⚘﷽⚘
🌺زیارت نامه شهدا 🌺
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ،
بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ[ اَنْتُم] الَّتى فيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً،
فَيا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعکم
☘☘☘
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دِلـَم یه رِفیـق میخواد🙃
از اون خُدایـےها...✨🥰
ڪه کِنارۺ
نَه قیافه و تیپِت مُهِم باشه
نه پولتُ مَدرکټ...📑
فَقط حَواسـش به دِلت باشه
ڪه یهوَقٺ بوےِ غیرِخُدا نَگیره
ڪه آخَرِش شَهید شه دَستتُ بِگیره...🌸💜
#شهیدحسینمحرابی
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و نهم ✨ گفتم: _منو بچه هام فدای وحید...😢💓 با اشک عاشق
⚘﷽⚘
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و دهم ✨
گفت:
_خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد من مرده بودم.😢❤️
عاشقانه نگاهش کردم و گفتم:
_اگه تیرش بهت میخورد...😨😭
حتی نمیتونستم بهش فکر کنم.دوباره سرمو گذاشتم روی پاش و گریه میکردم.هر دو مون آروم گریه میکردیم.
خیلی گذشت...
در اتاق رو میزدن.صدای مادروحید اومد گفت:
_وحید،زهرا،حالتون خوبه؟😢
صداش بغض داشت...
سرمو آوردم بالا،به وحید نگاه کردم.به من نگاه میکرد.خیلی خوشحال شدم.لبخند روی لبم نشست.گفتم:
_مامان نگران ماست.جواب بده.😊😢
وحید گفت:
_زهرا خیلی دوست دارم..خیلی.😍😢
لبخند عمیقی زدم و گفتم:
_ما بیشتر.☺️😢
وحید هم لبخند زد.مامان دوباره صدامون کرد. صدامو صاف کردم و گفتم:
_مامان جان، ما خوبیم.☺️
به وحید نگاه کردم و گفتم:
_ #خداروشکر که ما خوبیم،سالمیم.☺️✨
وحید گفت:
_ #خداروشکر.☺️😢
گفتم:
_شما واقعا خیلی مردی.مهربان، عاقل،عاشق، وظیفه شناس، مسئول،باغیرت،قوی،محکم هرچی بگم کمه....😇
بعد با شیطنت گفتم:
_ولی دو تا عیب بزرگ داری.😌✌️
وحید سؤالی نگاهم کرد.گفتم:
_خوش قیافه و خوش تیپی.😎
وحید فقط نگاهم کرد.گفتم:
_آخ..یادم رفت.😇
-چی رو؟😳
-باید برای بهار یه کم کاراته بازی میکردم.☺️👊
به خودم اشاره کردم و گفتم:
_قبلنا خوش سلیقه تر بودی.😌
وحید لبخند زد.😊😒بالبخند گفتم:
_حالا این دفعه چون خیلی پشیمونی میبخشمت. ولی اگه یه بار دیگه تکرار کنی حسابتو میرسم. فهمیدی؟😠😇
گفت:
_از قبل میدونستی؟😒
-آره.😊
-از کی؟😒😳
-یه هفته ای هست.😊
-چرا تا حالا نگفتی؟😔
-وحید به من نگاه کن.☺️
با مکث سرشو آورد بالا و به من نگاه کرد.😓👀
-من بهت اعتماد داشتم و دارم.مطمئنم اگه مجبور نبودی اینکارو نمیکردی.☺️☝️
خیلی جدی گفت:
_زهرا،من هیچ وقت به هیچ زنی جز تو فکر نکردم،نمیکنم و نخواهم کرد.😐✋
منم جدی گفتم:
_دروغ نشه.😕😁
-باور نمیکنی؟😳
-پس مامان و خواهرات چی؟ به اونا فکر نمیکنی یا زن نیستن؟😉😁
خندید.😁دلم خیلی آروم شد.ولی خنده ش زود تموم شد.سرشو انداخت پایین.گفت:
_زهرا،من شرمنده م...😞😓
-من بهت افتخار میکنم..خیلی..☺️😍وحید وقتی کارت رو درست انجام بدی بعضی ها دشمنت میشن.چون بعضی ها دشمنی میکنن پس نباید کارت رو درست انجام بدی؟ یا از اینکه کارت رو درست انجام دادی باید شرمنده باشی؟..اونی که باید شرمنده باشه شما نیستی.😌شما باید سرتو بالا بگیری که جلوی نامردها کوتاه نمیای.
