گمنام شد!
از هرچی بود گذشت؛
حتی یک اسم رویِ این سنگ ها.
#شهید_گمنام
#فاطمیه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوحه خوانی و روضه جانگداز شهید تورجی زاده (فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) از لشگر. امام حسین (علیه السلام)
🏴 شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
می زنم جار که غمخوار فقط فاطمه است
تا ابد ماه شب تار فقط فاطمه است
دشمن ما همه دنیا بشود یا نشود
غم نداریم اگر یار فقط فاطمه است
بانویی که نظرش علت آرامش ما
شده در لحظه ی دشوار فقط فاطمه است
آن که وقتی ز کسی کار نیاید اصلا
وا نماید گره از کار فقط فاطمه است
آن که بر مردم عالم ، همه دم خیر رساند
چه به خلوت چه به انظار فقط فاطمه است
دست پرورده ی زهراست اباعبدالله
تا ابد مادر احرار فقط فاطمه است
محرم و مادر و غمخوار حسن نصرالله
قبله ی قاسم ِ سردار فقط فاطمه است
عشق حیدر نشود قسمت هر بی سر و پا
عاشق حیدر کرار فقط فاطمه است
همه دیدند که او یک تنه شد لشکر حق
همه دیدند علمدار فقط فاطمه است
محمد حسین رحیمیان -فاطمیه۱۴۰۳
#فاطمیه
#مناجات_با_حضرت_زهرا_سلام_الله
#سردار_دلها
#سید_حسن_نصرالله
#مقاومت
#وعده_صادق
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞روایت اشکآلود شهيد حاج قاسم سلیمانی از کمک حضرت زهرا در روزهای سخت جنگ ۳۳روزه که منجر به پیروزی شد.
✍در آن کوران حوادث که خیلی سخت بود، یکی از برادرهای حزبالله که اهل تدین و تشرع بود و در جنوب مسئول بود، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت «دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که «درست میشود». گفتم نه. من مُصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن، ایشان فرمودند «درست میشود» و یک دستمال از داخل روپوشی که داشتند بیرون آوردند و تکان دادند و فرمودند «تمام شد». یک لحظه بعد یک هلیکوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و بعد از این، زدن تانکها شروع شد.» و زدن تانکها همان نقطهی شکست رژیم در جنگ بود.
#حاج_قاسم
#فاطمیه
عاشق حضرت زهرا (س) بود.
روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند.
یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم.
حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده.
اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم.
میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه.
خط خوبی هم داشت.
همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت.
وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فاطمیه
#حلب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاق عجیب در گلستان شهدای اصفهان:
همانگونه که در فیلم میبینید کودک پس از گذاشتن گل بر روی مزار شهید مدافع حرم در گلستان شهدا اصفهان جملهای نامفهوم میگوید و آن جمله این است:
میگه دستت درد نکنه برام گل گذاشتی❤️
🔻مادر بچه میگوید: ابتدا نفهمیدم چه گفت، منزل که آمدیم، فیلم را که دیدم از او پرسیدم: کی این جمله را بهت گفت!!! دخترم در جوابم گفت: همون شهیدی که براش گل گذاشتم با صدایی زیبا از زیر زمین بهم گفت: دستت درد نکنه برایم گل گذاشتی.❤️
✅ به درستی که خداوند متعال در قرآن به زنده بودن شهدا اینگونه اشاره میفرمایند: وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ (شهدا زنده هستند و نزد خدا روزی میگیرند)
✅️این ویدئو را با دقت ببینید و اگر دلتان شکست، برای شهدا این امام زادههای عشق صلواتی هدیه کنید.
#شهدا_زندهاند
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
بارِ آخر که اومد #اصفهان ، رفت خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت، خوشحال بود و میگفت: های که #راحت شدم ... سفارشِ همیشگیاش شده بود: #نماز_اول_وقت ، #نماز_جماعت ، و #مسجد_رفتن... بعد از شهادتش هم به خوابِ همسرش اومد و گفت: خوش به حالِ خودم که مسجد میرفتم...
