☆∞🦋∞☆
دلش نمیومد گناه ڪنه اما باز هم گفتـــــ :
این بارِ آخره ...🖐🏼!
مواظبـــــِ"بارِ آخر"هایے باشیم
ڪه" بارِ آخرتـــــِ مان" را سنگین میڪند
#بہعذابشنمیارزهها-!
@dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺دم غروب
بریم #حرمامامرضا(ع) 🌺
به نیابت از #شهید
🌱حاجعبدالحمیددیالمه🌱
🗒اللهم ارزقنا حرم حرم..😭🌷
🗒هی به هم میکیم این روزا.😭🌷
🎤 #مجتبیرمضانی🌱
#رزق_هرروزمون😍
🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴
@dosteshahideman
🦋🌴🦋🌴🦋🌴🦋🌴
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_سید_روح_الله_عمادی
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
شهید سیدروحاله عمادی، از شهدای مدافع حرم نخستین روز از شهریور ماه سال 1359 در روستای پاشاکلای زیراب در یک خانواده مذهبی و متدین چشم به جهان گشود.
دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل در هنرستان فنی به شهر زیراب رفت و در رشته ساخت و تولید فارغ التحصیل شد. به دلیل علاقه شدید به انقلاب و نظام و دلدادگی به رهبر معظم انقلاب و اسلام راستین محمدی به دانشگاه امام حسین(ع) رفت و به خدمت مقدس پاسداری نائل گشت. وی با نگاه عمیق به دین اسلام و شریعت ناب محمدی کم کم به رشد معنوی زایدالوصفی رسید که عشق به شهادت از آرزوهای دیرین او بوده است. لبخند زیبای او همیشه و در همه حال نشان از صفا و صمیمیت درونی وی داشت و سعی در اصلاح امور بین دوستان و خویشاوندان خصلت ذاتی او بوده است.
زندگی مشترک شهید با همسری مهربان و فداکار همراه با زیارت خانه خدا آغاز شد.
او که همه جا با نیروی قوی چه در راه عمل و توکل به خدا کارش را ادامه می داد توانست با اخذ مدرک فوق لیسانس و یادگیری علوم و فنون پروازی به درجه استاد خلبانی برسد. ایشان در حراست و پاسداری از مرزهای شرقی و غربی کشور و مبارزه با پژاک تلاش های وافری داشت.
این دلیرمرد سوادکوهی در سومین اعزامش به سوریه، برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها ) و حضرت رقیه (سلام الله علیها ) در روز جمعه اول آبان ماه سال 1394 مصادف با تاسوعای حسینی سال 1437 هجری قمری و طی «عملیات محرم» در درگیری با «مزدورانِ سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» در شهر حلب خلعت شهادت پوشید.
سید محمد عماد کودک چهارساله از او به یادگار مانده است.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد #شهیدان است
🌷قرار عاشقی با شهید #سید_روح_الله_عمادی🌷
🇮🇷پاسدار استاد خلبانی ، متولد سواد کوه مازندران
تاریخ تولد 1359/6/1
تاریخ #شهادت 1394/8/1
قرار عاشقی با معرفی شهدا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی
آن قدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار پروردگارش ولی چه کنم تهیدستم.خدایا قبولم کن.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود به خاتم انبیا حضرت محمد مصطفی(ع) و ذریه تابناکش، سلام درود بر منجی عالم بشریت مهدی موعود(عج) و سلام و درود به روح بلند و ملکوتی حضرت امام (ره)، سلام و درود بیکران بر ارواح پاک و طیبه و مطهر سزخ جامگان که با ایثار خون و هدیه جان سرودی به قامت کلمه حق سرودند و پیام آور آزادی و حریت گشتند و سلام و درود به رهبر عزیزم
خدایا بی پناهم زتو جز تونخواهم اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم
دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمانها که تا پرکشم ز بال فلک رها درکهکشانها
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام
گرچه از رحمت و بخشش تو نا امید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم، می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم، یا رب العفو.
خدایا نمیرم در حالیکه از من راضی نباشی ای وای که سیه روز خواهم بود، خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی هیهات که نفهمیدم، خدایا قبولم کن، یا ابا عبدالله شفاعت.
شنیدم سیدالشهداء دم جان دادن می آید، آقا جان از همین جا سلام می دهم السلام علیک یا ابا عبدالله
روز مرگم وعده دیدار بده وآنگه تا به لحد خرم و دلشاد ببر
آن قدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار پروردگارش ولی چه کنم تهیدستم.