-....زینب...😓😣
-زینب سادات #امتحان_سختیه برای ما.ما کنار هم میتونیم سختی ها رو تحمل کنیم..وحید وقتی شما کنارم باشی نبودن همه رو میتونم تحمل کنم.😊❤️
-زهرا تو همه ی زندگی من هستی.خداروشکر تو سالمی.❤️😔
یک ساعت به اذان صبح بود....
با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا #تشکر کردیم و ازش خواستیم...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و دهم ✨ گفت: _خداروشکر تو سالمی.اگه بلایی سر تو میومد
⚘﷽⚘
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و یازدهم ✨
با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا #تشکر کردیم و ازش خواستیم بهمون #صبر بده.👌
یک هفته بعد از اون روز وحید گفت:
_بهار اطلاعات مهمی داره ولی با شرط حاضر به همکاری شده.😑
منتظر بود من چیزی بگم.گفتم:
_به من مربوط میشه که داری میگی؟🙁
-گفته اول میخواد با تو صحبت کنه.😐
-با من چکار داره؟😟
-نمیدونم.😕
-مجبورم؟😟
-نه،اگه نمیخوای یه جور دیگه ازش حرف
میکشم.😠✋
-باشه.هروقت بگی میام.😊
-پس آماده شو.😊
تو راهرو کنار وحید راه میرفتم... پشت دری ایستاد و گفت:
_شاید بخواد از نظر روحی اذیتت کنه.میتونی مثل همیشه صبور باشی؟😊
-خیالت راحت.😍
میخواست درو باز کنه گفتم:
_وحید☺️
نگاهم کرد.
-میشه کسی حرفهای ما رو نشنوه؟😅
-نه،شاید چیز مهمی بگه.😎☝️
-اگه چیز مهمی گفت خودم بهت میگم،باشه؟😅🙈
یه کم نگاهم کرد بعد گفت:
_یه کاریش میکنم.😉
بهار روی صندلی پشت میز نشسته بود.وقتی منو دید به احترام من بلند شد...
تعجب کردم.😟یه کم ایستاده نگاهش کردم.خودشم از حرکت خودش تعجب کرده بود.😅لبخند زدم و گفتم:
_بفرمایید.😊
لبخندی زد و نشست...
دقیقا به چشمهاش نگاه میکردم.اونم همینطور. گفت:
_تو شخصیتی داری که آدم ناخواسته بهت احترام میذاره.😕
بالبخند گفتم:
_برای اینکه بهم احترام بذاری خواستی بیام اینجا؟😊
لبخندی زد و گفت:
_جواب سؤالمو میخوام.😐
تمام مدت بالبخند نگاهش میکردم.
-سؤالت چی بود؟😟
-تو هم عاقلی،هم عاشق،هم اعتماد به نفس بالایی داری،هم زیبایی،هم حجاب داری، هم خیلی مهربانی،هم قاطع و سرسخت،هم صبوری،هم سریع... چه جوری؟😧🙁
دقیق تر نگاهش کردم.واقعا براش سؤال بود. گفتم:
_چرا پیدا کردن این جواب اینقدر برات
مهمه؟🤔
-خیلی دلم میخواست منم مثل تو باشم ولی نتونستم همه اینارو باهم جمع کنم.🙁
-تو خدا رو قبول داری؟😊💖
-نه.😕
- #حضورخدا برای من خیلی پر رنگه.مهمترین کسی که تو زندگیم دارم خداست.👌هرکاری میکنم تا ازم #راضی باشه.هرکاری بهم میگه سعی میکنم انجام بدم.مثلا خدا به من گفته با کسی که بهت زور میگه محکم و قاطع برخورد کن.بهار اون روز زورگو بود،منم #محکم و #قاطع برخورد کردم.خدا به من گفته با کسی که ازت سؤال داره با مهربانی جواب بده.بهار الان سؤال داره.تا وقتی فقط سؤال داره #بامهربانی جواب میدم.