شهید #عبدالرسول_زرین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"🌹سفارش شهدا را جدی بگیریم 💫
#شهیدانه
#ارسالی_از_مخاطبین
#شهیدان_زنده_اند
🔰پنجشنبه بود؛ رفتم گلزار شهدای خلدبرین، سرمزار امیرمحسن.
دیدم پدر و مادرشون سرمزار نشستند؛ سلام و احوال پرسی کردم و نشستم سرمزار، فاتحه و زیارت عاشورا خواندم.
حالم زیاد خوب نبود، شروع کردم به گلایه کردن، نفهمیدم که چی دارم میگم؛ گفتم حاجی این رسم رفاقت نیست، دست منم بگیرید؛ اون موقع که هرکار و گرفتاری داشتم،کمکم میکردید، این دفعه هم راهنماییم کنید...
بلند شدم و رفتم؛ در راه برگشت به خونه، شروع کرم به گریه کردن حالم دست خودم نبود... وقتی رسیدم خونه، بیقراریم بیشتر شد، نتونستم تحمل کنم، دوباره برگشتم خلدبرین سرمزارش...
گفتم: حاجی تو رو خدا ببخشم😭
🚩نفهمیدم چند ساعت سرمزارش نشستم، وقتی که حالم خوب شد، رفتم خونه.
شب همش به فکر کاری بودم که انجام دادم تا اینکه خوابم برد...
در عالم خواب دیدم که حاجی با چند نفر، بین دختربچهها عروسک پخش میکنن؛ توی خواب بهم گفت: بیا اینجا کارت دارم! رفتم و گفتم: بله حاجی! چیکار کنم؟
گفت: فردا برای ۶نفر ناهار آماده کن، میهمان داری!!!😳
صبح که از خواب بیدار شدم، به مامانم گفتم: مامان امروز ناهار بیشتر درست کن، میهمان داریم...
مادرم پرسید:کسی رو دعوت کردی؟
گفتم: نمیدونم بیان یا نه ولی شما بیشتر بپزید.
ناهار که آماده شد، مامانم گفت: ناهار آماده است، کی میان؟
گفتم: نمیدونم!!!
ناهار نخوردم، نگاهم به ساعت بود و منتظربودم؛ دو ساعت بعد دیدیم زنگ خونه به صدا در اومد؛ در رو باز کردم و دیدم ۶تا بچه اومدن در خونه ما!!
گفتم: بله بفرمایید؟
یکیشون گفت: یه آقایی به ما گفته اینجا بهتون ناهار میدن، میشه یه چیزی برامون بیارید؟
دعوتشون کردم داخل... مادرم براشون سفره انداخت؛ ازشون پرسیدم: کی آوردتون اینجا؟
گفتند: یه آقایی بود، بهمون آدرس اینجا رو داد، خودش ما رو آورد اینجا و رفت!!
گفتم: چه شکلی بود؟
در جوابم میگفتند: ریش داشت، خیلی هم مهربون بود.
🚩همش تو فکر این بودم که کی آوردتشون اینجا🤔 یهو عکس حاجی رو نشونشون دادم؛ همشون گفتند: همین اقاهه بود!! یک لحظه خشکم زد، شروع کردم به گریه کردن😭
خانوادهام گفتند: چی شده؟! چرا گریه میکنی؟!
بهشون گفتم: این بچهها دعوت شده حاجی هستند و قضیه خواب دیشبم رو براشون تعریف کردم.
شب دوباره خواب حاجی رو دیدم، گفتم: حاجی شرمندتم😥
✨بهم گفت: حواسم به همه چیز هست، اگه دیدی به زودی درست نمیشه، به صلاح خودته... یه جای دیگه درست میشه. حسابی شرمندش شدم😔
شهید_امیرمحسن_حسن_نژاد