ۲۳ آبان ۱۳۶۸ در تهران متولد شد. خاطرات مادر شهید اولین روایتی است که در کتاب آورده میشود. نویسنده سعی کرده با توصیف صحنهها، بر جذابیتهای کار بیفزاید. مادر شهید از تولد و کودکیهای پسرش میگوید: «۹ ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیلههایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمیرم کوچه. گفتم چی شده هادی جانم؟ گفت: تیلهبازی و الک، دولک دیگه بهم حال نمیده. میخوام از این به بعد بچه مثبت بشم. میخوام برم بسیج و بسیجی بشم.»
هادی بعدها وارد دانشگاه میشود و بدون اینکه سپاهی باشد، همراه با شهید بیضایی و چند دوست دیگر، تحت نظر سردار شهید محمد ناظری آموزش نظامی میبیند. مادر شهید روایتهای زیبایی دارد. از جنس مادرانه و پر از احساس. او روایتهایش را تا ورود هادی به سپاه، خواستگاری از فاطمه دختر همسایه دیوار به دیوار، نامزدیشان، زمزمههای سوریه و سپس ازدواج هادی و فاطمه و رفتن ناگهانی فرزندش به سوریه، ادامه میدهد.
بعد از مقطع حضور هادی در سوریه، راوی عوض میشود و پدر، برادر، خواهر و دایی شهید نیز روایتهای خود را میآورند. نویسنده در این بخش بیشتر به احساسات و عواطف راویهای خود پرداخته است. در یک جا از زبان برادر شهید که تنها یک سال از او کوچکتر است میخوانیم: «همه خاطراتم از دوره بچگی تا روزهای آخر، جلوی چشمهایم میآیند و من از اول تا آخر گریه میکنم. پاییز، زمستان، بهار و تابستان، هر چهار فصل را با هادی داخل گلزار شهدا تجربه کردهام.»

روایتهایی از دوستان و همکلاسیها، دانشگاه، بسیج و... هم آورده میشود. اینجاست که ما با یک انسان زمینی آشنا میشویم. جوانی امروزی که تقید مذهبی و عشق به اهل بیت باعث میشود آسمانی شود وگرنه که او کنار ما راه میرفت و در دانشگاه درس میخواند و در بسیج فعالیت میکرد. یکی از دوستانش روایت میکند: «هادی با همه میجوشید. پسری پرشور و با روابط اجتماعی بالا بود. آقای مطلبی مسئول بایگانی از بستگان من بود. اگر برای کاری پیش او میرفتیم با شوخی میگفت: «اول کار رفیق. بعد فامیل» و هر سه میخندیدیم. دوست داشتن هادی، حتی برای او هم گریزناپذیر بود.
مقطع پایانی کتاب به روایت همرزمان شهید اختصاص یافته است. هادی شجاع یک نیروی زبده تکاوری بود. تکتیراندازی ماهر که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلولههایش خطا نمیرفت. اما او که همواره از خودش به عنوان شهید یاد میکرد، عاقبت ۲۸ مهر ۱۳۹۴ مصادف با هشتم محرم در سن ۲۶ سالگی به شهادت میرسد تا تاریخ خونبار عاشورا، وهبی دیگر در خود ببیند.
«میخواستم به سنگر هادی بروم که ناگهان صدای تیراندازی بلند شد. همه روی زمین خوابیدیم. ناگهان یکی داد زد: هادی تیر خورده. باید خودم میدیدم. باید هادی را میدیدم. دویدم سمت سنگرش، ولی مانعم شدند... میگفتم خب او را بردهاند. سرپایی درمان میشود و برمیگردد. اما هادی برنگشت... به سنگر که برگشتم دیدم حمید زانو به بغل نشسته و بغض کرده. گفتم: چی شده؟ هادی خوبه؟ با بغض نگاهی در نگاهم چرخاند. با صدای خفتهای گفت: هادی شهید شده.»
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•