-از کجا میدونی الان خدا ازت چی میخواد؟🙄
-وقتی کسی رو #خوب_میشناسی خیلی راحت میتونی از نگاهش بفهمی الان چی میخواد بگه،چکار میخواد بکنه.درسته؟😊
با اشاره سر تأیید کرد.😔
-برای اینکه خدا رو خوب بشناسی باید اخلاق خدا دستت باشه.مثلا بدونی خدا گفته با هر آدمی که باهات برخورد کرد با شرایطی که داره چطور باهاش رفتار کنی.یا تو موقعیتی که برات پیش میاد چکار کنی.😊
با شیطنت نگاهم کرد و گفت:
_مهمترین فرد زندگیت خدائه یا وحید؟😏
بالبخند نگاهش کردم و گفتم:
_بهار الان دیگه سؤال نداره، شیطنت داره.😊☝️
لبخندی زد که یعنی مچمو گرفتی.😅به چشمهاش نگاه کردم و جدی گفتم:
_مهمترین فرد زندگی من #خداست. #وحید رو هم چون #عاشق خداست دوست دارم.وگرنه وحید با تمام خصوصیات اخلاقی و ظاهری خوبی که داره اگه خدا نداشته باشه من عاشقش نمیشم.😊
-چرا وقتی فهمیدی من و وحید ازدواج کردیم ناراحت نشدی؟😟😕
بالبخند نگاهش کردم.
-اولش ناراحت شدم...
مکث کردم و بعد گفتم:
_هیچ وقت از وحید نپرسیدم چرا اینکارو کردی.ولی چون میشناسمش میدونم چرا اینکارو کرده.😏
-چرا؟😟
-وحید بخاطر منافعی که یقینا #شخصی_نبوده مجبور شده تو محیطی باشه که خوشایندش نبوده.احتمال داده گناهی مرتکب بشه،هر چند کوچیک، مثلا حتی نگاه،ترجیح داده با تو محرم بشه که #گناه انجام نده.😎☝️
-خب میتونسته تو اون فضا نباشه.😕
-گفتم که حتما #مجبور بوده.👌
-میتونسته نگاه نکنه.🙄
-بعضی گناه ها #فکریه.☝️
-یعنی برات مهم نیست شوهرت بهت خیانت کرده؟😧😳
-خیانت یعنی اینکه چیزی برات مهم باشه،طرف مقابلت هم بدونه برات مهمه ولی عمدا خلاف چیزی که برات مهمه رفتار کنه.تو رابطه ی من و وحید #خدا مهمه.اگه #گناه میکرد #خیانت کرده بود.اینکه هر کاری،هر چند خلاف میلش، که مطمئنم خلاف میلش بوده، انجام داده تا به چیزی که برای منم مهمه خیانت نکنه،برام ارزش داره.من کاری با مردهای #هرزه_وبوالهوس ندارم.من درمورد وحید خودم حرف میزنم..اتفاقا بعد اون قضیه وحید برای من #عزیزتر هم
شده.👌
-یعنی اگه دوباره اینکارو انجام..😳
نذاشتم حرفشو ادامه بده....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۰ دی ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 09 January 2021
قمری: السبت، 25 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️18 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️25 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️34 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️35 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
شنیدمت ...
که نظر میکنی ؛
به حال ضعیفان
تبم گرفت ...
و دلـ💔ـم خوش ؛
به انتظار عیادت
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🌺تمام ملائک را شرمنده کردی از اعتراضشان
و تو همان چیزی بودی که
فقط خدا میدانست . . .
درک بزرگی واژه #شهید کار هرکسی نبود!
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️ #حدیث_روز
🔸امام علی(ع):
🔹زكات عقل تحمّل نادانان است.(تصنیف غرر الحکم و درر الکلم ص ۵۶ )
🆔 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۳
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 میکس جالب #سردار_حاجی_زاده و #بادیگارد☝️
در مورد واقعه ناگوار اسقاط #هواپیمای_اوکراینی
@dosteshahideman
•••
دنیا محلی نیست کـه دلی هوای ماندن در آن را بنماید
| شهیدمحمدرضاتورجی زاده🌱 |
#سلام_ودرود_برشهیدان
@dosteshahideman
خدایاخوشدارمگمناموتنهاباشم،
تادرغوغایکشمکشهایپوچ مدفون نشوم
[ #شهیدمصطفیچمران❤️🌱 ]
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و یازدهم ✨ با هم ✨نمازشب🌌✨ خوندیم و از خدا #تشکر کردی
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و دوازدهم ✨
نذاشتم حرفشو ادامه بده...