خدایا قبولم کن.
در تاریخ اسلام چیزی که امام حسن(ع) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی و بصیرت در مردم بود و همین مسئله فتنه خوارج را به وجود آورد و امیرالمومنین را آن طور زیر فشار قرار داد و قدرتمند ترین انسان تاریخ را آنگونه مظلوم کرد .
عزیزانم اگر شبانه روز شکر گذار خدا باشیم که نعمت اسلام، امام و ولایت را به ما عنایت فرموده باز کم است، آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم، خطر وسوسه ای درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم.
خلوص در عمل تنها چاره ساز است، ای عاشقان اباعبدالله بایستی محتوای فرامین امام(ره) و رهبر عزیزمان را درک و عمل نماییم بصیرت داشته باشیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را از شکرگذاری بجا آورده باشیم.
بیطرفی در دعوای حق و باطل معنا ندارد، باید در مقابل باطل ایستاد.
اگر شاعر، هنرمند و یا هرکس دیگری در جنگ حق و باطل بی طرف باشد تضییع نعمت خداوند است و اگر باطل بود، خیانت و جنایت است، در اسلام تماشاچی نداریم.
گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است این نکته را اهل معنا و دقت خوب درک می کنند گاهی زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن، درک محیط و بصیرت داشتن مشکل تر از شهید شدن و لقای الهی است.
دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم.
اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم.
پسر عزیزم محمد عماد سلام:
محمد عماد عزیزم شنیدم کانون ثبت نام کردی و همیشه میگفتی مهندس صدایت بزنم، عماد جانم خوب درس بخوان، درس خواندن همراه با اخلاق اسلامی و عمل تا فرد مفیدی برای جامعه ات باشی.
شرمنده ام که با سن کم شرایطم را درک می کردی، شرمنده ام که مسئولیت سنگین را به شما سپردم پسر عزیزم حلالم کن و پشتیبان مادرت باش.
سخنی چند با دوستان:
دوستان و همرزمان عزیزم
برای دفاع از اسلام، ولایت و ایران عزم راسخ داشته باشید چرا که پیروزی از آن شماست، هجمه دشمن(فرهنگی،نظامی، سیاسی،اجتماعی و …) بسیار سنگین و خصمانه است.
راه مقابله با این هجمه ها به فرموده امام(ره) پشتیبانی از ولایت فقیه است.
نیت ها را خالص کنید و پشت سر ولایت حرکت کنید، نتیجه اش را به خدا بسپارید چرا که خودش وعده نصرت و پیروزی داده است.
تهاجمی که به قشر مذهبی و خصوصا شما بسیجیان و سبزپوشان حریم ولایت می شود بیانگر قدرت روز افزون شما و ضعف و ناتوانی دشمن است، خود سازی کنید و تعلیم، تهذیب و ورزش سه شاخصه شما باشد.
همدیگر را دوست داشته باشید و با علم و عمل به پیش بروید و منتظر تقدیر و تشکر کسی نباشید.
ادامه دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
سخنی با پدر و مادرم:
پدر و مادر عزیزم سلام، چه بگویم که زبانم قاصر است و چه بگویم که دستهایم لرزان، زندگی کردن در شرایط سخت روستا و کمبود امکانات موجب می شد که شما بیشتر تلاش کنید تا زمینه آسایش ما فراهم شود و هیچوقت زحمات شما را فراموش نخواهیم کرد.
کارهای سخت و طاقت فرسا موجب شده بدنتان رنجور شود و خستگی بر تنتان نمایان شود و این برایم سخت و عذاب آور بود.
پدر و مادر عزیزم بهترین لجظات زندگیم موقعی بود که به شما کمک می کردم و رضایتمندی را در چهره تان میدیدم ولی چه سود که لایق نبودم تا بیشتر خادمتان باشم.
پدر بزرگوارم قدت خمید تا ما راست شویم و بدنت خسته شد تا ما حرکت داشته باشیم کوه رنج بودی و من غافل، حلالم کن.
مادر عزیزم فدای محبت مادرانه ات، فدای موهای سفیدت، حلالم کن که جز زحمت چیزی نداشتم.