محکم و قاطع😠☝️ تو چشمهاش نگاه کردم و گفتم:
_اگه وحید بازهم تو این موقعیت قرار بگیره و اینکارو انجام بده تا وقتی #بخاطرخدا باشه و خلاف میلش من مشکلی ندارم.😠☝️
براش قابل هضم نبود..لبخند زدم و گفتم:
_اول باید #خدا برات مهم بشه.تو الان حتی قبولش هم نداری،معلومه که متوجه حرف من نمیشی.👌
به میز خیره شده بود و فکر میکرد.گفت:
_مگه خدا چه #تأثیری تو زندگی آدم داره؟
لبخند زدم...
مثل وقتی که آدم یه چیز شیرین و خوشمزه میخوره و بعد ناخودآگاه لبخند میزنه.☺️😇تو دلم گفتم ✨خدایا هنوز هم شهره ی شهرم به عشق ورزیدن؟✨
بهار باتعجب نگاهم میکرد...😟بالبخند نگاهش کردم.گفتم:
_خدا کسیه که به من و تو لطف کرده و ما رو به #وجودآورده..میشه گفت کارخانه ای که ماشین درست کرده مگه چه تأثیری تو زندگی ماشین داره؟!!..برای اینکه ماشین درست کار کنه،کی بهتر از سازنده ش...میتونه بگه چطور ازش استفاده کن؟...👌خدا کسیه که من و تو رو #بهتر از #خومون میشناسه....خدا کسیه که از من و تو به خودمون مهربونتره...خدا کسیه که وقتی باهاته،وقتی باهاشی دیگه برات فرقی نمیکنه که کی کنارته و کی کنارت نیست.. بهار..خدا بهترین دوست آدمه...خدا تنها کسیه که هیچ وقت تنهات نمیذاره و همیشه باهاته.👌
با تمام عشقم به #خدا اون حرفها رو به بهار میگفتم....هنوز هم وقتی عشقمو جار میزنم حال خوبی بهم میده.😇✨گفتم:
_اگه حرف دیگه ای نمونده من برم.
چیزی نگفت.بلند شدم.گفت:
_بخاطر دخترت متأسفم.من نمیخواستم به تو و بچه هات آسیبی برسه.😞
نگاهش کردم.لبخند زدم و رفتم.😊رفتم بیرون و درو بستم...
یاد زینب ساداتم افتاده بودم.اشکهام جاری شد.😢متوجه دوربین🖲 شدم.احساس کردم وحید داره نگاهم میکنه.سریع اشکهامو پاک کردم و روی صندلی نشستم تا وحید بیاد.😔سرم پایین بود.کفش هاشو دیدم.👞👞بلند شدم،برای احترامی که همیشه بهش میذاشتم.نگاهم میکرد. فهمیدم همه حرفها مونو شنیده.گفتم:
_قرار بود کسی نشنوه.😕
لبخند زد و گفت:
_حاجی گفت لازمه.شاید چیزی بگه که مهم باشه.😍
گفتم:
_همه شو با دقت شنیدی دیگه؟😊
منظورمو فهمید.لبخندی زد و گفت:
_بله.☺️
کنارهم راه میرفتیم و ساکت بودیم.تو ماشین که نشستیم چند دقیقه فقط نگاهم میکرد.بعد گفت:
_زهرا،من مجبور بودم...😔
-لازم نیست توضیح بدی.😊
-ولی من میخوام بگم..😞اول بهار اومد سراغم. بخاطر پرونده ای که دست من بود.من هیچ توجهی بهش نمیکردم.😔نه اینکه توجه نکردن بهش سخت بود برام..نه....حاجی گفت بهار رو تحویل بگیر تا ازش #اطلاعات بگیریم.گفتم من نمیخوام.✋به یکی دیگه بگین من نمیتونم.گفت هیچکس بهتر از تو نمیتونه ازش اطلاعات بگیره.😔اوایل محرم نبودیم ولی بهار خیلی بهم نزدیک میشد و ابراز علاقه میکرد.😔کاملا هم مشخص بود نقشه ست.به حاجی گفتم دیگه نمیتونم.😒حاجی گفت خیلی خوب پیش رفتیم،اطلاعات خیلی مهمی ازش گرفتیم.واقعا هم اطلاعاتی که من از زیر زبونش میکشیدم بدون اینکه خودش متوجه بشه و از واو به واو حرفهاش میگرفتم خیلی مهمتر از اطلاعات سوخته ای بود که بهش میدادم..بهار متوجه شده بود که با اون رفتارش من بیشتر اذیت میشم. اونم هربار بهم نزدیکتر میشد تا اذیتم کنه.اون برای من موجود چندش آوری بود که حتی از دیدنش هم حالم بهم میخورد،😔😣
من گناه #فکری هم نداشتم.اما اون گاهی اونقدر بهم نزدیک میشد که تماس بدنی هم داشت ولی من ازش متنفر تر میشدم.😞اما بازهم گناه بود.ما فقط جاهای عمومی قرار میذاشتیم و صحبت میکردیم.تمام حرفهای ما ضبط میشد.حاجی هم....😔
-وحید😍
نگاهم کرد.
-نیازی نیست ادامه بدی.من دوست دارم..باورم کن.😍☺️
-همیشه بهت افتخار میکردم.😊امروز حاجی هم فهمید من چه فرشته ای دارم.هر حرفی که میگفتی حاجی به من نگاه میکرد و لبخند میزد.آخری گفت اگه مرد بود بهترین نیروی من بود،مثل تو.😇
لبخند زدم و گفتم:
_خداروشکر مرد نیستم.چون اونوقت همسر شما نبودم و این همه خوشبخت نبودم.😉😌
پنج ماه از مرگ زینب سادات گذشت...
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ قسمت👈صد و دوازدهم ✨ نذاشتم حرفشو ادامه بده... محکم و قاطع😠☝️ تو چ
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و سیزدهم ✨
پنج ماه از مرگ زینب سادات گذشت....
وحید مأموریت بود.فاطمه سادات ده ماهش بود.خونه آقاجون بود.از باشگاه میرفتم خونه آقاجون دنبال فاطمه سادات تا بعد بریم خونه مون.چون باشگاه نزدیک خونه آقاجون بود یک روز در هفته میرفتم.
ماشین داشتم.💨🚙تو یه خیابان فرعی پیچیدم... خیابان خلوتی بود...
یه موتور🏍 و یه ماشین🚗 تصادف کرده بودن.منتظر بودم مشکلشون حل بشه تا راه رو باز کنن.هیچ ماشین دیگه ای نبود.راننده ی ماشین خانم بود و با مرد موتور سوار دعوا میکردن.شیشه رو دادم پایین و گفتم:
_زنگ بزنین پلیس بیاد.چرا داد و فریاد میکنین؟
به من نگاه کردن.گفتن:
_اصلا شما بیا بگو کی مقصره،هرچی شما بگین.
گفتم:
_من تخصص ندارم.زنگ بزنین پلیس بیاد.
شیشه رو دادم بالا.یکی از عقب نزدیک شد و اومد در سمت شاگرد رو باز کرد و سوار شد.گفتم:
_برو پایین
هنوز درو نبسته بود.با پام یه ضربه محکم بهش زدم،پرت شد پایین...
یکی دیگه در خودمو باز کرد و یه چاقو🔪 فرو کرد تو کمرم.از درد بی حس شدم.😖منو کشوند پایین و چند نفری با پا محکم منو میزدن.خیلی درد داشتم...
یکی دیگه چاقو شو فرو کرد تو بازوم.🔪😰😖یکی دیگه یه چاقو فرو کرد تو شکمم.🔪دیگه هیچی نمیفهمیدم.
یکی از عقب بهشون گفت:
_بسه.
اونایی که منو میزدن رفتن کنار.اومد نزدیکم و گفت:
_به شوهرت بگو پاشو از گلیمش درازتر نکنه وگرنه دیگه زن و بچه شو نمیبینه.😈
بعد رفتن.داشتم از درد بیهوش میشدم.😖دست و پای راستم شکسته بود.کمرم هم خیلی درد داشت.چند تا از دنده هام هم شکسته بود.
با جون کندن خودمو به ماشین رسوندم و گوشیمو برداشتم.به بابا زنگ زدم.دو تا بوق خورد جواب داد.
-سلام دخترم😊
-سلام😖
با هر حرفی که میگفتم جونم درمیومد.
-چی شده زهرا؟😨
-هر اتفاقی برای من افتاد نذارید هیچکس به وحید خبر بده.بابا هیچکس به وحید نگه.فقط اگه مردم خبرش کنید.😖
گوشی از دستم افتاد.
-زهرا..زهرا...چی شده؟...الو..😱😰
چشمهام بسته شد.دیگه هیچی نفهمیدم...
وقتی چشمهامو باز کردم،..