مادرم مواظب عمادم باش
دردلی با همسرم:
خانم مهربانم مثل همیشه نماز را اول وقت بخوان و برایم دعا کن
پسرمان را مکتبی و ولایی تربیت کن و آماده کن برای سربازی امام زمان(عج)، در حفظ حجاب اسلامی کوشا باش چرا که برای حفظ این چادر سیلی ها خورده شد و خونها ریخته شد.
خواهرها و برادرها:
وجود پدر و مادر مانند سفرهای است که فقط یکبار پهن می شود، قدر این فرصت را بدانید و به پدر و مادر، خوب و شایسته خدمت کنید.
بزرگوارانم در نزد خداوند بالاترین عمل که از شهادت در راه خدا و اسلام نیز افضل تر است این است که همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و پشتیبان ولایت باشید تا به مملکت و کشورمان آسیب وارد نشود.
عزیزانم برایم دعا کرده و حلالم کنید
ای حیات! با تو وداع می کنم با همه ظاهر فریبنده و با هیبتت
ای روح من، به فرمان مشتاقانه به سوی شهادت حرکت کن و ای بدنم که سالها به من خدمت کردید در لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید.
ای قلب من این لحظات آخر را تحمل کن به شما قول می دهم که در استراحت عمیق و ابدی آرام گیرید.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
برای پول رفتند...
با دیدن این فیلم چطور میشود چنین حرفی زد؟
به شهدا🥀 مدیونیم
درقبال خون شهدا🥀 مسئولیم باید روزی پاسخگو باشیم
#فرزند_شهید_مهدی_حسینی🥀
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :2⃣2⃣ #فصل_سوم زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من می دا
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣2⃣
#فصل_چهارم
دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبند و شعر می خوانند. وسط سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند. بچه ها آمدند و گفتند: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستند.» همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخل دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودند. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.» هنوز باور نداشتم صمد همان آقای داماد است و این برنامه هم طبق رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده است. به همین خاطر، از جایم تکان نخوردم و گفتم: «شما بروید بگیرید.»
یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هلم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.» چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. صمد انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ اما صمد باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هایش را از توی دریچه می شنیدم. با خودم گفتم: «الان نشانت می دهم.» خم شدم و طوری که صمد فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیایم، یک پایم را روی زمین گذاشتم. صمد که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خواهم بقچه را بگیرم.
ادامه دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣2⃣ #فصل_چهارم دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بام اتاقی که ما توی آن نشس
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣2⃣
#فصل_چهارم
طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل تر کرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند.
صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدل روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت.
مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.»
رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند.
مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...»
خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!»
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
میلادی: Wednesday - 02 June 2021
قمری: الأربعاء، 21 شوال 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️10 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️20 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️38 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️45 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
جانا بیا که بی تـ❤️ـو
دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و
سر انتظار نیست
دیوانه این چنین
که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و
عقلم به کار نیست
سلام حضرت عشـ❤️ـق ...
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
دیدارِ تو گر
صبحِ ابد هم دهَدَم دست!
من
سَرخوشم از
لذتِ این
چشم به راهی...
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
#صبـحتون_شهـدایـی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۱۴۰
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕️#حدیث_روز
🔸امام علی (ع):
🔹علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینهای است صاف.
(نهج البلاغه،ص۴۶۹)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
••🌱📗
{🌿} #ڪتاببخونیمــ
جـٰاۍڪِتابراهیٖچچـیزۍپُرنمۍڪُند،
مَـردمبایَـدبھڪِتابخوانـۍعادٺڪُنند،
وڪِتابواردزندگۍبِشود...!(:'
"حضرتماھ"💚'((:
{📚} #جهادعلمی
#چادرانھ{💜}
|✿|ماٰییم
بُزُرگْ شُدھ ے
خآنِ حُسِیْن ابنْ عَلْے♥️]°
|✿|لُطفِ
مآدَرَش اَستـْ🖤"
ڪھ چٰادُر بَر سَر داریم
#چادرےھا_مھر_مادر_دیدھاند🌸
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣2⃣ #فصل_چهارم طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣2⃣
#فصل_چهارم
قلبم تالاپ تلوپ می کرد و نفسم بند آمده بود.
صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید.
دوستان صمد روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند.
بعد از شام، خانواده ها درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند.
فردای آن روز مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداش هایت بگو فردا گلین خانم همه شان را دعوت کرده.»
چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار.
خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداش ها هم بگو.»
ادامه دارد...✒️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•