متوجه شدم بیمارستان 🏥هستم.کسی پیشم نبود.دست و پای راستم تو گچ بود.به سختی نفس میکشیدم.با هر نفسی قفسه سینه م درد میگرفت.جاهای مختلف بدنم درد میکرد.😖
پرستاری اومد بالا سرم.گفت:
_خوبی؟
به سختی گفتم:
_خوبم..خانواده م؟😣
-بیرون هستن.میخوای بگم بیان پیشت؟
-پدرم
-بگم پدرت بیاد؟
با باز و بسته کردن چشمهام گفتم آره.
خیلی زود باباومامان و آقاجون و مادروحید اومدن تو اتاق.با بی حالی سلام کردم.نگرانی😨😯😧 تو صورت همه شون معلوم بود.مامان و مادروحید گریه میکردن.😢😢بابا اومد نزدیک.گفتم:
_وحید؟😣
-خودت گفتی چیزی بهش نگیم.خبرش کنم؟😒
-نه.😣
-زهرا چی شده؟😥
-چیز مهمی نیست.😣
آقاجون اومد نزدیک و گفت:
_دخترم چه اتفاقی برات افتاده؟
بالبخند گفتم:
_منکه سابقه ی درگیری دارم دیگه چرا نگران میشین.😊😣
مامان گفت:
_این چه درگیری ای بوده که تو یک روز بیهوش بودی.الانم حالت اینه؟😢
-من خوبم.نگران نباشین.فاطمه سادات کجاست؟😣
آقاجون گفت:
_خونه ست.پیش نجمه.حالش خوبه.نگران نباش.
-وحید تماس نگرفته؟
-نه..دخترم بذار به وحید خبر بدیم.بعدا بفهمه خیلی ناراحت میشه که چرا زودتر نگفتیم.😒
-اون با من.نذارید کسی چیزی بهش بگه.
خیلی نگران وحید بودم...
فرداش وحید بهم زنگ زد.معمولا چهار روز یکبار تماس میگرفت.سعی کردم صدام سرحال باشه. جواب دادم
-سلام عزیزم😊
-سلام خانومم.خوبی؟😍
-خوبم.خداروشکر.شما خوبی؟☺️
خداخدا میکردم صدای پیج بیمارستان نیاد.
-خوبم عزیزم.فاطمه سادات چطوره؟کجاست؟
-خوبه.خونه ست.من بیرونم.پیشم نیست..وحید خیلی دوست دارم...خیلی.😍☺️
-عزیز دلم..چقدر دلم برات تنگ شده...زهرا، مراقب خودت باش.چند روزه خیلی نگرانتم. اوضاعت خوبه؟چکار میکنی؟😟😥
-ما خوبیم وحیدجان.نگران ما نباش.فقط به کارت فکر کن.😊😣
-زهراجان من باید برم.پس خیالم راحت باشه؟😊😥
-آره قربونت برم.خیالت راحت.برو به کارت برس😍😣
-پس خداحافظ
-خداحافظ
بعد چهار روز مرخص شدم...
رفتم خونه بابا.آقاجون و مادروحید اصرار داشتن برم خونه اونا ولی چون پله زیاد داشت نتونستم.دلم برای فاطمه سادات خیلی تنگ شده بود.😍👶🏻
اون مدت فقط روزی یک ساعت میدیدمش.هربار وحید تماس میگرفت سرحال صحبت میکردم باهاش.☺️
سه هفته گذشت....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
💎کپی با ذکر صلوات...📿
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
1_717284112.mp3
3.3M
چه قدر سخت است حال عاشقی 😇 که نمیداند محبوبش نیزهوای او را دارد یانه....😞💔
#پیشنهاد_دانلود 👌
🎤شهید سیدمجتبی علمدار💞
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💫هنـــوز
#شبهای سرد مـا
با نگـاه چشمانـ😍 شما
گرم می شود . . .
💫وقتی عقل، #عاشقـ❤️ شود
عشق، #عاقل میشود👌
آنگاه⇜ #شهید میشوی......
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شب_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#فاطمیه
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۱ دی ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 10 January 2021
قمری: الأحد، 26 جماد أول 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
#روزتون_منور_با_یاد_شهید_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
يوسفِ مصر تـ❤️ـويى
ديده يعقــوب منم
به تـ❤️ـو اى نور
از اين دیده كم نور سلام
سلام یوسف زهرا ....
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۴
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
کوچه های دلت را به نام شهدا کن
بدان در کوچه پس
کوچه های دنیا وقتی گم می شوی
تنهایت نمےگذارد!!
شهدا با معرفتند
رفیقشان باشی شهیدت می کنند
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبحتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•